سلام خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم (خاطره کی بید ؟ :عصبانی: ...به جون خودم نمیشناسمش :نیش
مربوط میشه به شب کنکور .......
چند روز قبل از کنکور هیچی نخوندمو خواستم استرس پیدا نکنم کنکور 10 تیر ماه بود
و تولد من هم 9 تیر هست و یه حدس هایی زدم که نشه خوابید و مراسم تولید و بزن بکوب تو خونمون باشه
و میدونستم که من امکان نداره بتونم حتی ساعت 12 شب بخوابم و خیلی تخفیف داده بشه دیگه ساعت 2...........
.و باید ساعت 6 صبح هم پا میشدم .......خب این امکان داشت!
پناه آوردم به ساعت و زنگش که منو از خواب بیدار کنه اما میدونستم این ساعت ها اینقدر بخار ندارند که بتونن منو زمانی که میخوام دقیقا بیدار کنن برای همین ییهویی یه
فرک برک به ذهنم رسید :نیش: گوشیه رفیق من از این NEC هایی که 12 تا بلندگو داشت و صداش واقعا مهیب بود :نیش:
رفتم قضیه رو بهش گفتم و گفت باشه اونم از
خداسته گوشیش رو با گوشیه خدابیامرز من یعنی 5800 عوض کرد برای 1 روز اما گفت یه لحظه صبر کن.............
.که یهو برق از چشاش پرید و دیدم داره خنده ی مرموز عجیبی میکنه :نیش:
گفت یه صدا تو گوشیم دارم که برام گذاشت که من یهو از جام پریدم:تعجب: از ثانیه ی اولش صدای جیغ اومد....
اونم چه جیغییییییییی :نیش: گفت اگه میخوام خیلی سریع از خواب بیدار شب اینو بذار آهنگ زنگ ساعت گوشیت تا بیدارت کنه که دیدم فکر خیلی خوبیه :نیش:
اما من وقتی خوابم بیاد هیچی نمیتونه بیدارم کنه مگر صداهایی خیلی عجیب و کارهایی بسی ناجوانمردانه مثل آب یخ ریختن اونم حداقل یک لیوان روم
. تصمیم گرفتم گوشی رو بذارم پشت کمد تا صبح برم دنبالش بگردم و پیداش کنم . شب شد و منم در انتظار مراسم :نیش:
همسایه ها اومدن فقط و چند تا از دوستان من تا مقدمات بی خوابی فراهم بشه یه جورایی .........
خلاصه من بیچاره رو تا ساعت 1:30 دقیقه بود تقریبا بیدار نگه داشتن و داشتن میخوشیدن .....
که دیگه ..دیگه دیگه......کم کم نخود نخود هر رفتش خونه ی خود
و منم رفتم به سوی رخت خواب باوفای خودم اما و قبلش گوشی رو گذاشتم پشت کمد که یعنی یکی دو تا کشوی لباسای اول رو در آوردم
و گوشی رو انداختم پشت کمد و کشو ها رو رو گذاشتم سر جاش....... و رفتم خوابیدم که ساعت حدود 1:50 بود فکر کنم.........
بقیه ی اعضای خانواده هم رفتن بساط رو جمع کردن و از من 1 ساعت دیرتر خوابیدن .............. خلاصه چشتون روز بد نبینه............
.ساعت 6 صبح که با صدای مخیلی بلند و ترسناک جیغ یک دختر که همون صدا بود از خواب بیدار شدم اما ای کاش بیدار میشدم :گریه:
یه جوری از تخت به هوا پریدم که نگو.............چشام اندازش چند برابر شده بود و عرق بدی هم کرده بودم و داشت از سر و صورتم میریخت ......
انقدر ترسیده بودم که
اصثلا یادم رفته بود صدای چیه؟ از کجا میاد ؟ که یادم اومد....وایییییییی حالا مگه من میتونستم کشوها رو بیرون بیارم !!!!!
میدونید که آدم وقتی میترسه موقع فرار چند تا پا از این و اون قرض میگیره منم اون موقع همین حالت شده بودم اما پا به کارم نمی اومد ......
یکم زور و سرعت عمل قرضیدم و کشوها رو در آوردم و خیلی
صریع صداش رو قطع کردم !!!!! حالا منو میگی.....نشستم زمین اول یه نفس عمیق کشیدم...
واقعا هنگیده بودم :تعجب:.....بعد از چند
لحظظه بلند و آماده شدم برم امتحان بدم........ که
امحتان سرنوشتمون هم دادیم و اما اولش هنگیده بودم.......
اون روز برای هرکی اینو تعریف میکردم نمیدونم چرا ولو میشد روز زمین به این حالت :غش: و انقدر میخندید که دلو رودش درد میگرفتو صورتش سرخ سرخ میشد از خنده ی زیاد..... کلا یه
بالایی سرش می اومد که نگو :غش: حالا وضعیتی که بقیه ی اعضای خانواده بیدار
شدم موقع حادثه رو دیگه بیخی :غش: خوب بیییییید ؟ :نیش: