• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

:... تک بيتی ها، دو بیتی ها و رباعیّـات ناب ناب ...:

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بيدل :

تو خواهي پرده رنگين ساز، خواهي چهره گلگون كن

به هر آتش كه باشد، سوختن دارد سپند ما




بيدل :

تواضعهاي ظالم مكر صيادي بود بيدل
كه ميل آهني را خم شدن قلاب مي‌سازد



بيدل :


تيره بختي نفسي از طلبم غافل نيست

سايه دايم ز پي شخص، روان مي‌باشد




اميد تهراني :

تيره‌روزان را به چشم كم مبين، در روزگار
روشني، آيينه از پهلويِ خاكستر گرفت
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بيدل :

جامه آزادي آسان نيست بر خود دوختن

سرو را زين آرزو در جمله اعضا سوزن است





بيدل :

جز عافيتم نيست به سوداي تو ننگي
اي خاك بر آن سركه نيرزد به سنگي



هلالي جغتائي :

جفا كه با منِ دلخسته ميكني، سهل‌ست

غرض وفاست، كه با مردمِ دگر نكني





خاشع كشميري :

جلوه‌ي سر و تو ديديم و زمين‌گير شديم
آنقدر محو تو گشتيم، كه تصوير شديم
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بيدل :

جنون الرحيلي شش جهت پيچيده عالم را

مپرس از كاروان، منزل هم آهنگ جرس دارد



بيدل :

جود مطلق در كمين سايل است اما چه سود؟
شرم تكليف اجابت دست ما بالا نكرد



بيدل :

جوش غبار كم نشد از خاك رفتگان

منزل رسيده، رنج سفر مي‌كشد هنوز
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
آنان که به زین اسب خود می نازند
در وقت مسابقه چرا می بازند؟


دنیا که شبیه کوچه بن بست است
بانعل شکسته به کجا می تازند؟
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
صائب تبريزي :

چشم در صُنعِ الهي باز كن، لب را ببند

بهتر از خواندن بُوَد، ديدنْ خطِ استاد را





به نقل از مرحوم مرتضي مطهري :

چگونه شُكر اين نعمت گذارم
كه دارم زور و، آزاري ندارم



بيدل :


چند چون گرداب بايد بود محو پيچ و تاب؟

بر اميد ساحلي چون موج دست و پا زنيد




قاآني شيرازي :

چند خواهي پيرهن، از بهر تن؟
تن رها كُن، تا نخواهي پيرهن
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بيدل :

چه آغوش است يا رب موجه درياي رحمت را؟

كه هر كس ره ندارد هيچ سو، سوي تو مي‌آيد




ذوقي اردستاني :

چه آفتي تو ندانم؟ كه در جهانْ امروز
محبتِ تو، دو كسْ با هم آشنا نگذاشت



بيدل :

چه امكان است خوابم راه پرواز تپش بندد؟

كه از ننگ فسردنها به بالين نيز پر دارم




بيدل :

چه تماشاست در اين كوچه كه طفلان سرشك
نيسوار مژه از خانه برون مي‌آيند
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
محمود نادعلي :

چه راه ميزند اين مطربِ مقام شناس؟

كه شيخ گوشه‌نشين هم، به سيمِ آخر زد




بيدل :

چه سان به كعبه توانم كشيد محمل جهد؟
كه راهم از عرق انفعال، گل گرديد




بيدل :

چه شد زبان تمنا خموشي آهنگ است؟

نگاه نامه سايل بس است سوي كريم




بيدل :

چه نيرنگ است بيدل برق ديرستان الفت را
كه من مي‌سوزم و بوي تو مي‌آيد ز داغ من
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
حكيم نظامي :

چو از زر، تمناي زر بيشتر

توانگرتر آنكس، كه درويش‌تر




بدايعي بلخي :

چو از كوه‌گيري و، ننهي بجاي
سرانجام، كوه اندر آيد ز پاي




بيدل :

چو بيدل از هوس سير كعبه مستغني است
كسي كه گرد تو، يعني به دور دل گرديد






گفتم که ای غزال! چرا ناز می کنی؟
هردم نوای مختلفی ساز می کنی؟
گفتا: به درب خانه ات اگر کس نکوفت مشت
روی سکوت محض، تو در باز می کنی؟!
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
حافظ :

چو پرده‌دار بشمشير مي‌زند همه را

كسي مقيمِ حريم حرم، نخواهد ماند





سليم شاملو :

چو تُندبادِ حوادث، شود غبارانگيز
پناه مردم بي‌دست و پا، چو مژگان باش



ميرزا مقيم تبريزي :

چو درياي رحمت، تلاطم كند

گُنه صاحب خويش را گُم كند




حبدري تبريزي :

چو ريزم اشك از دل، آه دردآلود مي‌خيزد
بلي، چون آبْ بر آتش بريزد، دود مي‌خيزد
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
سرخوش تفرشي :

چو نيست مِهر و وفا، روزگار فاني را

به خوشدلي گذران، دور زندگاني را





بيدل :

چون دود شمع، وحشت ما را سبب مپرس
آتش گرفته است پي كاروان ما




صائب تبريزي :

چون سايه‌ي مرغانِ هوا، در سفرِ خاك

آزار به موري نرسانديم و گذشتيم





بيدل :

چون سپند از درد و داغ بيكسي‌هايم مپرس
دود آهي داشتم، رفت و مرا تنها گذاشت
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
محمد‌خان قبچاقي :

چون شمع، عمر ما همه در تاب و تب گذشت

دستي به زير سر ننهاديم و شب گذشت




صائب تبريزي :

چون شود دشمن ملايم، احتياط از كف مده
مكرها در پرده باشد، آبِ زيرِ كاه را



بيدل :

چون صدا سيرم برون از كوچه زنجير نيست

گر ز گيسو بر گرفتم دل، به كاكل بسته‌ام




بيدل :

چون كوه، ناله نيز ز ما سر نمي‌‌‌كشد
از بس كه زير بار گرانجاني خوديم
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
آزاد كشميري :

چون لاله سر زديم، درين باغ هفته‌اي

رفتيم و داغ ما به دلِ روزگار ماند





خورشيد بلگرامي :

چون نِكهتِ گل، زين چمن آهسته گذشتيم
آگاه نگرديدْ كسي از اثر ما


غالب تهراني :

چونكه عقل ما، ز عشق آگاه نيست
جز كه عشق از عشق گويد، راه نيست




حزين لاهيجي :

چيزي به بساطِ ما تهيدستان نيست
جانيكه تو داده‌اي، فداي تو كنم
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بيدل :

حاصل دل جز ندامت نيست از تعمير جسم

بار اين كشتي غرور ناخدا خواهد شكست





مولانا جلال الدين :

حاصل عمرم، سه سخن بيش نيست
خام بُدم، پخته شدم، سوختم



دامي اصفهاني :


حالِ هيچ آشنا، نمي‎‌پُرسي؟

يا همين حالِ ما، نمي‌پُرسي؟




توحيد شيرازي :

حالت سوخته را، سوخته دلْ داند و بس
شمع دانست كه جان دادنِ پروانه ز چيست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
شهر آشوب :

حباب آسا چنانْ بر چشمه‌ي هستي سبك بنشين

كه گر چين بر جبين زد از نسيمي، خيمه برچيني




بيدل :

حذر ز راه محبت كه پر خطرناك است
تو مشت خار ضعيفي و شعله بي‌باك است




بيدل :

حذر كن از قرين بد كه در عبرتگه امكان

به جرم زشتي يك رو، هزار آيينه رسوا شد




بيدل :

حرصت آن نيست كه مرگش ز هوس وا دارد
در كفن نيز همان دامن دنيا دارد
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
صائب تبريزي :

حريص را نكند نعمتِ دو عالم سير

هميشه آتشِ سوزنده، اشتها دارد





بيدل :

حريفِ مردم بد لهجه بودن آسان نيست
كسي مباد طرف با عذاب روحاني




حاجي شريف :

حسرت يكدمِ آب دگراز تيغ تو داشت

بر لب تشنه‌ي هر زخم، كه انگشت زديم




بيدل :

حيرت حسني است در طبع نگه پرورد ما
شش جهت آيينه بالد گر فشاني گرد ما
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بيدل :

خاكستري نماند زما تا هوا برد

ديگر كسي چه صرفه ز تاراج ما برد




سعدي :

خبر دِه به درويش سلطان پرست
كه سلطان ز درويش، مسكين‌تر است


آذر بيگدلي :

خدمت ديرين ما بين، ورنه در آغاز عشق
هر كه را بيني، دم از مهر و وفائي ميزند





بيدل :

خفت كش همچشمي اقبال حباب است
بيمغزي اگر صاحب افسر شده باشد
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بيدل :

خفته‌اي زير سقف بي ديوار

عيش اين خانه‌ات مبارك باد





صائب تبريزي :

خنده رسوا مي‌نمايد، پسته‌ي بي‌مغز را
چون نداري مايه، از لافِ سخن خاموش باش




فصيحي هروي :


خنده مي‌بيني، ولي از گريه‌ي دل غافلي

خانه‌ي، ما اندرون ابرست و بيرون آفتاب




ظفر كرماني :

خواهي نشود محتسب از مستيت آگاه
اي پخته، زهم ساغريِ خامْ حذر كن
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
مهري هروي :

خودسازي پيران، بُوَد افزون ز جوانان

تعمير ضرورست، بناهاي كهن را



شيخ فيضي :

خوش آن كس كه ز عالم، به آرزوي تو رفت
به جستجوي تو آمد، به گفتگوي تو رفت




بيدل :

خوشم به ياد خيالي كه گلبن چمنش

گل نظاره در آغوش خواب مي‌ريزد





بيدل :

خوشم كه عشق نكرد امتحان پروازم
شكسته بالي من در قفس نهان گرديد
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
محمد صوفي مازندراني :

داني از چيستم چنين مفلس؟

خودفروشي، ز من نمي‌آيد



فارسي بواتاني :

خونِ مستان را چو ماه عيد، مي‌آرد به جوش
گوشه‌ي ابروي شمشير شهادت را به‌بين


فضلي جرفادقاني :

خونابه فرستند بهم چشم و دل من
چون كاسه كه همسايه بهمسايه فرستد




بيدل :

دام هستي نيست زنجيري كه نتوان پاره كرد
اين قدر افسردگي از همت نامرد‌ماست
 
بالا