جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان
عنوان خاطره : پیش خودمان باشد
سکوتی تلخ و سنگین در اتاق سایه انداخت. سپاهی نگاهی به عکس احمد انداخت و دلجویانه گفت :« مادر ! حاج احمد گوهری بود نه فقط برای شما ، بلکه برای اسلام. یادش بخیر! جسارت نباشد. بار اولی که با هم حمام رفتیم ، همه داخل رفتند و برگشتند . نفهمیدیم حاج احمد چه وقت رفت خودش را شست برگشت که هیچ کدام متوجه نشدیم. بار دوم که خیال حمام رفتن داشتیم ، طوری که حاجی متوجه نشود ، معطل کردم.وقتی همه رفتند حاجی لباسهایش را درآورد . خدا میداند چه دیدم ! هیچ وقت آن صحنه را فراموش نمی کنم. بدن حاجی پر بود از آثار زخم و شکنجه های زمان شاه. بی اختیار زیر گریه زدم. حاجی متوجه حضور من شد. با دلخوری گفت :« برادر ! کار خوبی نکردی . چیزی را که دیدی ، پیش خودمان باشد.» تا امروز هیچ کس این موضوع را از زبان من نشنیده بود.
مادر با گوشه ی روسری ، چشمهای خیسش را پاک کرد. بلند شد، سینی استکان ها را برد تا چایی را عوض کند. سپاهی ، نگاهی به قاب عکس انداخت. نگاه حاج احمد مثل آن روز- در حمام- تند و سرزنش آمیز بود. انگار می خواست بگوید :« نباید زیر قولت می زدی.»
عنوان خاطره : پیش خودمان باشد
سکوتی تلخ و سنگین در اتاق سایه انداخت. سپاهی نگاهی به عکس احمد انداخت و دلجویانه گفت :« مادر ! حاج احمد گوهری بود نه فقط برای شما ، بلکه برای اسلام. یادش بخیر! جسارت نباشد. بار اولی که با هم حمام رفتیم ، همه داخل رفتند و برگشتند . نفهمیدیم حاج احمد چه وقت رفت خودش را شست برگشت که هیچ کدام متوجه نشدیم. بار دوم که خیال حمام رفتن داشتیم ، طوری که حاجی متوجه نشود ، معطل کردم.وقتی همه رفتند حاجی لباسهایش را درآورد . خدا میداند چه دیدم ! هیچ وقت آن صحنه را فراموش نمی کنم. بدن حاجی پر بود از آثار زخم و شکنجه های زمان شاه. بی اختیار زیر گریه زدم. حاجی متوجه حضور من شد. با دلخوری گفت :« برادر ! کار خوبی نکردی . چیزی را که دیدی ، پیش خودمان باشد.» تا امروز هیچ کس این موضوع را از زبان من نشنیده بود.
مادر با گوشه ی روسری ، چشمهای خیسش را پاک کرد. بلند شد، سینی استکان ها را برد تا چایی را عوض کند. سپاهی ، نگاهی به قاب عکس انداخت. نگاه حاج احمد مثل آن روز- در حمام- تند و سرزنش آمیز بود. انگار می خواست بگوید :« نباید زیر قولت می زدی.»