• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

عشق....

Maryam

متخصص بخش ادبیات
خوشا به حال گياهان كه عاشق نورند و دست منبسط نور بر شانه آنهاست ...
نه وصل ممكن نيست ، هميشه فاصله اي هست ...
و عشق صداي فاصله هاست
صدايي فاصله هايي كه غرق ابهامند
هميشه عاشق تنهاست
ولی گاهی حضورت را در کنارش احساس میکند و این لمس حضورت عاشق را از خلاء و سکوت برای دقایقی بیرون میکشد ...


 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
[COLOR=#00000]چه با احساس مي گويي
سرود عشق در گوشم
برايت بارها خواندم
كه بي تو من چه خاموشم
تو گفتي از نگاه من
من اما از حضور تو
تو از لبخند مي گفتي
من از گرمای شعر تو
چه شب ها بي حضورِ تو
سرودِ عشق سر دادم
صداي آشناي تو
نخواهد رفت از يادم
اگر امروز غمگينم
اگر امروز خاموشم
بيا و باز نجوا كن
سرود عشق در گوشم.[/COLOR]
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
" عشق یعنی عبرت روزگار،
شلاقه زندگی،
ولی افسوس قصاص زندگی را دیدیم شلاق زمانه را خوردیم اما عبرت نگرفتیم "
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
[COLOR=#00000]
شب از جنگل شعله ها می گذشت
حریق خزان بود وتاراج باد
من آهسته دردود شب، رو نهفتم
و درگوش برگی
که خاموش خاموش می سوخت
گفتم:
- مسوز این چنین گرم درخود، مسوز!! –
- مپیچ این چنین تلخ برخود، مپیچ!! –
که گر دست بیداد تقدیر کور
تو را می دواند به دنبال باد
مرا می دواند به دنبال هیچ!!!

[/COLOR]
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
عاشقانه ترين نگاهم را روي قايقي از باد نشاندم..........
و پاروزنان سوي تو فرستادم..............
وقتي به ساحل تو رسيد تو چشمانت را بستي
.......وقايقم غرق شد
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
[COLOR=#00000]زندگی یعنی چکیدن همچو شمع از گرمی عشق

زندگی یعنی لطافت ، گم شدن در نرمی عشق

زندگی یعنی دویدن بی امان در وادی عشق

رفتن و اخر رسیدن بر در ابادی عشق[/COLOR]
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
عشق تنها یک قصه است
در سطر اول آن ، تو از راه می‌رسی و خاک بوی باران می‌گیرد
در سطر دوم ، آفتاب می‌شود و تو از درخت سبز سیب سرخ می‌چینی
در سطر سوم ، زمین می‌چرخد و مهتاب با رگبار هزار ستاره می‌بارد
در سطر چهارم ، تو دست‌‌هایت را به سوی مغرب دراز می‌کنی
در سطر پنجم ، همه چیز از یاد می‌رود و من به نقطه‌ی پایان قصه خیره ‌می‌مانم
.
.
.
و عشق آغاز میشود
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
عشق غالباً یک نوع عذاب است ،

اما محروم بودن از آن مرگ است...
2.gif
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
اه ...گمش کردم، هرچی میگردم پیداش نمیکنم. ... شما ندیدینش؟!!....همینجا بود!!!... شایدم نبود!!!
دیگه خسته شدم از بس حین راه رفتن شعر نوشتم!! خسته شدم از بس تو خواب شعر گفتم!!
نمیدونم باید به نون شب فکر کنم یا به شعر گفتن؟!!!
شاید می ترسم یه روز عاشق شم بعد اونم بیاد و به خاطر نون شب منو بذاره و بره!!!
... این نون شبم چقدر گرون شده!!!
اصلا مگه تو دوست من نیستی؟؟!! تو میدونی "یه مانکن وسط بیابون با یه مترسک فرقی نداره وقتی هیچ آرزویی نداشته باشی"؟!!... وقتی بجای استیج رو خاک داغ قدم بزنی دیگه فرقی نداره، رو باد، شعراتو بنویسی یا رو شن روون (شن روان)!
آره، آره... بخدا من دغدغه دارم......اه.....اینم که پیداش نمیشه!!!
این نون شبم چقدر گرون شده!!! خدا کنه عاشق شدن ارزششو داشته باشه!!
تو مگه دوست من نیستی؟!! خب تو هم یکم بخاطر من بگرد شاید پیداش کنی!!
راستی شما قلب منو ندیدید؟؟!!!
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
[COLOR=#00000]می خوانمت

با هفت زبان

در اوج عشق و عاطفه ایستاده ای

سرشار از تکلم درخت و آفتاب

سرشار از تنفس آینه و عود

سرشار از بلوغ آسمان

و من هر چه می آیم

به انتهای خطوط دستان تو نمی رسم

می خواهم در بیرنگی گم شوم
[/COLOR]
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
داشتن دوست زیباست


دوست داشتن زیباتر


و این زیبایی همان عشق است


که معجونی گواراست


معجونی که آرامبخش -


دلهای خاموش


دلهای تنها


بی هیچ ادعاست
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
عشق آمد و آتشی به دل در زد تا دل به گزاف لاف دلبر زد
آسوده بدم نشسته در کنجی کامد غم عشق و حلقه بر در زد
شاخ طربم ز بیخ و بن برکند هر چیز که داشتم به هم بر زد
گفتند که سیم‌بر نگار است او تا رویم از آرزوی او زر زد
طاوس رخش چو کرد یک جلوه عقلم چو مگس دو دست بر سر زد
از چهره‌ی او دلم چو دریا شد دریا دیدی که موج گوهر زد
عطار چو آتشین دل آمد زو هر دم که زد از میان اخگر زد
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
[FONT=courier new, courier, mono]عشق دردانه است و من غواص و دريا ميكده سر فرو بردم در آنجا تا كجا سر بر كنم.

[FONT=courier new, courier, mono]"حافظ شيرازي"
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
عشق تنها يک قصه است


در سطر اول آن ، تو از راه مي‌رسي و خاک بوي باران مي‌گيرد

در سطر دوم ، آفتاب مي‌شود و تو از درخت سبز سيب سرخ مي‌چيني

در سطر سوم ، زمين مي‌چرخد و مهتاب با رگبار هزار ستاره مي‌بارد

در سطر چهارم ، تو دست‌‌هايت را به سوي مغرب دراز مي‌کني

در سطر پنجم ، همه چيز از ياد مي‌رود و من به نقطه‌ي پايان قصه خيره ‌مي‌مانم
.
.
.
و عشق آغاز ميشود
اما خيلي دير
چون تو ميروي و قصه تمام ميشود
 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز
بگو در راه عشق ما چه باشد نقطه پایان
نه وصل ما بود ممکن نه دل کندن بود آسان

به امید چه بنشینیم که هر چه پیش رو بینیم
سراب است و میان آن رهی دشوار و بی پایان

فلک بر ما همی تازد جهان با ما نمیسازد
دگر ما بر چه دل بندیم بگو دیگر عزیز جان

مرا دردیست ازعشقت که بر اغیار نشد عنوان
همان بهتر بسوزم زان غمت در خلوت پنهان

بیا تا بشکنیم زنجیر سرد بیکسی ها را
رها گردیم از این دوران سخت غربت هجران

ز یک دست نازنین من صدایی برنمیخیزد
بده دستی به دست من که بگریزیم از این زندان
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات


امشب قمار می کنیم

تو و من

یا دلت را

از تو می برم

یا دلم را

به تو می بازم

قرارمان کنار عشق


 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
تازگي ، ذاتِ عشق است و طراوت ، بافتِ عشق .

چگونه مي شود تازگي و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند ؟
 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز
یک گره در پای من از عشق تو
یک گره بر قلب من از هجر تو

این گره ها را تو بخشیدی به من
تو مرا انداختی در این گره

باید از دولتسرای عشق تو
واکنم این بندهای پرگره

یا بپرسم از تو ای گم گشته ام
هیچ می دانی که ماندم در گره

کاش کور می شد دوچشمم آن دمی
که نگاهت روی آن می خورد گره


 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
قصه عشقت را ...

به بیگانگان نگو .

چرا که این کلاغ های غریب

بر کلاه حصیری مترسک نیز ٬

آشیانه می سازند !!!
 
بالا