• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

مشاعره با کلمه

چاووش

متخصص بخش ادبیات
من درد تورا زدست آسان ندهم
دل بر نکنم زدوست تا جان ندهم

از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صد هزار درمان ندهم



مروارید
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
در صدف غلتیده مروارید اگر از حکمتی ست
لذت صید گهر را بیخبر آگاه نیست


((مهر))

 

baroon

متخصص بخش ادبیات


حرفای تازه ی من واسه تو قدیمیه
گریه در نبود تو با دلم صمیمیه

نامه هات بوی تو رو میدن ولی
حس دستای تو چیز دیگره

گفته هات مهربونن اما چه حیف!
دلت از درد دلم بی خبره



* عینک *
 

khale suske

کاربر ويژه
تا به روی چشم سنگین عینک پیری نهادم
مینماید محو و روشن چون یکی رویا جوانی
نوش
 

فرانک

کاربر ويژه
ای نوش کرده نیش را بی​خویش کن باخویش را
باخویش کن بی​خویش را چیزی بده درویش را

درویش
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
........
نماز
 

فرانک

کاربر ويژه
رو به تو سجده میکنم دری به کعبه باز نیست
بس که طواف کردمت مرا به حج نیاز نیست
به هر طرف نظر کنم نماز من نماز نیست
مـرا به بند میکشی از این رها ترم کنی
زخـم نـمیزنی به من کـه مبتلا تـرم کنی
از همه تـوبه میکنـم بلـکه تـو باورم کنی



دیدار


 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام مستم
باز می لرزد دلم دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم ...


______________________________


ممنونم از بارون عزیزم برای این شعر :بغل:
 
آخرین ویرایش:

سیاوش عشق

کاربر ويژه
کلمه نذاشتید که.
خب مشروط میگم ایندفه
...............................
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
...
وهم
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



بهار پنجره ام را به وهم سبز درختان سپرده بود
تنم به پیله ی تنهایی ام نمی گنجید...


*اسطــوره*
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
ببخشید من با این کلمه بلد نیستم.فلبداحه میگم یه چی
.......
اسطوره که دیوانه ی نام ابدی شد
دیگر نتوان نام به اسطوره ایَش راند
.....
یعنی کسی که برای نام وشهرت میخواد استوره بشه اسطوره نیست :نیش:
.......
مادر
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


به به :دست:




درپی عشق شدم
تا درآیينه ی او چهره ی مادر بينم
ديدم او مادر بود
ديدم او در دل عطر
ديدم او در تن گل
ديدم او در دم جان پرور مُشکين نسيم
ديدم او در پرش نبض سحر
ديدم او درتپش قلب چمن
ديدم او لحظه ی رویيدن باغ
از دل سبزترين فصل بهار
لحظه ی پر زدن پروانه
در چمنزار دل انگيزترين زيبايی
بلکه او درهمه ی زيبايی
بلکه او درهمه ی عالم خوبی، همه ی رعنايی
همه جا پيدا بود
همه جا پيدا بود



* کاهش*
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
اینجوریه؟
...
کجا با واژه ی کاهش بیابم شعر زیبایی
کجا جویم حروفی تازه تر از عشق و شیدایی
.......
استراغ سمع
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
به مناسبت این عبارت عجیب و غریب:)بدجنس:) کلّ شعر زیبای اوحدی مراغه ای رو تقدیم می کنم.:1: :


در قیامت کجا رود با نفس؟
علم هر بوالفضول و هر با خفس

علم نفسست و عقل و علم‌اله
کز جهان با تو می شود همراه

وین سه علم ار کنی به عقل نظر
از کلام و حدیث نیست به در

علم کان جز حدیث و قرآنست
سر به سر ساز و آلت نانست

جان ازین علم نقش گیرد و بس
چه کند علم ترّهات و هوس؟

حاصل این سه علم ارچه بسیست
زود دریابد، ار به خانه کسیست

جان بسیطست و این سه علم بسیط
تو فرورفته در وجیز و وسیط

زینت عقل چیست؟ دانش و داد
شرف نفس؟ خلق خوب نهاد

زین سه هم با تو نقل باید کرد
نفس را نیز عقل باید کرد

و آن دو را در میان چو واسطه نیست
به حقیقت دو نیستند، یکیست

گر نداری سر صداع و نبرد
گرد این ثالث ثلاثه مگرد

نفس و عقلند کدخدای فلک
زین دو شاید شد آشنای فلک

این دو فرمانده، ار ندانندت
به فلک بر شوی، برانندت

زین سه علم آنکه هست بیگانه
ندهندش بر آسمان خانه

اگر این جا شناختی رستی
ورنه، جان میکن اندرین پستی

پی این زاد رو، که زاد اینست
روح را توشهٔ معاد اینست

هر که او آشنا نشد با نجم
همچو شیطان کند شهابش رجم

دیو چون
استراق سمع کند
آتشش احتراق جمع کند

تا چو آن آتش اندرو افتد
سر معلق‌زنان فرو افتد

رفتن دیو تا هوا باشد
جای او برفلک کجا باشد؟

فلکی چون نبود همراهش
برنیامد کلاه ازین چاهش

تو به بادی چو یخ فروبندی
به تفی آخ واخ فروبندی

چون توانی گذشت ازین دو نهنک؟
مگر آن شب که خورده باشی بنک

اعتدال ار ز زر بیاموزی
در اثیر اوفتی، برافروزی

قلب را سوختن یقین باشد
وین اثیر از برای این باشد

نقد آنکس که خالص آمد تفت
از خلاص اثیر بیرون رفت

راه گردون پر آتش اندازیست
پس تو پنداشتی که بربازیست؟

گرنه پیش این زبانه‌ها بودی
آسمان آشیانه‌ها بودی

چون سمندر نگشته آتش‌خوار
چون روی بر سپهر آتش بار؟

ای چو روباه، نزد شیر مرو
پیش او باش حق دلیر مرو

گذرت بر اثیر خواهد بود
راه بر زمهریر خواهد بود

سرد و گرم این دم ار نورزی تو
زین بسوزی وزان بلرزی تو

طاقت هیچ سرد و گرمت نیست
به فلک می روی و شرمت نیست

تا تنت همچو جان نگردد پاک
نتوانی گذشت بر افلاک

چون شود جمع نور با سایه
چه سپهر و چه نردبان پایه؟

آنکه از آب و خاک مایه نداشت
برفلک شد، که هیچ سایه نداشت

سایه زایل شود چو نور آمد
غیب بگریخت چون حضور آمد

هر کرا عقل و روح دایه بود
تن او را کدام سایه بود؟

نور بر سایه چون زیادت شد
غیب در کسوت شهادت شد



*شـــانه*
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
گو حرمت خود، ناصح فرزانه نگه دار


خود را ز زبان من دیوانه نگه دار




جا در خور او جز صدف دیدهٔ من نیست

گو جای خود آن گوهر یکدانه نگه دار




زاهد چه کشی اینهمه بر دوش مصلا

بردار سبوی من و رندانه نگه دار




هر چیز که جز باده بود گو برو از دست

در دست همین شیشه و پیمانه نگه دار




پروانه بر آتش زند از بهرتو خود را

ای شمع تو هم حرمت پروانه نگه دار




آن زلف مکن شانه که زنجیر دل ماست


بر هم مزن آن سلسله را شانه نگه دار




وحشی ز حرم در قدم دوست قدم نه

حاجی تو برو خشت و گل خانه نگه دار


وحشی


روزنه...

 

baroon

متخصص بخش ادبیات



حال و هوای مستی ام از سر پرانده و رفت

پیمانه را زمین زد و پیشم نمانده و رفت


پروانه شد به روزنه ی در نگاه کرد
روح از عذاب پیله ی دنیا رهاند و رفت


هرچند غنچه بود و نگاهش پر از غزل
با برگ های یخ زده مرثیه خواند و رفت


می گفت زندگی نفس اش را بریده است
از پیش و روی خویش مرا نیز راند و رفت


مثل اسیر مانده ِ درون ِ سیاهچال
مهتاب را به روزنه ی در رساند و رفت


لبخند زد به دور و بر خویش ناگهان
غم های روی شانه ی خود را تکاند و رفت


زیبا ترین ستاره ی خوش یمن قصه ها
افلاک را به ماتم عظمی کشاند و رفت



*م- شوریده سید مهدی نژادهاشمی*





(فانوس)



 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
شد پرده درم سوز درون از تو چه پنهان



افتاده دل از پرده برون از تو چه پنهان






هرچند چو فانوس به دل پرده کشیدم


پوشیده نشد سوز درون از تو چه پنهان






تا مهر گیاه خط سبزت شده پیدا


مهر دل من گشته فزون از تو چه پنهان






سرگرمیم از عشق تو بر عاقل و جاهل


روشن شده از داغ جنون از تو چه پنهان






دل کرد بسی کوشش و ننهفت ز مردم


افسانهٔ عشقم به فسون از تو چه پنهان






تا کرده رقیب آرزوی بادهٔ لعلت


هستیم بهم در پی خون از تو چه پنهان






رازی که دل محتشم از خلق نهان داشت


بر جمله عیان گشت کنون از تو چه پنهان


(محتشم کاشانی)

پنهان...
 
بالا