امروز دلم گرفته چادر را برداشتم و آمدم جزیره . احتمالا شب را در جزیره و در این چادر باشم.فلاکس چای و تخم مرغ و سیب زمینی هم دارم. برای صبحانه.2 عدد نون لواش هم دارم. من لواش را ترجیح می دهم.250تومان دادم به شاط محل 2 عدد نان خوب برایم پخت و بمن داد.پرسید کجا؟ گفتم جزیره. لبخندی زد.شاید فکر کرد دستش انداخته ام. اما من دستش نیانداختم. شاطر فکر کرد دستش انداخته ام.
خانمم هم موقع حرکت بطرف جزیره مات مات نگاهم میکرد. گفت کجا:
جزیره.
داود بیا بابا را ببر دکتر انگار مشکل دارد. من خندیدم و گفتم : دیوانه نیستم. باور کن میرم جزیره.
به هرحال هوای خوبی دارد. جای همگی شما خالی.