بيدل :
انديشه سرنگون شد، سعي خرد جنون شد
دل هم تپيد و خون شد، تا فهم راز كردم
محمد علي صاعدي :
انگشت هم شود گِرهي كارِ تيرهبخت
روز بلا، بد از در و ديوار ميرسد
ميرزا نوري :
اول از روزنهي خانه برون آر سري
آنقدر تاب ندارم كه دري باز كني
عبدالرحمان جامي :
اول همه تو بودي و، آخر همه توئي
اين لافِ هستيِ دگران، در ميانه چيست؟