وقتی در زمان جنگ در جبهه های جنوب بودم بعضی وقتها صحنه هایی در مقابل دیدگانم قرار میگرفت که واقعا انسان از دیدنشان شگفت زده میشد
چه جوانهایی که نه بخاطر شهرت
نه به خاطر مال دنیا
نه بخاطر کس دیگر
نه بخاطر اسطوره شدن وقهرمان قصه شدن
نه بخاطر ....
جانشان را در کف میگرفتند و برای دفاع از مرزوبوم
بخاطر دفاع از ارزشهای انسانیت
بخاطر دفاع از سرزمین مادری
وبخاطر دفاع از ناموس و شرف (ملت) به استقبال مرگ میرفتند
نه اهل سیاست بودند ونه اهل ریا و تزویر
نه اهل خود ستایی بودند ونه میدانستند بعد از مرگشان چه خواهد شد
هم سنگر های من که همه از این جنس آدمها بودند
آنها نه به شخصیتها فکر میکردند ونه به فرقه ها و گروهها
تنها یک چیز برایشان معنا داشت
(مبادا ایران به دست نا اهلان و از خود بیخبران بیفتد)
حالا کاری نداریم افتاده یانه گفتم اهل این بحثها نیستم این مثنوی راهم دردو قسمت تقدیم آنهایی میکنم که فکر و ذکرشان آزادی بود
عشق یعنی...
عشق یعنی فرصت پیدا شدن
چون شکوفه لحظه لحظه وا شدن
عشق یعنی گم شدن در کوچه ها
غرق گشتن زیر سیل بوسه ها
عشق یعنی بنده داور شدن
در میان جاده بی یاور شدن
عشق یعنی آتشی با موج و آب
ثبت شبهای شکوه و التهاب
عشق یعنی دوستی با یاسها
پر زدن در کوچه احساسها
عشق اینجا همصدای دردهاست
خانه امنی به این شبگرد هاست
عشق یعنی در نهایت سادگی
بندگی در اوج یک آزادگی
عشق یعنی عاشق دلبر شدن
با نسیمی مثل گل پر پر شدن
عشق یعنی بوی آهن بوی خاک
صورتی خونین و جسمی چاک چاک
عشق یعنی با کبوتر همنوا
همنوایی با شهید نینوا
عشق یعنی معنی پیوندها
لحظه های رویش لبخند ها
عشق یعنی زیر آتش زیر دود
تشنه لب افتاده در اعماق رود
عشق یعنی دوری از همسایه ها
همسفر با کاروان سایه ها
عشق یعنی واله و شیدا شدن
در میان مردمی رسوا شدن
عشق یعنی ترکش خمپاره ها
چاره جستن بر غم بیچاره ها
عشق یعنی دل بریدن از وجود
لحظه دل کندن از بود و نبود
عشق یعنی حمله بر گردان کین
پا نهادن روی یک میدان مین
عشق یعنی مثل لاله لاله گون
تاب خوردن در میان موج خون
عشق یعنی دست شستن از دو چشم
یورشی چون رعد با فریاد و خشم
عشق یعنی سنگری در زیر خاک
نامهای حک شده روی پلاک
عشق یعنی نا خدایی مثل نوح
دوستی با قاصدک با جان و روح
عشق یعنی استواری مثل کوه
عاقبت مرگی و مرگی با شکوه
ادامه در صورت تمایل دوستان...
چه جوانهایی که نه بخاطر شهرت
نه به خاطر مال دنیا
نه بخاطر کس دیگر
نه بخاطر اسطوره شدن وقهرمان قصه شدن
نه بخاطر ....
جانشان را در کف میگرفتند و برای دفاع از مرزوبوم
بخاطر دفاع از ارزشهای انسانیت
بخاطر دفاع از سرزمین مادری
وبخاطر دفاع از ناموس و شرف (ملت) به استقبال مرگ میرفتند
نه اهل سیاست بودند ونه اهل ریا و تزویر
نه اهل خود ستایی بودند ونه میدانستند بعد از مرگشان چه خواهد شد
هم سنگر های من که همه از این جنس آدمها بودند
آنها نه به شخصیتها فکر میکردند ونه به فرقه ها و گروهها
تنها یک چیز برایشان معنا داشت
(مبادا ایران به دست نا اهلان و از خود بیخبران بیفتد)
حالا کاری نداریم افتاده یانه گفتم اهل این بحثها نیستم این مثنوی راهم دردو قسمت تقدیم آنهایی میکنم که فکر و ذکرشان آزادی بود
عشق یعنی...
عشق یعنی فرصت پیدا شدن
چون شکوفه لحظه لحظه وا شدن
عشق یعنی گم شدن در کوچه ها
غرق گشتن زیر سیل بوسه ها
عشق یعنی بنده داور شدن
در میان جاده بی یاور شدن
عشق یعنی آتشی با موج و آب
ثبت شبهای شکوه و التهاب
عشق یعنی دوستی با یاسها
پر زدن در کوچه احساسها
عشق اینجا همصدای دردهاست
خانه امنی به این شبگرد هاست
عشق یعنی در نهایت سادگی
بندگی در اوج یک آزادگی
عشق یعنی عاشق دلبر شدن
با نسیمی مثل گل پر پر شدن
عشق یعنی بوی آهن بوی خاک
صورتی خونین و جسمی چاک چاک
عشق یعنی با کبوتر همنوا
همنوایی با شهید نینوا
عشق یعنی معنی پیوندها
لحظه های رویش لبخند ها
عشق یعنی زیر آتش زیر دود
تشنه لب افتاده در اعماق رود
عشق یعنی دوری از همسایه ها
همسفر با کاروان سایه ها
عشق یعنی واله و شیدا شدن
در میان مردمی رسوا شدن
عشق یعنی ترکش خمپاره ها
چاره جستن بر غم بیچاره ها
عشق یعنی دل بریدن از وجود
لحظه دل کندن از بود و نبود
عشق یعنی حمله بر گردان کین
پا نهادن روی یک میدان مین
عشق یعنی مثل لاله لاله گون
تاب خوردن در میان موج خون
عشق یعنی دست شستن از دو چشم
یورشی چون رعد با فریاد و خشم
عشق یعنی سنگری در زیر خاک
نامهای حک شده روی پلاک
عشق یعنی نا خدایی مثل نوح
دوستی با قاصدک با جان و روح
عشق یعنی استواری مثل کوه
عاقبت مرگی و مرگی با شکوه
عشق مانند قناری بودن است
در دل سرما بهاری بودن است
در دل سرما بهاری بودن است
ادامه در صورت تمایل دوستان...