ایشون یه نفرشونن...
متولد دزفول و البته ایران...
واقعا ناراحت شدم.من در کودکی این احساسو درک کردم.پدرم خلبان f-۵ بود.واقعا تا زمان برگشت همهٔ لحظاتش پر از دلهره بود.یک خاطره از شهید اردستانی با پدرم میذارم مربوط به اوایل جنگ در پایگاه هوایی شکاری تبریز.مربوط به حمل به پادگان چومان عراق که شهید اردستانی لیدر پرواز هست و پدرم(ستوان رحیمی) شماره ۲ پرواز:
[h=2]خاطرات جنگی شهید سرلشگرخلبان مصطفی اردستانی (16 پادگان چومان عراق را قبلا بمباران کرده بودیم مدتی پس از بمباران باخبر شدیم عراق نیروهای فراوانی در این پادگان گردآورده و به ظاهر قصد تحرکاتی در منطقه دارد از طرف برنامه ریزان جنگی تصمیم گرفته شد تا قبل از اینکه اقدامی کنند آنها را در محل استقرارشان یعنی پادگان چومان گوشمالی دهیم و همانجا را گورستان آنها کنیم.
چون قبلا به آنجا حمله برده بودم و موقعیت محل را بخوبی میدانستم برای این ماموریت نیز برگزیده شدم. هم پروازی خود را که "ستوان رحیمی" بود به اتاق توجیه فراخواندم و با هم به بررسی نقشه پروازی پرداختیم تا در حین عملیات مشکلی بروز نکند.
تاکتیک بمباران به گونه ای بود که میبایست بمبهایمان را دوتا دوتا بزنیم تا تخریب بیشتری وارد شود و تعداد زیادی از نیروهای دشمن را از پا درآوریم. همه چیز مهیای این پرواز بود. هنوز خورشید طلوع نکرده بود که صدای غرش هواپیماهایمان سکوت صبح پائیزی 25آبان1359 را درهم شکست و چند لحظه بعد چون پرندگانی تیزچنگ که تمامی هم خود را معطوف شکار شعمه میسازند دسته هدایت هواپیما را در دست گرفته و مرکب آهنین بال خود را به سوی هدف پیش بردیم. از مرز عبور کردیم و پس از چند دقیقه پرواز در عمق خاک عراق روی هدف رسیدیم و طبق برنامه دو بمب را روی پادگان ریختم و بسرعت گذشتم شماره2 موقعیت مناسب را برای زدن بمبها پیدا نکرد و تصمیم گرفت در مرحله دوم هر چهار بمب را یکجا بزند.
در حال عبور از روی پادگان خود را برای گردشی ملایم آماده میکردم تا وضعیت مناسب را برای مرحله تعدی بگیرم دیدم که سایت موشکی دشمن تعدادی موشک SAM-7 بطرف ما شلیک کرده و بسرعت بطرف ما می آیند. چون سرعت هواپیما زیاد بود خطری مارا تهدید نکرد و برای بار دوم پادگان را مورد اصابت قرار دادیم . در حین بمباران تعداد هفت موشک به ما شلیک شد و دود سفید قارچ مانند آنها را به وضوح مشاهده میکردیم ولی با مانورهای مناسب از چنگ آنها گریختیم و هیچیک به ما اصابت نکرد اما شماره2 در هنگام گریز و بخاطر رهایی از تیررس موشکهای SAM-7 دشمن به سمت خاک عراق گریخت و این مرا نگران کرد زیرا احساس کردم که از چاله به چاه خواهد افتاد و شاید اورا بزنند. در این حین طعمه خوبی برای موشکهای دشمن شده بود و بی امان به سمت او شلیک میکردند. که البته خدا کمک کرد و به خیر گذشت. جهت مناسب را یافت و رو به خاک وطن سمت گرفت.
قبل از برگشت به پایگاه آن ضدهوایی را که بطور بی امان بطرف ما گلوله میریخت و یک آن ساکت نمیماند را با مسلسل نشانه رفتم و تا فشنگ آخر به رگبار بستم.