• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

جزیره ی سرگردانی :بدجنس:

T I N A

کاربر ويژه
از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند

تا کاج جشن‌های زمستانی‌ات کنند

پوشانده‌اند "صبح" تو را "ابرهای تار

تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند

یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند

این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند

ای گل گمان مبر به شب جشن می‌روی

شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند

یک نقطه بیش فرق "رحیم" و "رجیم" نیست

از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه است که قربانی‌ات کنند
 

T I N A

کاربر ويژه
دلباخته
اي صورت پهلو به تبدل زده! اي رنگ
من با تو به دل يكدله كردن، تو به نيرنگ
گر شور به دريا زدنت نيست از اين پس
بيهوده نكوبم سر سودازده بر سنگ
با من سر پيمانت اگر نيست نيايم
چون سايه به دنبال تو فرسنگ به فرسنگ
من رستم و سهراب تو! اين جنگ چه جنگي است
گر زخم زنم حسرت و گر زخم خورم ننگ
يك روز دو دلباخته بوديم من و تو!
اكنون تو ز من دل‌زده‌اي! من ز تو دلتنگ
 

T I N A

کاربر ويژه
دیر و دور

بعدازاین بگذار قلب بیقراری بشکند / گل نمی روید.چه غم گر شاخساری بشکند
باید این آیینه را برق نگاهی می شکست / پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند
گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه ام / صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند
شانه هایم تاب زلفت را ندارد پس مخواه / تخته سنگی زیر پای آبشاری بشکند
کاروان غنچه های سرخ روزی می رسد / قیمت لبهای سرخت روزگاری بشکند
 

T I N A

کاربر ويژه
همین که نعش درختی به باغ می افتد / بهانه باز به دست اجاق می اقتد
حکایت من و دنیا یتان حکایت آن / پرنده ایست که به باتلاق می افتد
عجب عدالت تلخی که شادمانی ها / فقط برای شما اتفاق می افتد!

تمام سهم من از روشنی همان نوریست / که از چراغ شما در اتاق می افتد
به زور جاذبه سیب از درخت چیده زمین / چه میوه ای ز سر اشتیاق می افتد
همیشه همره هابیل بوده قابیلی / میان ما و شما کی فراق می افتد؟
 

T I N A

کاربر ويژه
مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را
خیانت قصه تلخی است اما از که می نالم
خودم پرورده بودم در حواریون یهودا را
نسیم وصل وقتی بوی گل می داد حس کردم
که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را
خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
نباید بی وفایی دید نیرنگ زلیخا را
کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست
چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را
نمی دانم چه افسونی گریبان گیر مجنون است
که وحشی می کند چشمانش آهوان صحرا را
چه خواهد کرد با ما عشق پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده‌تر کردی معما را
 

T I N A

کاربر ويژه
کودکان دیوانه ام خوانند و پیران ساحرم
من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم
خانه متروکم از اشباح سرگردان پر است
آسمانی ناگریز از ابرهای عابرم
چون صدف در سینه مروارید پنهان کرده ام
دردل خود مومنم ،در چشم مردم کافرم
گرچه یک لحظه ست از ظاهر به باطن رفتنم
چند صد سال است راه از باطنم تا ظاهرم
خلق می گویند:ابری تیره درپیرا هنی ست
شاید ایشان راست می گویند، شاید شاعرم !
مرگ درمان من است از تلخ و شیرینش چه باک
هرچه باشد ناگریزم هرچه باشد حاضرم
 

T I N A

کاربر ويژه
با هر بهانه و هوسی عاشقت شدست
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شدست
چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود
گیرم که برکه ایی نفسی عاشقت شدست
ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شدست
پر می کشی و وای به حال پرنده ایی
کز پشت میله ی قفسی عاشقت شدست
ایینه ایی و اه که هرگز برای تو
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شدست
 

T I N A

کاربر ويژه
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت / آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت

خواستم نوح شوم،موج غمت غرقم کرد/کشتی‌ام را شب طوفانی گرداب گرفت

در قنوتم ز خدا«عقل» طلب می‌کردم / «عشق» اما خبر از گوشه محراب گرفت

نتوانست فراموش کند مستی را / هر که از دست تو یک قطره می ناب گرفت

کی به انداختن سنگ پیاپی در آب/ ماه را می‌شود از حافظه آب گرفت؟!
 

T I N A

کاربر ويژه
به‌تنهایی گرفتارند مشتی بی‌پناه اینجا

مسافرخانه رنج است یا تبعیدگاه اینجا


غرض رنجیدن ما بود از دنیا که حاصل شد

مکن عمر مرا ای عشق بیش از این تباه اینجا



برای چرخش این آسیاب کهنة دل سنگ

به خون خویش می‌غلتند صدها بی‌گناه اینجا


نشان خانه خود را در این صحرای سردرگم

بپرس از کاروانهایی که گم کردند راه اینجا


اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست

نشان می‌جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا



تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست

هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا
9E9E5865.jpg
 

T I N A

کاربر ويژه
چگونه نگریم؟
بغض فرو خورده ام چگونه نگریم؟

غنچه پژمرده ام چگونه نگریم؟

رودم و با گریه دور میشوم از خویش

ازهمه آذرده ام چگونه نگریم؟

مرد مگر گریه میکند؟چه بگویم!

طفل زمین خورده ام چگونه نگریم؟

تنگ پراز اشک و چشم های تماشا

ماهی دلمرده ام،چگونه نگریم؟

پرسشم از راز بی وفایی او بود

حال که پی برده ام ، چگونه نگریم؟
 

T I N A

کاربر ويژه
گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی
کو رفیق رازداری! کو دل پرطاقتی؟

شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی

تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد
غنچه‌ای در باد پرپر شد ولی کو غیرتی؟

گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند
دور باد از خرمن ایمان عاشق آفتی

روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت
کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی

بس که دامان بهاران گل‌ به‌ گل پژمرده شد
باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی

من کجا و جرأت بوسیدن لب‌های تو
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی‌
 

T I N A

کاربر ويژه
همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد زمانی از حقیقت های ما افسانه می سازد
سر مغرور من! با میل دل باید کنار آمد
که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می سازد
مرنج از بیش و کم ، چشم از شراب این و آن بردار
که این ساقی به قدر "تشنگی" پیمانه می سازد
مپرس از من چرا در پیله ی مهر تو محبوسم
که عشق از پیله های مرده هم پروانه می سازد
به من گفت ای بیایان گرد غربت! کیستی ؟ گفتم :
پرستویی که هر جا می نشیند لانه می سازد
مگو شرط دوام دوستی دوری ست٬ باور کن
همین یک اشتباه از آشنا بیگانه می سازد
 

T I N A

کاربر ويژه
بعد از این بگذار قلب بیقراری بشکند
گل نمی روید.چه غم گر شاخساری بشکند
باید این آیینه را برق نگاهی می شکست
پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند
گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه ام
صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند
شانه هایم تاب زلفت را ندارد پس مخواه
تخته سنگی زیر پای آبشاری بشکند
کاروان غنچه های سرخ روزی می رسد
قیمت لبهای سرخت روزگاری بشکند
 

T I N A

کاربر ويژه
به پاس همه ی نگاه ها دلتنگی ها و رنجش های تو
و دیوانگی های من
با هر بهانه و هوسی عاشقت شدست
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شدست
چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود
گیرم که برکه ایی نفسی عاشقت شدست
ای سیب سرخ غلتزنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شدست
پر می کشی و وای به حال پرنده ایی
کز پشت میله ی قفسی عاشقت شدست
ایینه ایی و اه که هرگز برای تو
فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شدست
 

T I N A

کاربر ويژه
مراه بسیار است، اما همدمی نیست مثل تمام غصه ها، این هم غمی نیست
دلبسته اندوه دامنگیر خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمی نیست
کار بزرگ خویش را کوچک مپندار
از دوست دشمن ساختن کار کمی نیست
چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت
«انسان» فراوان است، اما «آدمی» نیست
در فکر فتح قله قافم که آنجاست
جایی که تا امروز برآن پرچمی نیست
 

T I N A

کاربر ويژه
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]آئین عشق بازی دنیا عوض شده است

[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]یوسف عوض شده است ، زلیخا عوض شده است
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]در عشق سالهاست که فتوا عوض شده است
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]خو کن به قایقت که به ساحل نمی رسیم
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]خو کن که جای ساحل و دریا عوض شده است
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]آن با وفا کبوتر جلدی که پر کشید
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]اکنون به خانه آمده اما عوض شده است
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]

[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]حق داشتی مرا نشناسی ، به هر طریق
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]من همچنان همانم و دنیا عوض شده است
 

T I N A

کاربر ويژه
نه اینکه فکر کنی مرهم احتیاج نداشت

که زخم های دل خون من علاج نداشت


تو سبز ماندی و من برگ برگ خشکیدم
که داغ سینه ی من را درخت کاج نداشت
 

T I N A

کاربر ويژه


اگرچه شمعی و از سوختن نپرهیزی
نبینمت که غریبانه اشک می ریزی !


هنوز غصه ی خود را به خنده پنهان کن !
بخند ! گرچه تو با خنده هم غم انگیزی

خزان کجا ، تو کجا تک درخت ِ من ! باید
که برگ ِ ریخته بر شاخه ها بیاویزی

درخت ، فصل ِ خزان هم درخت می ماند
تو « پیش فصل » بهاری نه اینکه پاییزی

تو را خدا به زمین هدیه داده ، چون باران
که آسمان و زمین را به هم بیامیزی


خدا دلش نمی آمد که از تو جان گیرد
وگرنه از دگران کم نداشتی چیزی
 

T I N A

کاربر ويژه
به دریا می زنم ! شاید به سوی ساحلی دیگر

مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر


من از روزی که دل بستم به چشمان تو می دیدم

که چشمان تو می افتند دنبال دلی دیگر


به هر کس دل ببندم بعد از این خود نیز می دانم

به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر

من از آغاز در خاکم نمی از عشق می بینم

مرا می ساختند ای کاش ، از آب و گلی دیگر

طوافم لحظه دیدار چشمان تو باطل شد

من اما همچنان در فکر دور باطلی دیگر


به دنبال کسی جامانده از پرواز می گردم

مگر بیدار سازد غافلی را ، غافلی دیگر
 
بالا