امروز 24/02/1391
هوا بس نا جوانمردانه گرم است :خجالت2:
بیدار شدم دیدم هان چی شده؟ شیشکی خونه نیست ترسیدم:ناراحت:
صدای ضبطو تا آخر بردم بالا نترسم :بدجنس:
آماده شدم برم سرکار :فرار:
تو راه باز پام پیچید :نیش:
رسیدمو امروز تقریبا هیچ کاری انجام ندادم فقط نشستم با خانوم مدیر حرفیدم بعد یه ذره بازی کردیمو اومدم خونه :تعجب2:
امروز خیلی بی خود بود. :25::46:
امروز من خیلی بهم خوش گذشت. صبح ساعت 7 بلن شدم .تا ساعت 10:30 درس خوندم و رفتم اولین امتحانمو عالی دادم. بعدشم با دوستام رفتیم بیرون. اومدم خونه یه دل سیر خوابیدم .
امروز حالم خوب خوب شده بود. صبح پیاده و قدم زنان رفتم کارهای بانکم را انجام دادم و کمی هم مغازه ه ها را دید زدم. کادوئی هم برای نوه ام که از تهران آمده بود تهیه کردم.روز خوبی بود.
از ساعت 6 و نیم نشستم درس خوندم تا ساعت 7 و 15 دقیقه بعدش پا شدم و رفتم مدرسه سر جلسه امتحان که به شکر خدا خوب بود.
بعدش که اومدم خونه نشستم پای لپ تاپ تا 11 تقریبا که بعدش دوباره رفتم مدرسه که گواهی اشتغال به تحصیل برای راهنمایی رانندگی بگیرم که بازم ندادن گفتن فردا :نیش:
بعد اومدم خونه نشستم پای ثبت نام دانشگاه دولتی که تموم شد.
ساعت 9 از خواب بیدار شدم
صبحانه خوردم
مسواک زدم
لباس پوشیدم
خیلی با اعتماد به نفس و فقط با خواندن یک دور جزوه رفتم سر جلسه
از امتحان که برگشتم دیدم شیمی رو حدودا 18 میگیرم و بقیه دوستام که 5 مرتبه جزوه و 10 مرتبه کتاب رو دور کرده بودند میشن 15-16
این صحنه رو که دیدم خیلی به خودم حالیدم
بعدش هم که...
امروز از صبح تا ظهر دنبال یه سری کارام بودم ظهر اومدم خونه تا 5 اینا پای نت بودم بعدش با رفیقم رفتیم بیرون شب اومدم خونه به بقیه کارام برسم الانم که اینجام:نیش:
امروز روز پر مشغله ای بود ... :40:
از 9 صبح که پا شدم همش سر پا بودم :28: ؛ صبحونه که خوردم بی معطلی ناهار پختم :17: قیمه بادمجون :80: خیلی خوشمزه شده بود :63: این دیگه در حد جام جهانی بود :10:
بعدش ساعت 4 کلاس داشتم ، باید از ساعت 2 راه میوفتادم ، کلی هم عجله کردم آخرشم ساعت 2:50 از خونه راه افتادم :46:
خسته هم بودم :خواب:
باید قبل از کلاس هم یه کاری تو بانک برای آبجیم انجام میدادم .
بالاخره سوار ماشین شدم .تو راه خوابم برد.
ساعت 3:40 بود رسیدم قزوین.
خیلی با عجله سوار تاکسی شدم :فرار: رفتم بانک کار آبجیمو انجام دادم و سوار تاکسی شدم دوباره رفتم کلاس ... ساعت 4:12 بود دیدم نشستن تو کلاس ولی هنوز کلاس خلوت بود... خوش حال شدم که دیر نرسیدم :بله:
خیلی مبحث سختی بود... خیلی به سختی می فهمیدم :تعجب2:
تاز ه استادش میگفت تا 9 بمونید ، بچه ها هم خوششون اومده بود میگفتن اگه شام بدین میمونیم :تعجب2:
می خواستم بگم بابا من کارو زندگی دارم ، میخوام برم ، دیرم میشه :31:
ولی تا ساعت 8 بیشتر نموندیم....
بعد هم با عجله سوار تاکسی شدم و برگشتم :فرار: اصلا امیدی نداشتم ماشین باشه ولی بود ...:نیش2:
سریع هم پر شد و برگشتم خونه ... :18:
ساعت 9:07 رسیدم ترمینال و تا برسم خونه 9:30 بود ...
وسایلمم هم خیلی سنگین بود :55:
شام خوردمو و اومدم نشستم پای نت :17:
الانم خیلی خسته ام و خوابم میاد :41:
امروز داود دید من خیلی خسته ام. گقت بیست و نهم بریم ارمنستان .گفتم راه دور است و حوصله رانندگی ندارم. گفت بریم کیش. گفتم عالی است. سریع شماره توری را گرفت و رزرو کرد. به امید خدا اگر عمری باشد جمعه برویم وسه شنبه برگردیم. شاید این مسافرت خستگیم را برطرف کند.
امروز کل روز حساب و کتاب داشتم. حسابهای سال 1389 و 1390باید برای تک تک حسابها سند حسابداری می زدم.
واقعا خسته ام کرد. تصمیم گرفتم برای رفع خستگی به انجمن سر بزنم.
امروز 5شنبه 28/02/1391 اینجا خونمون امروزم رو چگونه گذروندم :37:
امروز از 6 بیدار بودم خوشحال و شاد و خندان دنبال مانتو بلند می گشتم برم دانشگاه :فرار: فکر کن به من گیر میدن :تعجب2: به چیه من گیر میدن خدا عالمه
هیچی دیگه انقدر سرو صدا کردم همه رو بیدار کردم برا همه صبحانه درستیدم همه حال کردن ظرفا رم شستم به مامانی پیشنهاد ناهار دادم گفت تو که نیستی چی میگی :تعجب2:
هیچی دیگه حواسم به ساعت نبود نگو ساعت 10 شده دوستمم منتظرم گوشیمم سایلنت :نیش:
هیچی دیگه اینجوری :فرار::فرار: رفتم سوار اتوبوس شدم رفتم اسلامشهر :نیش: دلم تنگیده بود
وقتی رسیدیم همون اول همه رو خنده انداختم خوشحال شدن همه از حراست جلو در گرفته تا اساتید گرانقدر. :خجالت2:
تحقیقای بچه ها رو دادمو وجوه نقد را دریافت کردم :بدجنس:
هیچی دیگه جونم براتون بگه یه ذره تو ناهار خوری با بچه ها مسخره بازی در اوردیمو روحشونو شاد کردیم برا 2گل نوشکفته باغ زندگی هم جشن گرفتیم :شاد:
بعد دیدیم ناهار نمی دن دانشگاه :ناراحت: رفتیم جاتون خالی :35: زدیم بر بدن
ولی چشتون روز بد نبینه روتون گلاب نتونستم نگه دارم درون معدم :28:اینجوری شدم
هیچی دیگه تخلیه که شدم باز اینجوری شدم :7:
کلی هم عکس بنداختیم :36:
اینم از دانشگاه رفتن من :24:
هیچی دیگه حوصلم سر رفته بود خیلی خسته شدم خیلی فسفر سوزوندم درسا سنگین بود برگشتم خونه :41:
الآن مثلا خیلی خسته ام باید استراحت کنم :سوت:
ولی از اونجا که خیلی می دوستمتون در خدمت شما می مونم :13::14::80::16::6::5::39::18::8::19::9::58::1::2:
راستی :72: :نیش: