• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

امروزت رو چطوري سپري كردي ؟

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
از 6 صبح تا الان که سرکارم خیلی ثانیه هاش دیر میگذره...
انگار به عقربه هاش وزنه بستن حرکتی نمیکنه...
از صبح تا الان چندکیلو حرص و جوش خوردم...
امروز چرا اینجوری داره میگذره ... اه...:65::31::86:
 

mohammadshamosi

کاربر ويژه
چند روزی هست با یکی از مشتریانمون به خاطر مسائلی به مشکل خوردیم ، که دارند اذیت میکنند ، امروز زنگ زدیم شرکتشون آب پاکی رو ریختیم رو دستشون ، بعد شروع کردند به داد و بیداد کردن!
بعد هم زنگ زدم به وکیل شرکت که بدو پاشو بیا دفتر کاریت دارم
خلاصه تصمیم به شکایت از اون شرکت بی نظم و بی برنامه گرفتیم!
از همون اول صبح ملت اعصاب آدم رو خط خطی میکنند :نیش:
 

H Δ S S E I N

متخصص بخش مسابقات
نه فقط امروز...
چند روزی هست دلم گرفته...

اینجارو ببینید...
yg2lpmxtmradyhh17dmb.jpg


بچه فیلسوف اینجا مهد میرفته... خیلی قدیما...
یه خانمی بود به اسم فریبا، همه خاله فریبا صداش می کردیم...
اولین نفری بود که تو زندگیم تشویق کرد نقاشی بکشم و نقاشی کنم... حتی با خانوادم صحبت کرد تا به این قضیه بها بدن...

به هر حال در حال خراب کردنش هستند تا به جاش چاپ خونه تاسیس کنن...
و من این روزا تو قدیم گیر کردم...
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


امروزم تماماً با بغض برای امام حسین گذشت. خداروشکر؛ درای قلبمون بازه.
attachment.php

توی این چند روز این حال خوب همراهم بود و کیف کردم البته شبا که میام انجمن کلّی شلوغ می کنم و هواش بگید نگید می پره!
attachment.php

روز و شبای خوبیـــــــــه. خدارو شکر:گل:
 

Mans0ur

New member
خورشیـــد بر دوش ِ صــُبح سنگینی میــــکند ، ســُرخ و تبـــدار و سرشــار ..
درخـــت ِ دوست را نوازشـــی وُ خــدای را ســـلامی .. و َ بــسمــ الله !
قدم های ِ هر روزم را برمیـــدارم ُ کتـــاب بـــ بغل
و ُ
فکـــر بـــ ســــر راهی مسیر آیینه ها میشوم.
اُوراد ِ شـــفا میان ِ لبـــانم متولد میشوند و بال می گشـــایند تـــا .. .
دوسـت دارم گمـــان کنم تا خـــدا میروند ،
تا بارگـــاه ِ مجلل جبـــروتش !
همانجا کـــ با فرشـتگان و مقـــربانش می زیــَد .
آییـــنه ها تصویر ِ مــن ِ امروز را قاب گرفته اند ،
هر از گـــاهی نــگاهی در مـــن ِ خود می اندازم و ُ گام هایم در هم می دَوند !
آخر ، ساعت با من و پاهایم لـــج کرده ..
هر روز ِ این عبــــور را .. دیر می پیـــمایم و .. باز هم دیـــر میـــرسم .
چهره هایی هستنـــد کـــ هر روز از من می گذرند ، چونان نسیم صبحـــگاهی از کنار هم عبور می کنیم.
گویی آنان نیـــز برای ِ رسیـــدن بـــ محل کارشان عجله دارند .. .
آرـــی .. هر روز ِ مـــن اینچنیـــــن می گذرد !
ســـوار بر اندام ِ پاییـــزی ِ زمـــان ، در مسیـــر ِ روشـــن ِ آیینه ها
بـــ ِ سرعـــت ِ باد ، شـــاد ِ شاد !
 

MAHDI

متخصص بخش نرم افزار
دوشنبه ها خیلی روزای بدیه
اصلا وحشتناک یه چیزی اون ورتر:قاطی:
مجبورم برای دو واحد 100 کیلومتر برم و بیام:86:
بعدش نرسیده دوباره کلاس:20:
از همه بدترش اینه که ساعت 8 صبحم کلاس دارم
واقعا نمیدونم آموزش چه فکری کرده ساعت 8 صبح کلاس میذاره برای ما:73:
آخه نمیدونن تو انجمن کار دارم!!!!!!!!!:loveiranjoman:
 

پانته آ

متخصص بخش
صبح خیلی خوب بود چون دوست عزیزم مهدیه رو دیدم
اما بعدازظهر پر کاری داشتم کلی خسته شدم
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
امروز روز قشنگی بود.. صبح به مامانم گفتم امروز خواهرم اینا میان.. گفت نه نمیان ولی ظهر که شد یهویی خواهرم با بچه هاش اومد خونه مون و سوپریز شدیم:شاد2:
بعدم زن عموم اومد دو تا لباس خوشگل مامانم برام سفارش داد(عموم و زن عموم تو کار خیاطی و لباس فروشی اند)
دو سه ساعتی هم آب قطع شد.. خوبیش این بود که من مجبور نبودم ظرف بشورم:خجالت2:
دانشگاه هم که رفتم به مناسبت تموم شدن امتحانا بچه ها تعطیل کرده بودند و سر کلاس من موندم و استاد.. استاد منظم و وقت شناس طفلی هی بیرون رو نگاه می کرد و حتی یه بار رفت بیرون شاید چند تا از بچه ها رو پیدا کنه.. ولی فایده نداشت.. تازه می گفت حالا شاید کلاس دومی بیان:giggle: ولی من با اطمینان بهش گفتم بچه ها نمیان و زنگ زدم به بابام بیاد دنبالم. بالاخره استاد عزمش رو جزم کرد و گفت به امید دیدار تا هفته بعد:بای:
منم رفتم تو حیاط و با چند تا از بچه ها گرم صحبت شدم تا اینکه بابام به همراه مامانم اومدن دنبالم.. هوا فوق العاده عالی بود و سه تایی رفتیم لب دریا.. هوای خوش دریا همراه با صدای امواج فوق العاده لذت بخش بود و دیدن بازی سه تا گربه که دو تاشون پیشی کوچولو بودند بیشتر ما رو شاد می کرد:بغل:گربه ها شادمانه این طرف و اون طرف می دویدند و بازی می کردند:98:
بعدش هم سه تایی اومدیم خونه و اینجانب بعد از انجام یه سری کارها الان پیش شمام:nicolnici:
 

Last Star

متخصص بخش روانشناسی
امروزم را با حوصله سر رفتگی آغاز کردم ولی نم دو نم سپریش چجوری میشه دیه
44946_87.gif

باهس منتظر بود
72476_43.gif
 

mohammadshamosi

کاربر ويژه


امروز صبح کلاس داشتم، وقتی از کلاس اومدم بیرون
شاخه ی درختو ندیدم رفت تو چشمم یه دفه برگشتم بهش گفتم کوری مگه؟؟؟ 2تا هم ترمیام اونطرف نشسته بودن رفتن رو هوا
iy7wxfrvj1iyorbes7.gif



بعدش هم که راه افتادم بیام دفتر ، که ماشالله این چند روز حسابی داره بارون میاد و امروز هم همچنان ادامه داشت و در نتیجه موش آبکشیده شدم!




پ.ن: امروز ازم تعریف کردن دیگه هیچکسو نمیشناسم
:نیش:
یه همچین آدم بی جنبه ایم من


پ.ن: 2 روزه قفل اتاق فکر سر کار خراب شده جرأت نمیکنیم دو دقیقه فکر کنیم
iy7wxfrvj1iyorbes7.gif



 

Mehdi

متخصص بخش سخت افزار
Piece of ****....گند.....لعنتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت به این دانشگاه :75: :75: :75: :75: :75: :قاطی: :قاطی: :قاطی: :قاطی: :قاطی:

امروز صبح از خواب بیدار شدم رفتم دوش گرفتم اومدم تا ساعت 1 اینا نشستم درس خوندم
یعنی من از وقتی رفتم دانشگاه هیچ وقت درس های عمومی رو نخوندم اما این دفعه ادبیات رو قشنگ خونده بودم
امتحان ساعت 2 و نیم بود و از اونجایی که من بدشانسم و تا حالا هیچ وقت همچین اتفاقی برام نیوفتاده امروز مترو نمیدونم چی شده بود قشنگ 15 دقیقه الاف شدم و وسط راه ایستاده بود
حالا اومدم برم تاکسی بگیرم برم دیدم یه صف حدود 45 کیلومتری هست برای ایستگاهی که میخواستم برم مثل همیشه
یه ون اومد و گفتم الان سوار میشم میرم اما بدبختی تا خواستم سوار شم پر شد و منتظر ماشین بعدی شدم که خیلی دیرتر اومد (حدود 10 دقیقه)
و ساعت 2:45 رسیدم سر جلسه با کلی عرق کردنو نفش نفس زدن
و از شانس بد من سگ ترین مراقب خورد به پستم :75: :26: :قاطی:
یعنی این زن هیچ بویی از انسانیت نبرده بود....گفت دیر اومدی امتحان کلا 50 دقیقه هست بیشتر از 10 دقیقه تاخیر رو نمیتونیم راه بدیم .....بماند که با مراقبه دعوام شد

بعدش ناراحتو عصبانی اومدم سمت خونه :34:
 
آخرین ویرایش:

Last Star

متخصص بخش روانشناسی
Piece of ****....گند.....لعنتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت به این دانشگاه :75: :75: :75: :75: :75: :قاطی: :قاطی: :قاطی: :قاطی: :قاطی:

امروز صبح از خواب بیدار شدم رفتم دوش گرفتم اومدم تا ساعت 1 اینا نشستم درس خوندم
یعنی من از وقتی رفتم دانشگاه هیچ وقت درس های عمومی رو نخوندم اما این دفعه ادبیات رو قشنگ خونده بودم
امتحان ساعت 2 و نیم بود و از اونجایی که من بدشانسم و تا حالا هیچ وقت همچین اتفاقی برام نیوفتاده امروز مترو نمیدونم چی شده بود قشنگ 15 دقیقه الاف شدم و وسط راه ایستاده بود
حالا اومدم برم تاکسی بگیرم برم دیدم یه صف حدود 45 کیلومتری هست برای ایستگاهی که میخواستم برم مثل همیشه
یه ون اومد و گفتم الان سوار میشم میرم اما بدبختی تا خواستم سوار شم پر شد و منتظر ماشین بعدی شدم که خیلی دیرتر اومد (حدود 10 دقیقه)
و ساعت 2:45 رسیدم سر جلسه با کلی عرق کردنو نفش نفس زدن
و از شانس بد من سگ ترین مراقب خورد به پستم :75: :26: :قاطی:
یعنی این زن هیچ بویی از انسانیت نبرده بود....گفت دیر اومدی امتحان کلا 50 دقیقه هست بیشتر از 10 دقیقه تاخیر رو نمیتونیم راه بدیم .....بماند که با مراقبه دعوام شد

بعدش ناراحتو عصبانی اومدم سمت خونه :34:


به سالی توهین کردی الان؟
63216_17.gif
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Last Star

متخصص بخش روانشناسی
دلم میخواد یکیو خفه کنم اروم شم
با کش دار بزنم یکیو
اصلن حوصله موصله ندارم امشب
 

الهه خورشید

متخصص بخش خانه و خانواده
صبح ساعت 7 بیدار شدم :ناراحت:کار خونه مثله همیشه جاروبرقی کشیدن خونه گردگیری حیاط شستن پلهارو هم حسابی رونق دادم :خنده2:بعدم مثله همیشه لباس شسته شدهارو جم کردمو جابجا کردم و یه دوش اب گرم گرفتم نشستم پایه نت:سوت:
ناهارو مادر پخت دلتون نخواد عدس پلو . ناهارو خوردم بازم نت پایه درسایه استاد پلنگ که چند وقتی هست وقتشو برا این درس میگیرم بعدم ظرفایه ناهارو شستم و اماده شدم رفتم خرید برا شام که 2تا تی تاپم برا خودم خریدم (عاشقه تی تاپ و کیک دوقلوم :83:)بعدم رسیدم خونه و چایی دم کردم برا مادریم (که رفته بود به مادربزرگم سر بزنه ) و پدر (که مثله همیشه پایه قرآن خوندن بودن) برا شام کتلت گذاشتم وسایله شامم جم کردم تا الان که منتظرم وقت شام بشه :سوت:
 

parastu

متخصص بخش گالری عکس
امروز ساعت 6.30 صبح از خواب بلند شدم و اصلنم حالم خوب نبود و با هزار دنگ و فنگ خودمو راضی کردم برم دانشگاه
از دیشب داشتم هی با خودم سر و کله می زدم که فردا برم یا نرم....برم...نرم
خلاصه رفتم سر کلاس استاد بوووووووووق:نیش2:و کلی از زندگی نا امید شدم... و با دلی پر از امید به سمت کلاسی دیگر ...:ناراحت:
 
بالا