• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

:... تک بيتی ها، دو بیتی ها و رباعیّـات ناب ناب ...:

Maryam

متخصص بخش ادبیات
.

یکشب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت

دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت

پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد

اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
چو ريزم اشك از دل، آه درد آلود مي‌خيزد

بلي، چون آب بر آتش بريزد، دود مي‌خيزد
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات

کسي را تاب ديدار سر زلف پريشان نيست
چرا آشفته مي خواهي خدايا خاطر ما را

نمي دانم چه افسوني گريبان گير مجنون است
که وحشي مي کند چشمانش آهوان صحرا را
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
بیا که از حد گذشت ایام دوری

کنم تا کی زمهجوری صبوری

اگرچه دوری از چشمان فایز

ولی با دل تو دایم در حضوری
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر

کز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بيدل :

انديشه سرنگون شد، سعي خرد جنون شد
دل هم تپيد و خون شد، تا فهم راز كردم


محمد علي صاعدي :

انگشت هم شود گِره‌ي كارِ تيره‌بخت
روز بلا، بد از در و ديوار مي‌رسد


ميرزا نوري :

اول از روزنه‌ي خانه برون آر سري
آنقدر تاب ندارم كه دري باز كني


عبدالرحمان جامي :

اول همه تو بودي و، آخر همه توئي
اين لافِ هستيِ دگران، در ميانه چيست؟
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
آذر بيگدلي :

اولم خنده، ز بي‌دردي بود
آخرم، گريه ز بي‌درماني


فروغي بسطامي :

اولم رام نمودي به دل آراميها
آخرم سوختي از حسرتِ ناكاميها




اقبال لاهوري :

اي برادر من ترا از زندگي دادم نشان
خواب را مرگِ سبك دادن، مرگ را خوابِ گران


بيدل :

اي خوش آن شوق كه از لذت بي‌عافيتي
كشتيم وحشت گرداب ز ساحل مي‌داشت
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
قاسم بيك حالتي :

از راهِ عشق، خوف و خطر هيچ كم نشد
با آنكه كاروان ز پي كاروان گذشت


منصور اصفهاني :

از قامتِ خميده‌ي من مگذر اي جوان
تير آن زمان بخاك فتد، كز كمان گذشت



منصور اصفهاني :

از قامتِ خميده‌ي من مگذر اي جوان
تير آن زمان بخاك فتد، كز كمان گذشت


عبرت نائيني :

از ما مپرس كز چه دل از دست داده‌ايم
از آنكه برده است دل از دست ما، بپرس
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
عبرت نائيني :

از ما مپرس كز چه دل از دست داده‌ايم
از آنكه برده است دل از دست ما، بپرس


سنجان خوافي :

از مرگ مينديش و غمِ رزق مخور
كاين هر دو، به وقتِ خويش ناچار رسد



خواجه شعيب :

از هر چه غير اوست، چرا نگذري؟
كافر براي خاطرِ بت، از خدا گذشت


صائب تبريزي :

از هستي ِ دوباره به تنگ‌اند عارفان
تو ساده‌لوح، طالبِ عمر دوباره‌اي
!
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
اگر چه بی نشان بی نشانم
نشان قلۀ آتش فشانم
سری بر دیدۀ همسایه ها زن
که ما آئینۀ زخم زبانیم
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
صائب تبريزي :

اينكه گاهي ميزدم بر آب و آتش خويش را
روشني در كارِ مردم بود، مقصودم چو شمع


صائب تبريزي :

اين تخم توبه‌اي كه تو در خاك كرده‌اي
موقوفِ آبياريِ اشكِ ندامت است


ابوسعيد ابوالخير :

اين عالَم بي‌وفا كه من مي‌بينم
نه ناز تو، نه نيازِ من مي‌ماند


بيدل :

ايمن نتوان بود ز همواري ظالم
در راستي، افزوني زخم است سنان را
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
ملاي رومي :

اي هميشه حاجتِ ما را پناه
بار ديگر، ما غلط كرديم راه

شيخ فيضي :

اي همنفسان محفل ِ ما
رفتيد، ولي نه از دل ِ ما



لساني شيرازي :

اي همنفسان آتشم، از من بگريزيد
هر كس كه بُوَد دوست من، دشمنِ خويش است


بيدل :

اي نهال گلشن عبرت به رعنايي مناز
شمع، پستي مي‌كشد چندان كه قامت مي‌كشد
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
بعـد ازاین حـد یـث دل دیوانه میکنم
به مجلسی که نبا شـد نگـارشیـرینم
سخن ازجـوروجفای جا نا نه میکنم
به بـزم شمع نگـا ه پــــروانه میکنم
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بيدل :

با چنين دردي كه بايد زيست دور از دوستان
به كه نپسندد قضا بر هيچ دشمن زندگي




بيدل :

با درشتان، ظالمان هم بر حساب عبرتند

سنگ اگر مرد، است جاي شيشه سندان بشكند



نجيب شيرازي :

با دوستيت، دوستيِ غير محال است
بي‌كسْ شود آن كس كه ترا داشته باشد




غني كشميري :

با سايه تو را نمي‌پسندم

عشق‌ست و هزار، بدگماني
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بيدل :

با شمع گفتم: از چه سرت مي‌دهي به باد؟
گفت: آن سري كه سجده ندارد چنين خوش است



عبدالقادر بيدل :


با هر كمال، اندكي آشفتگي خوش‌ست

هرچند عقلِ كُل شده‌‌اي، بي‌جنون مباش




بيدل :

با همه نوميدي، اقبال سيه‌بختان رساست
چون شب عصيان، ز مشتاقان صبح رحمتيم




بيدل :

باطن اين خلق كافر كيش با ظاهر مسنج

جمله قرآن در كنارند و صنم در آستين
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
غروري شيرازي :

بايد كه، تو برنگردي از من
برگشتنِ روزگار، سهل‌ست



بيدل :

بر بناي دهر از سيل قيامت نگذرد

آنچه از روي عرقناك تو بر دلها گذشت



خاقاني شرواني :

بر ديده من خندي؟ كاينجا ز چه مي‌گِريد
خندند بر آن ديده، كاينجا نشود گريان




بيدل :

بر رفيقان بيدل از مقصد چه سان آرم خبر؟

من كه خود را نيز تا آن جا رسم، گم مي‌كنم
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
دلم آخر مسافر می شوی تو
به ملک غم مهاجر می شوی تو


خیالاتی شدی چند یست، شاید
گمانم رفته شاعر می شوی تو

 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر ِ نماز از سر ِریا


نام خدا نبردن از آن به كه زیر لب
بهر فریب خلق بگویی: خدا خدا !!
 
بالا