• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

امروزت رو چطوري سپري كردي ؟

Last Star

متخصص بخش روانشناسی
یکیش جا موند:تعجب2::خنده2:

اون یدونه رو ازتیم اخراج کرده بودم
با این یکی
30069_148fs431918.gif
مذاکره کردیم گفتم تا به نتیجه قطعی نرسیدم باهاش علنی نکنم

69929_biggrin.gif
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
امروز قبل از اینکه برم دانشگاه خواهرم اینا اومدن خونه مون. طبق معمول بچه هاش موبایل منو برداشتن تا بازی کنن. وقتی می خواستم برم بهشون گفتم بدین موبایلمو می گفتن باشه. ولی همینجور بازی می کردند... خواهرم گفت: بهش بدین دیگه الان سرویسش میره هاا! عین خیالشون نبود!:46:
خلاصه دیدیم که با حرف و داد نمیشه:91: اومدیدم به زور موبایلو بگیریم.. که فرار کردند!:فرار: بازی شروع شد!:فرار:
من و خواهرم بدو:فرار: اونا بدو!:فرار: از این می گرفتیم موبایلو اون یکی دوباره می قاپید و فرار می کرد!:فرار: مامانم تلفن حرف می زد مجبور شد به ما کمک کنه!
خلاصه بعد از کلی موش و گربه بازی با هر بدبختی بود موبایلمو برداشتم و با استرس انداختم ته کیف! جدی استرس داشتماا آخه دستم می لرزید از ترس اینکه هر آن برسن:ترس: و کلی زحمت کشیدم تا تونستم موبایلو بندازم تو کیفم:خجالت2: کفشمو هم برداشتم و بدو رفتم بیرون و داد زدم: درو قفل کنید الان میرسن!:فرار: اونام دنبالم می دویدنااا:فرار::فرار: ولی نتونستن بهم برسن:فرار:
کفشمو همینجوری الکی پام کردم و بدو بدو با ترس و عجله آسانسور و اوففف فرارم با موفقیت انجام شد:86: خیلی وقت بود اینطور ورزش نکرده بودمااا:86::86:
از دست این بچه هاا:خنده2:کلی براشون دعا کردم الهی همیشه صحیح و سالم باشن:دعا:
موقع برگشتنم هم تو سرویس نشسته بودم و با گوشی داشتم موزیک گوش می دادم.. نزدیکای خونه مون رسیدیم حس کردم صدای بچه دارم میشنوم داد می زنه: خاله!:داغ:
اینور و اونور نگاه کردم گفتم حتما خیالاتی شدم.. پیاده که شدم دوباره حس کردم صدای بچه شنیدم! به بالا نگاه کردم گفتم شاید دارن از ساختمون داد می زنن! :تعجب:
که یهو متوجه جیگرام شدم که با خواهرم کنار ماشینش ایستادن دارن منو صدا می زنن:بغل::بغل:
رفتم به طرفشون بغلشون هی بوس کردم جیگرامو:14::14:
یکی شون گفت: خاله اینا همه دوستات بودن!
گفتم: نه اینا تو دانشگاهن!
آخی هیچ وقت تا حالا سوار سرویس مدرسه نشدن به خاطر همین نمی دونستن همه تو سرویس دوستت نیستن:نیش:
نفری یه شکلات بهشون دادم کلی ذوق کردن و یکیش لطف کرد یه تیکه کیک مامانم رو که دیگه نمی خواست بخوره بهم داد!:خنده2:
 

نیکا

متخصص بخش معماری
امروز صبح دیر پا شدم ، میخواستم زود پا شم جزومو پاکنویس کنم که هر روز مینداختمش واسه فردا ، ساعت 9 مامانم بیدارم کرد. :خواب:
بعد از صبحونه و شستن ظرفا و جارو و سرزدن به انجمن ، نشستم که دیگه بنویسم. :63:
آخه امروز باید میدادمش به یکی از بچه ها . با کلی عجله و وسواس نوشتم :23: کلا 4-5 صفحه بودا ولی تموم نمیشد :25:
ساعت 2.5 کلاس داشتم، تا خود 2:10 داشتم مینوشتم بعدم هول هولکی ناهار خوردمو و آماده شدم که برم . ساعت 2:40 دیگه راه افتادم. اصلنم حسش نبود برم، یه حسی بهم میگفت امروز کلاس برگزار نمیشه ولی خب باید میرفتم. :53:
دیر رسیدم ولی استاد نیومده بود. کامپیوتر منم خالی بود. نشستم و تمرین کردم و استاد اومد :42: شروع به درس دادن کرد، صدای استاد که آروم بود و ما نمیشنیدیم، نمیشد به آقایون هم بگم بابااااااااااا ساااااااااااااااااااااااکت :31:
وسط درس هم هی شبکه قطع میشد ... اعصابم دیگه واقعا به هم ریخته بود :89: کلا استاد چند خط بیشتر درس نداد که اونم هیچی نفهمیدم... :46:بعد یه کم نشستم که طرف بیاد جزوه بگیره، اونم نیومد :91: اون همه تاکید کرده بود که حتما هفته بعد جزوتو بیار ، این همه هول زدم که زود بنویسم :73: منم پا شدم اومدم خونه :قهر:
اومدم خونه، با ابجیم که تازه از خوابگاه اومده بود خونه حرف میزدیم که مامانم زنگ زد گفت شام خونه عمومینا دعوتیم :12: این باز یه کم اعصابمو تسکین داد ... :19:
 

بیوتی

New member
امروز یکم روز جالبی بود برام!مخصوصا عصر حدودای ساعت 5.30!یه ماشین مافیایی اسکرتمون کرد!
 

Last Star

متخصص بخش روانشناسی
کف کردم از بس یه اهنگو گوش دادم
اگرچه دلسوخته ایی با تو غریبه نیستم
که با تو بغض عشق را غزل غزل گریستم......
مرا به خاطر بسپار لحظه به لحظه خط به خط
درستی مرا ببین در این زمانه غلط...
 

nafasss

کاربر ويژه
مزخرف بعد کلی درس خوندن رفتم سر کلاس استادو دیدم همش پرید

ولی بعدش خوب بود رسیدم خونه داداشم خبر داد که کارت فرهاد مجیدی رو صادر کردن دیگه انقد با داداشم تشویقش کردیم تو خونه صدای مامانم در اومد بعدشم که دیگه در خدمت شما بودم....
 

H Δ S S E I N

متخصص بخش مسابقات
الان که 5 صبحه! شنبه است، هیچی جمعه رو می گم. :نیش:
صبح 9 پاشدم، تلفنم رو ویبره بود. پدرمان را در آورد.
قرار بود دوستی بیاد ببینمش، که نشد.
بعدشم ناهار بود و بند و بساطش.

بعد از ناهار یکم دیگه خوابیدم.
حدود چهار اینا بود که باز با ویبره از خواب پریدم.
نگو 4 قرار داشتم
دیگه اماده شدیم و زدیم بیرون.

با دوستام بودیم.
کافه های اطرفا پر بود، رفتیم پارک هنرمندان.
یکم صنایع دستی دیدم کیفکردیم بعد رفتیم کافه همون پارک و یه شامی زدیم و جای شما خالی چا نبات هم زدیم و برگشتیم خونه.

خونه هم باز شام خوردیم :نیش:
همزمان برا باری 600 ام قسمت آخر در پناه تو رو دیدم

الانم اینجام :نیش:
 

asghar1391

کاربر ويژه
امروز چو ن روز درمحل کار نبود ه استراحت کردم ودرحال حاضرهم درکنار خانواده احساس راحتی وخوشبختی می کننم
 

Last Star

متخصص بخش روانشناسی
عصی باورم نمیشه
بگم شمام باورتون نمیشه
پس چون نمیخوام با باورتون بازی کنم
نم گم:دی
ولی کلا هیجان انگیز بودیه:دی
 

parastu

متخصص بخش گالری عکس
صبح زود بلند شدم و کلی درس خوندم و بعدشم رفتم یه امتحان خیلی سخت دادم :79::25:
آخه این استاده ما داریم.....؟:31:

اون از اون سوالا... اونم از آرزوی موفقیت آخر صفحه:46:
 

sasan

Banned
1391/10/27

بیدار شدم...
اینترنت ...
درس خوندم...
اینترنت...
صبحانه خوردم ..
اینترنت...
درس خوندم ...
اینترنت...
ناهار خوردم...
خوابیدم...
بیدار شدم...
درس خودنم...
البته قبلش اینترنت...
الان هم در خدمت شما هستم ..
اینترنت...

:دوست:
 

لیــا

New member
این روزا همش تکراری و روزمره شده واسم. . .

چندروزی بود خاطرات بد و بغض و فکرای آزاردهنده گریبانمو گرفته بود.

ولی الن دیگه بهترم.

خدا رو شکـــر
 

لیــا

New member

بـا "تـا ابـد" شروع شد . . .





و" ابـد " تـبدیـل شد بـ‌ه " گاهـے "






بـ‌ه "هـیچـوقـتــــ " . . .






و "مـرا دوســت داشـتـ‌ه بـاش"






تـبـدیـل شد بـ‌ه






"جـایے هـم (در قـلـبـت) بـراے من درنـظر بـگیـر " (!)






خیلے زود . . .




..::: شل سیلور استاین :::..
 

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ
صبح ساعت 5/30 بیدار شدم :86:صبحانه خوردم رفتم مدرسه :8: :شاد:زنگ اول دفاعی داشتیم... معلممون امتحانارو اورده بود :ترس:من بیست شدم :بدجنس::14::13: زنگ دوم هم که زبان فارسی داشتیم اونم امتحانا رو آورد...اونم بیست شدم :12:همون لحظه از دماغم قطره های خون جاری شد :ناراحت: :آه: :30:...زنگ سوم هم که ورزش داشتیم به خوبی و خوشی تموم شد :12: زنگ بعدشم بیکار بودیـــتم :زبون: معلم جغرافی نیومده بود منم اجازه گرفتم رفتم خونه :8:...بعدشم که ناهار خوردم :22:...بعدشم اومدم انجمن :ایرانجمن: بعدشم پا شدم یکم درس خوندم :ایده:...الان هم که در خدمت شما هستم :نیش2: :83:
 

Last Star

متخصص بخش روانشناسی
توپــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 
بالا