شهید حسین نادری
عنوان خاطره: خادم جوان
اواخر جنگ بود،قبل از پزیرش قطعنامه.متاسفانه آن روحیات اولیه،اندکی رنگ باخته بود .گهگاهی حرکاتی از بعضی ها سر می زد که با شان و منزلت جبهه و جنگ سازگاری نداشت. درست است که تعداد این افراد بسیار قلیل بود و اندک، اما تاثیر آن محسوس بود و مملوس. و شاید علت اصلی آن هم ،ورود افرادی با انگیزه های کمتر الهی در این صحنه ی مقدس بود. اعزام اجباری سربازان به جبهه -طرح نوبتی جبهه کارمندان و...
گردان ما هم از قاعده مستثنی نبود و افرادی در آن وجود داشتند که چندان مقید به رعایت حقوق دیگران نبودند. در بعضی غروب هاف اردوگاه گردان که در جنگل مستقر بود ، صحنه ی چندان خوشایندی نداشت . وجود زباله ها در اطراف چادر ها، دستشویی های کثیف و غیر بهداشتی و...
اما آنچه سخت مرا به خود مشغول کرده بود ،تمیزی صبحگاهی این اردوگاه بود حال آنکه هیچ نیروی خدماتی برای این امر وجود نداشت و برنامه ی مشخصی هم تدوین نشده بود . تا اینکه سرانجام ، شبی از روی اتفاق و یا از سر کنجکاوی و تفحص ، ساعتی از نیمه شب گذشته ، به قصد ضرورتی از چادر بیرون امدم . صدایی مرا به خود جلب کرد. کسی داشت دستشویی ها را تمیز می کرد و گویی زباله ها را هم قبلا جایی جمع آوری و دفن کرده بود .
خدایا! این چه کسی است که در این وقت شب خواب را بر خود حرام کرده و مشغول خدمت است. چه کسی میتواند باشد ؟ نزدیک تر شدم، آری! حدسم درست بود این شخص فرمانده جوان و جنگ آور گردان بود ، که کمر همت را به خدمت بسته بود .
عنوان خاطره: خادم جوان
اواخر جنگ بود،قبل از پزیرش قطعنامه.متاسفانه آن روحیات اولیه،اندکی رنگ باخته بود .گهگاهی حرکاتی از بعضی ها سر می زد که با شان و منزلت جبهه و جنگ سازگاری نداشت. درست است که تعداد این افراد بسیار قلیل بود و اندک، اما تاثیر آن محسوس بود و مملوس. و شاید علت اصلی آن هم ،ورود افرادی با انگیزه های کمتر الهی در این صحنه ی مقدس بود. اعزام اجباری سربازان به جبهه -طرح نوبتی جبهه کارمندان و...
گردان ما هم از قاعده مستثنی نبود و افرادی در آن وجود داشتند که چندان مقید به رعایت حقوق دیگران نبودند. در بعضی غروب هاف اردوگاه گردان که در جنگل مستقر بود ، صحنه ی چندان خوشایندی نداشت . وجود زباله ها در اطراف چادر ها، دستشویی های کثیف و غیر بهداشتی و...
اما آنچه سخت مرا به خود مشغول کرده بود ،تمیزی صبحگاهی این اردوگاه بود حال آنکه هیچ نیروی خدماتی برای این امر وجود نداشت و برنامه ی مشخصی هم تدوین نشده بود . تا اینکه سرانجام ، شبی از روی اتفاق و یا از سر کنجکاوی و تفحص ، ساعتی از نیمه شب گذشته ، به قصد ضرورتی از چادر بیرون امدم . صدایی مرا به خود جلب کرد. کسی داشت دستشویی ها را تمیز می کرد و گویی زباله ها را هم قبلا جایی جمع آوری و دفن کرده بود .
خدایا! این چه کسی است که در این وقت شب خواب را بر خود حرام کرده و مشغول خدمت است. چه کسی میتواند باشد ؟ نزدیک تر شدم، آری! حدسم درست بود این شخص فرمانده جوان و جنگ آور گردان بود ، که کمر همت را به خدمت بسته بود .