• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

دقایقی چند با اشعار قیصر امین پور

آسمان دریایی

متخصص بخش زبان انگلیسی
shab.jpg




آسمان را بنگر ،
که هنوز ،
بعد صد ها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبی و پر از مهر ، به ما می خندد !
یا زمینی را که ،
دلش از سردی شب های خزان
نه شکست و نه گرفت !
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت ،
تا بگوید که هنوز ، پر امنیت احساس خداست !
ماه من ، غصه چرا ؟!
تو مرا داری و من هر شب و روز ...

:1:
 

دختر مهتاب

متخصص بخش آموزش خیاطی
حرف ها دارم اما ... بزنم یا نزنم ؟
با تو ام ! با تو ! خدا را ! بزنم یا نزنم ؟

همه ی حرف دلم با تو همین است که « دوست ... »
چه کنم ؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم ؟

عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم ؟

گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم ؟

از ازل تا به ابد پرسش آدم این است :
دست بر میوه ی حوا بزنم یا نزنم ؟

به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم ؟

دست بر دست همه عمر در این تردیدم :
بزنم یا نزنم ؟ ها ؟ بزنم یا نزنم ؟:گل:
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
اما با آن همه
تقصیر من نبود
که با این همه...
با این همه امید قبولی
در امتحان ساده ی تو رد شدم

اصلا نه تو نه من
تقصیر هیچکس نیست
از خوبی تو بود
که من بد شدم

 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
215285_535904569794131_1890942587_n.jpg

آفتاب مهربانی
سایه تو بر سر من

ای که در پای تو پیچید
ساقه ی نیلوفر من

با تو تنها با تو هستم
ای پناه خستگی ها

در هوایت دل گسستم
از همه دلبستگی ها

در هوایت پر گشودن
باور بال و پر من باد

شعله ور از آتش غم
خرمن خاکستر من باد

ای بهار باور من
ای بهشت دیگر من

چون بنفشه بی تو بی تابم
بر سر زانو سر من

بی تو چون برگ از شاخه افتادم
زرد و سرگردان در کف بادم

گرچه بی برگم گرچه بی بارم
در هوای تو بی قرارم

برگ پاییزم
بی تو می ریزم

نو بهارم کن
نو بهارم

ای بهار باور من
ای بهشت دیگر من


 

baroon

متخصص بخش ادبیات


دلم قلمرو جغرافیاى ویرانى است
هواى ناحیه‏ی ما همیشه بارانى است

دلم میان دو دریاى سرخ مانده سیاه
همیشه برزخ دل تنگه‏ی پریشانى است

مهار عقده‏ی آتشفشان خاموشم
گدازه هاى دلم دردهاى پنهانى است

صفات بغض مرا فرصت بروز دهید
درون سینه‏ی من انفجار زندانى است

تو فیض یک اقیانوس آب آرامى
سخاوتى، كه دلم خواهشى بیابانى است!



**قیصر امین پور**
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
ای آرزوی اولین گام ِ رسیدن
بر جاده‌های بی‌سرانجام ِ رسیدن

كار جهان جز بر مدار آرزو نیست
با این همه دل‌های ناكام ِ رسیدن

كی می‌شود روشن به رویت چشم من، كی؟
وقتِ گل نی بود هنگام ِ رسیدن؟

دل در خیال رفتن و من فكر ماندن
او پخته‌ی راه است و من خام ِ رسیدن

بر خامی‌ام نام ِ تمامی می‌گذارم
بر رخوت درماندگی نام ِ رسیدن

هرچه دویدم جاده از من پیش‌تر بود
پیچیده در راه است ابهام ِ رسیدن

از آن كبوترهای بی‌پروا كه رفتند
یك مشت پر جا مانده بر بام ِ رسیدن

ای كالِ دور از دسترس! ای شعر تازه!
می‌چینمت اما به هنگام ِ رسیدن

 

baroon

متخصص بخش ادبیات

موجیم و وصل ما، از خود بریدن است
ساحل بهانه‌ای است، رفتن رسیدن است

تا شعله در سریم، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما، در خود چکیدن است

ما مرغ بی پریم، از فوج دیگریم
پرواز بال ما، در خون تپیدن است

پر می‌کشیم و بال، بر پرده‌ی خیال
اعجاز ذوق ما، در پر کشیدن است

ما هیچ نیستیم، جز سایه‌ای ز خویش
آیین آینه، خود را ندیدن است

گفتی مرا بخوان، خواندیم و خامشی
پاسخ همین تو را، تنها شنیدن است

بی درد و بی غم است، چیدن رسیده را
خامیم و درد ما، از کال چیدن است

*قیصر امین پور*
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


در کتاب چار فصل زندگی
صفحه ها پشت سر هم می روند
هر یک از این صفحه ها یک لحظه اند
لحظه ها با شادی و غم می روند

آفتاب و ماه یک خط در میان
گاه پیدا گاه پنهان می شوند
شادی و غم نیز هر یک لحظه ای
بر سر این سفره مهمان می شوند

گاه اوج خنده ی ما گریه است
گاه اوج گریه ی ما خنده است
گریه دل را آبیاری می کند
خنده یعنی این که دل ها زنده است

زندگی ترکیب شادی با غم است
دوست می دارم من این پیوند را
گرچه می گویند شادی بهتر است
دوست دارم گریه با لبخند را
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


نه از مهر ور نه از کین می نویسم
نه از کفر و نه از دین می نویسم

دلم خون است، می دانی برادر؟
دلم خون است، از این می نویسم
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
یک نفس با دوست بودن همنفس
آرزوی عاشقان این است و بس

واحه های دور دست دل کجاست
تا بیاساییم در خود یک نفس؟

واحه هایی گم که آنجا کس نیافت
رد پایی از نگاه هیچ کس

خسته ام از دست دلهایی چنین
پیش پا افتاده تر از خار و خس

ارتفاع بالها: سطح هوا
فرصت پرواز ها: سقف قفس

خسته از دل، خسته از این دست دل
ای خوشا دلهای دور از دسترس!

 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی


مرد ماهیگیر
طعمه هایش را به دریا ریخت
شادمان برگشت
در میان تور خالی
مرگ
تنها
دست و پا می زد!
 

Miss zahra

متخصص بخش تکنولوژی



خسته ام از آرزوها؛ آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی؛ بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را؛ روز وشب تکرارکردن
خاطرات بایگانی ؛ زندگی های اداری
آفتاب زرد وغمگین؛ پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین؛ آسمانهای اجاری
با نگاهی سرشکسته؛ چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته؛ خسته از چشم انتظاری
صندلیهای خمیده؛ میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده؛ گریه های اختیاری
عصر جدولهای خالی؛ پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی؛ نیمکتهای خماری
رونوشت روزها را؛ روی هم سنجاق کردم
شنبه های بی پناهی؛ جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را ؛با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی؛ باد خواهد برد باری
روی میز خالی من؛ صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها؛ نامی از ما یادگاری
 

Miss zahra

متخصص بخش تکنولوژی
چرا مردم قفس را آفریدند؟

چرا پروانه را از شاخه چیدند؟
چرا پرواز ها را پر شکستند؟
چرا آوازها را سر بریدند؟
پس از کشف قفس پرواز پژمرد
سرودن بر لب بلبل گره خورد
کلاف لاله سر در گم فرو ماند
شکفتن در گلوی گل گره خورد
چرا نیلوفر آواز بلبل
به پای میله های سرد پیچید؟
چرا آواز غمگین قناری
درون سینه اش از درد پیچید؟
چرا لبخند گل پرپر شد و ریخت؟
چه شد آن آرزوهای بهاری؟
چرا در پشت میله خط خطی شد
صدای صاف آواز قناری؟
چرا لای کتابی خشک کردند
برای یادگاری پیچکی را؟
به دفترهای خود سنجاقکی کردند
پرپروانه و سنجاقکی را؟
خدا پر داد تا پرواز باشد
گلویی داد تا آواز باشد
خدا می خواست باغ آسمانها
به روی ما همیشه باز باشد
خدا بال و پر و پرواز شان داد
ولی مردم درون خود خزیدند
خدا هفت آسمان باز را ساخت
ولی مردم قفس را آفریدند


قیصر امین پور


 
بالا