• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

معرفي كتاب

Maryam

متخصص بخش ادبیات
لبه تیغ/ ویلیام سامرست موآم


664_orig.jpg



لبه تیغ [The Razor''''''''s Edge] رمانی از ویلیام سامرست موآم (1874-1965)، نویسنده انگلیسی، که در 1944 انتشار یافت. لارنس دارل، لاری، ‌قهرمان رمان، جوانی است دارای درآمد ناچیزی که به آن راضی است. وی، که بالاتر از همه چیز روشنفکر و تشنه مطلق است، پیش از زیستن، در جستجوی جوابهایی برای سوالهای بزرگ، برای منشأ و پایان زندگی است. آرزوها و آرمانهایش چیزی ندارد که خوشایند نامزدش ایزابل، خواهرزاده الیوت تمپلتون، ماجراجوی چیزه دست، دلال تابلو و، از سوی دیگر، سخت آراسته به برق و جلای عشرت‌پرستی محافل اعیان، باشد. ایزابل آرزومند تجمل است، در اندیشه آن است که ازدواجش به منتها درجه قرین راحت و رفاه باشد و، از این گذشته، به ماوراءالطبیعه می‌خندد و دلش می‌خواهد که نامزدش کتابخانه‌ها و موزه‌ها را رها کند و پی کسب و کار خوبی برود؛ اما لاری از پذیرفتن همه شغلهایی که به او پیشنهاد می‌شود سرباز می‌زند. برای تعقیب بررسیهایش در کتابخانه ملی به فرانسه می‌رود. ایزابل، پس از دو سال، برای کوشش در راه انصراف لاری از این کارها به او می‌پیوندد و وی را به فسخ نامزدی و قطع رابطه تهدید می‌کند. لاری، در برابر تعجب و حیرت دختر، جدایی را می‌پذیرد. ایزابل،‌ که بر اثر مکر و حیله خودش ناگزیر مانده است، سرانجام در برابر اصرارهای گری‌ماتورین، میلیونر شیکاگویی که از دیرباز دلباخته اوست، سر تسلیم فرود می‌آورد. ازدواج برگزار می‌شود. لاری، به عنوان مسئول بهداشت روانی، در معدن زغال سنگی استخدام می‌شود. سپس، به اتفاق یک نفر لهستانی عرفانی مزاج که در معدن زغال‌سنگ به او برخورده است به بلژیک و آلمان سفر می‌کند. اما چون مذهب نتوانسته است جوابی بهتر از ماوراءالطبیعه به اضطرار روح او بدهد، رهسپار اسپانیا می‌شود؛ با این تصور که هنر بتواند راهی پیش پایش بگشاید. اندکی بعد،‌ دست به سفر درازی به مقصد هند و برمه و چین می‌زند: نزد برهمنها، که با فن خواب‌کردن از راه هیپنوتیزم و شفا دادن آشنایش می‌گردانند، سرانجام آرامش خاطری پیدا می‌کند. ده سال پس از ازدواج ایزابل به پاریس برمی‌گردد و ایزابل و شوهرش را بازمی‌یابد. میلیونر بر اثر «بحران اقتصادی» 1929 ورشکسته شده است. ایزابل، البته، شوهرش را دوست می‌دارد، اما علاقه‌ای که در دوره دختری به لاری داشت خاموش نشده است. از این رو، وقتی که لاری سوف را که یکی از همدرسهای پیشین‌شان در شیکاگو بوده است بازمی‌یابد، ایزابل نمی‌تواند جلو خشم خودش را بگیرد؛ علی‌الخصوص که سخن از ازدواج لاری و سوفی گفته می‌شود. این یکی – یعنی سوفی – پس از مرگ شوهر اول و بچه‌اش در تصادف اتومبیل روی به شراب‌خواری و استعمال مواد مخدر آورده بود. لاری به مداوای او پرداخته و شفایش داده بود. شب پیش از ازدواج، ایزابل، که پیراهن عروسی‌اش را به سوفی داده بود، زن جوان را برای واپسین «پروو» به خانه‌اش دعوت می‌کند. ایزابل پیش از آمدن سوفی از خانه بیرون می‌رود و یک شیشه ودکا روی میز، جلو چشم، می‌گذارد. سوفی ودکا را می‌خورد، مست می‌شود و تا ابد به تولون می‌گریزد و به فسق و فجور و فحشا کشانده می‌شود، و وقتی پیدایش می‌کنند که سر از تنش جدا شده‌است. لاری، که بیزار شده است و عطش اندیشه‌گری‌اش اکنون – اگر تشفی نیافته باشد – تسکین یافته است، سرانجام پولش را به این و آن می‌دهد و در سلک خدمه کشتیی که رهسپار امریکا است درمی‌اید؛ به این امید که آنجا شغل رانندگی پیدا کند. پیش از عزیمت، کاوشها و پژوهش هایش را در کتابی درج می کند. چنین می‌پندارد که از آن پس نتواند شادمانی و خوشبختی را جز در عادی‌ترین زندگانی، به دور از توانگرها، پیدا کند. ماجراجوی پیر در آغوش کلیسا می‌میرد و ثروتی برای خواهرزاده‌اش به جای می‌گذارد. پس ایزابل،‌ به همان گونه‌ای که همیشه آرزو داشت، توانگر می‌شود. درباره این زن، موآم هیچ سخت‌گیری نشان نمی دهد. گویی که، به رغم جنبه اغلب قراردادی قهرمانان خود، و با همه اشتباههایشان ، قسم خورده است که همه‌شان را به یکسان برای خواننده دلچسب و شایان توجه بسازد. اما فکر اصلی نویسنده، بی‌گمان، نوشتن «داستان کارآموزی» روشنفکر جوان امروزی بوده است.


عبدالله توکل. فرهنگ آثار. سروش.

4.Isabel 5.Elliot Templeton 6.Gray Maturin 7.Benedictins 8.Toulon 9.snob 1.William Somerset Maugham 2.laurence Darrel 3.Larry
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
معرفی کتاب: دانشکده‌های من

fc8b640fba26d5b492e5570738c45b3e.jpg
دانشکده‌های من
نویسنده: ماکسیم گورکی
ترجمه: علی اصغر هلالیان
انتشارات نگاه

۲۳۲ صفحه
مقدمه مترجم:
به‌‌‌طوری ‌‌که خوانندگان گرامی اطلاع دارند ماکسیم گورگی با همه میل وافری که برای رفتن به دانشکده داشت، موفق به انجام این مقصود نشد و در مدت زندگی خویش برای تحصیل پا به درون دانشکده نگذارد. خودش وقتی که به قازان آمده و از دشواری تحصیل در دانشکده‌‌های زمان تزاریسم مطلع می‌‌‌شود، می‌‌گوید: «من اگر فکر رفتن به ایران را می‌‌کردم، از فکر رفتن به دانشکده عاقلانه‌‌تر بود.»
ولی مقصود او از «دانشکده‌‌های من» در این کتاب چیز دیگری‌‌ست. او محیط خود را که ظالمانه‌‌ترین قوانین اجتماعی در آن حکمفرما بود، به دانشکده‌‌هایی تشبیه می‌‌کند که وی در آن رشد نمود و تاثیرات همین محیط پر از فساد بود که قریحه وی را برانگیخت و بزرگترین کتب اجتماعی و انقلابی گیتی را بوجود را آورد. او یکی از دانشکده‌‌های خود را چنین تصویر می‌‌کند:
«… منازل این میدان در اثر حریقی از بین رفته و بجای آنها گیاهان گوناگون روئیده بود. در زیر این گیاهان زیرزمین بزرگی از آسیب روزگار مصون مانده و سگهای ولگرد در آنجا زندگی کرده بعد هم می‌‌مردند. برای اینکه سربار خانواده فقیر یورینف نباشم، صبح خیلی زود از خانه بیرون می‌‌آمدم تا صبحانه صرف نکنم. اصولا یک قطعه از نان ایشان مانند سنگی در دلم جایگزین می‌‌‌شد. روزهای بارانی و طوفانی به این زیرزمین پناهنده می‌‌شدم، این زیرزمین که من آنرا خوب به خاطر دارم یکی از دانشکده‌‌های من بود…»
در این کتاب ماکسیم گورکی جوانی خود را با ساده‌‌ترین زبانی شرح می‌‌دهد. جنبه فکری این کتاب بر جنبه داستانی آن می‌‌چربد. مسائل ضروری اجتماعی و فلسفی مورد بحث قرار می‌‌گیرد. افکار گوناگونی تجلی کرده و مورد تحلیل واقع می‌‌شود. مرحوم اعتصام‌‌الملک در مقدمه‌‌ای که بر کتاب بینوایان تالیف ویکتور هوگو نوشته‌‌است، می‌‌گوید: «این کتاب یک دائرة‌‌المعارف فرانسوی است.» راجع به کتاب دانشکده‌‌های من نیز می‌‌توان گفت که این کتاب یک دانشنامه اجتماعی کوچک تزاری است و کلیه آثار ماکسیم گورکی یک فرهنگ کامل اجتماعی دوران پادشاهی روسیه است.
قلم کنجکاو گورکی در این کتاب چنان در اعماق مخفی و رویت‌‌ناپذیر محیط تزاریسم نفوذ یافته و آنرا برملا می‌‌سازد که مایه حیرت است. چون خود او در میان این فساد و در میان طبقه پایین بزرگ شده‌‌بود، تمام گوشه‌‌وکنار این محیط را می‌‌شناخت. در این کتاب اشخاصی با اخلاقهای گوناگون و مسائلی با روش مختلف موردبحث واقع می‌‌شوند که انسان گمان می‌‌کند این چیزها را می‌‌بیند. فساد محیط دل پاک گورکی را آلوده نساخت. او تا پایان عمر خویش افتخار داشت که اصرار اطرافیانش در آلوده ساختن وی موثر واقع نگردید. یکی از همین اصرار و ابراهم‌‌ها را او چنین شرح می‌‌دهد:
«… هم زنان هرجایی و هم رفقا مرا به قصد آزار تمسخر می‌‌کردند، حتی رفقا مرا از دعوت به منازل «تسکین قلب» محروم ساخته می‌‌گفتند:
−برادر تو همراه ما نیا!
−چرا؟
−برای اینکه خوب نیست تو بیایی.
من معنی این سخن را خوب درک نکردم، ولی توضیح بامعنی‌‌تری را نتوانستم بسنجم. آنها می‌‌گفتند:
−رفتار تو انسان را خفه می‌‌کند.
دوستم آرتوم تبسم‌‌کنان گفت:
−«انسان وقتی با تو حرف می‌‌زند گمان می‌‌کند در نزد پاپ نشسته و یا پدرش همراه اوست.» دختران نخست امتناع مرا از مجاورت به دیده تمسخر نگریسته و قهقه می‌‌خندیدند، ولی بعدا دل‌‌آزرده سوال می‌‌کردند:
−از ما نفرت داری؟»
تمام این شور و شرها نتوانست او را آلوده سازد و روح او همواره پاک و منزه باقی ماند. در یک جای دیگر کتاب دانشکده‌‌های من حادثه‌‌ای را تعریف می‌‌کند که واقعا از علو روح او حکایت می‌‌کند و نشان می‌‌دهد که تا چه اندازه خودداری او از فساد محیط، فسادی که در رگ و پوست همه خلیده‌‌ بود، بزرگ و قابل‌‌تقدیس است . می‌‌نویسد:
«… چون دزدیِ او را از آرد و روغن و تخم‌‌مرغ می‌‌دیدم، سعی می‌‌کردم به وی بفهمانم که دزدی نوعی جنایت است، ولی او زیر لب می‌‌گفت:
−مرا پند می‌‌دهد. به نظرم اولین مرتبه است که این قضایا را مشاهده می‌‌‌کند، ولی همین یک دفعه هم کافی است… او از اول بنای معملی خود را گذاشته است… عمرش یک‌‌سوم عمر من نیست… واقعا انسان خنده‌‌اش می‌‌گیرد…»
 
آخرین ویرایش:

Maryam

متخصص بخش ادبیات
08.jpg


نام كتاب: گدا
نويسنده: نجيب محفوظ
مترجم: محمد دهقاني
انتشارات: نيلوفر

اين كتاب رماني است در 19 فصل و 173 صفحه از نويسنده‌ي معروف عرب و برنده‌ي جايزه‌ي نوبل 1988. مترجم در يادداشتي در مورد اين رمان توضيح مي‌دهد:
گدا شرح مختصري از مصيبت روشنفكران جهان سوم است. روشنفكراني كه در جواني پرشور و آرمان‌ خواه‌اند، در ميان‌سالي نوميد و محافظه كار مي‌شوند، وـ اگر زنده بمانند ـ در پيري گرفتار عذاب وجدان مي‌شوند و به حكمت و عرفان روي مي‌آورند.
گدا تعرض دروني روشنفكري را نشان مي‌دهد كه آرمان‌هاي دوره‌ي جواني‌اش را به ديده تمسخر مي‌نگرد و در عين حال از زندگي بظاهر آسوده و بي دغدغه‌ي خود دل‌زده و بيزار است. اين بيزاري كه با عذاب وجدان همراه است او را گرفتار ماجراهايي مي‌كند كه به انحطاط اخلاقي و اضمحلال روحي و رواني او مي‌انجامد.
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات


نام کتاب: زن در ادیان بزرگ جهان
نويسنده: جین هولم و جان بوکر
مترجم: علی غفاری
ناشر: شرکت چاپ و نشر بین المللی وا بسته به موسسات انتشارات امیر کبیر

book34P-1.jpg



در مورد زن و نقش او در جوامع مختلف و شرایط زندگی او در ادوار مختلف کتاب های زیادی نوشته شده است. خواننده در مقدمه این کتاب آشنایی کوتاهی با اصول هشت دین بوداییسم، مسیحیت، هندوئیسم، اسلام، یهودیت، سیکهیسم، مذاهب چینی و ژاپنی پیدا می کند. پس از آن او می تواند در مورد زنان و نقش و جایگاه آن ها طبق نظرات سنتی و وضعیت واقعی آن ها در زمان حال در این ادیان آشنا شود. این کتاب به جایگاه زن در خانواده و اجتماع و نقش او در عبادات ادیان، پرداخته است.
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات

نويسندگان : برنارد ابر خرم راشدي
ترجمه : عبدالرضا (هوشنگ) مهدوي
انتشارات : البرز
تهران- 1385


book31_5.jpg
داريوش شاه شاهان، به تازگي درگذشته است. چنين به نظر مي‌رسد كه فرزندش، شاهزاده خشايارشا، از همه صفات لازم براي پادشاهي بزرگ بودن برخوردار است. با اين همه خشايارشا با شكست و شورش روبه رو مي‌شود و در همان حال در سايه حرمسرا توطئه‌اي بر ضد او شكل مي‌گيرد. در ايالات بابل و مصر طغيان غرش مي‌كند، در حالي كه شكستي كه يونانيان در دشت ماراتن بر داريوش وارد كرده‌اند، انتقام مي‌طلبد. خشايارشا براي رويارويي با يونانيان فرماندهي ارتش بزرگ را برعهده مي‌گيرد و تا نبرد سالامين سرنوشت اروپا نامعلوم مي‌ماند. شاه كه همسرش كتايون به او خيانت كرده است، عشق خود را در آغوش يك دختر جوان يهودي مي‌يابد كه از ميان تعدادي بي‌شمار شاهزاده خانم برگزيده است. تاجگذاري استر كه قاعدتاً مي‌بايست آغاز يك دوران طولاني صلح و پيشرفت باشد، برعكس بهانه آغاز جنگ ميان ايرانيان و يهوديان مي‌شود. دو قومي كه براي يكديگر احترام قائل بوده و آموخته بودند با همديگر همزيستي كنند، از تخت‌جمشيد تا اورشليم به كشت و كشتار و زد و خورد مي‌پردازند. آشوب‌هاي بزرگي ايران را تكان مي‌دهد و چيزي نمانده است كه كشور را در جنگ داخلي بي‌رحمانه‌اي غوطه‌ور سازد.... در اين اثر دو جلدي كه هياهوي يك داستان قهرماني با جاذبه‌هاي مشرق‌زمين آن را همراهي مي‌كند، دو داستان‌نويس «برنار ابر»، شيفته تاريخ و «خرم راشدي» وابسته به گذشته ايراني‌اش، ما را به صحنه نبرد دومين جنگ ايران و يونان مي‌برد. كتابي كه در سال 2004 به زبان فرانسه در پاريس انتشار يافته است و جلد دوم داريوش شاه شاهان (داستان تاريخي) است. كتاب تاجگذاري استر ترجمه دكتر عبدالرضا (هوشنگ) مهدوي است كه از سوي انتشارات البرز انتشار يافته است، متشكل از 36 داستان تاريخي است. داستان‌هايي همچون «سه پدر خوانده، شب‌هاي تخت‌جمشيد، خشايارشا شاه بزرگ، شورش و بلوا، سفر به مصر، سرگرمي ملكه، كاخ پرخطر، سالامين، ضيافت خشايارشاه، چگونه ملكه مي‌سازند، زهر در تاج، وفاي به عهد و سرنوشت استر» از جمله داستان‌هاي اين كتاب است.
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بررسي روانشناسانه پديده جنگ
مكاتبات آلبرت اينشتين و زيگموند فرويد

book26_3.jpg


مترجم: خسرو ناقد
انتشارات: كتاب روشن


اين كتاب كوچك كه توسط «خسرو ناقد» با ترجمه ‏اي روان به وسيله موسسه «كتاب روشن» منتشر شده است يكي از پرمحتواترين و جالب‏ترين كتاب‏هايي است كه در هيجدهمين نمايشگاه كتاب به خوانندگان عرضه شده است. دو دانشمند هم عصر يهودي با نگاهي متفاوت به سرنوشت انسان و مسأله جنگ نامه ‏هايي به يكديگر نوشته و نقطه‏ نظرات خود را بيان داشته‏اند كه همچنان تازه و مسأله روز است.
آلبرت اينشتين با آن كه دانشمندي توانا و صاحب نظريه‏هاي معروف فيزيك و علوم تجربي است، در نامه خود به زيگموند فرويد چون يك مصلح اجتماعي و انساني صلح‏دوست و متعهد به بقاي تمدن بشري سخن مي‏گويد. اينشتين در سال 1932 و در اوج‏گيري فاشيزم در اروپا و تب جنگ خطاب به فرويد مي‏گويد: «من نه تنها صلح‏طلبم، بلكه صلح طلبي مبارزه جويم كه براي برقراري صلح با تمام وجود نبرد مي‏كنم. هيچ چيز قادر به از ميان برداشتن جنگ نيست، مگر آن كه انسان‏ها خود از رفتن به جبهه سرباز زنند. براي تحقق آرمان‏هاي بزرگ، نخست اقليتي مبارز، تلاش و كوشش مي‏كنند. آيا بهتر نيست در راه صلح كه به آن ايمان داريم رنج كشيد تا در جنگ، كه به آن باوري نيست، نابود شد؟» در جاي ديگر مي‏گويد «كتاب‏هاي درسي از نو بايد نوشته شود تا بتوانند به جاي دامن زدن به اختلافات قديمي و ابدي و ساختن پيشداوري‏هاي بي‏مورد، روح تازه‏اي در نظام آموزشي ما بدمند» و در پايان نامه خود مي‏‎نويسد: «هيچ چيز براي من مهم‏تر از مسأله صلح نيست. جز اين، هر آن چه مي‏گويم و هر آن چه انجام مي‏دهم، قادر به تغيير ساخت جهان نيست. اما شايد نداي من بتواند در خدمت امري بزرگ قرار گيرد، ندائي كه اتحاد انسان‏ها و صلح در جهان را فرياد مي‏زند».
زيگموند فرويد در جواب به اينشتين جهان را از نگاهي ديگر مورد بررسي قرار مي‎‏دهد. قبل از همه فرويد خود را موظف مي‏داند از اين كه مورد خطاب اينشتين قرار گرفته قدرداني و سپاسگزاري كند «آقاي اينشتين عزيز – وقتي شنيدم كه شما مرا براي تبادل‏نظر درباره موضوعي برگزيده ‏ايد كه برايتان حائز اهميت است و معتقديد براي ديگران نيز مهم و جالب است، با كمال ميل موافقت خود را اعلام كردم».
اما اين احترام فوق‎‏العاده كه فرويد براي اينشتين قائل است موجب نمي‏‎شود كه او كاملا در موضعي مخالف اينشتين قرار نگيرد و در موضعي مخالف او سخن نگويد: فرويد جهان را به اساس روانشناسي انسان‏ها مطالعه مي‏كند و براساس وضعيتي كه وجود دارد نه آن چه بايد به وجود بيايد. او در جواب نامه اينشتين مي‎نويسد: «اصولا تضاد منافع ميان انسان‏ها با توسل به زور خاتمه پيدا مي‏كند. در دنياي حيوانات چنين است و انسان نيز خود را نبايد از آن جدا بداند. گو اين كه براي انسان‏ها اختلاف عقيده نيز به تضاد منافع افزوده مي‏شود كه به بالاترين حد از انتزاع مي‏رسد و چنين مي‏نمايد كه خاتمه دادن به آن راهكار ديگري مي‏طلبد». در جايي ديگر فرويد مي‏گويد «شما از نسبت حقوق و قدرت آغاز كرده‏ ايد كه به نظر من بهترين نقطه شروع بررسي‏ ما است. اجازه دارم كه واژه قدرت را با واژه زننده و خشن زور تعويض كنم...؟ امروز براي ما حقوق و زور در تضاد با يكديگر قرار دارند. با اين همه به سادگي مي‏توان نشان داد كه اولي (حقوق) از دومي (زور) پديد آمده است»، با اين كه فرويد جنگ را اجتناب‏ناپذير مي‏داند با اين همه به پاس احترام اينشتين اميدهاي خود را به صلح از دست نمي‏‎دهد و در پايان نامه مي‏گويد: «تأثير دو عامل شايد به جنگ و جنگ‏طلبي خاتمه دهد و اميد ببنديم به آن‏ها- يكي، نگرش فرهنگي و ديگري، ترس موجه از تأثيرات و پيامدهاي جنگ‏هاي آينده- و نمي‏توان حدس زد كه اين راه از چه پيچ و خم‏هايي خواهد گذشت»
 

shika hime

متخصص بخش جانوران
معرفی سری کتاب های سرزمین اشباح

معرفی سری کتاب های سرزمین اشباح

usabook7coverfull.jpg


تا حالا آدمای زیادی دیدم که عاشق گل ها ،پروانه ها ،جنگل ها و.. بشند اما ساده ترین چیزی که باعث شد من این کتاب رو بخونم مقدمش بود...برام جالب بود درباره ی اولین کسی که موجودی مثل عنکبوت که تا این حد چندش آوره رو دوست داره بدونم و با طرز فکرشـ آشنا بشم...



نثر نویسنده تا حدی زیبا و روون و گیراست که آدم واقعا حس میکنه شخصیت اول داستانه ...من با دارن شان به سیرک رفتم ،به کوهستان اشباح سفر کردم ،برای مرگ استادم کرپسلی گریه کردم و به خاطر رفاقت ها جنگیدم ...


تازه فهمیدم شبح ها اون چیزی نیستن که همیشه مردم میگن... اونا احساس دارن،نفس میکشن و مثل ما به زندگیشون علاقه دارن ...



اگه دوست دارید یه دنیای متفاوت با اتفاقات هیجان انگیز و خاطرات دوست داشتنی تجربه کنید حتما این رمان رو بخونید ...


معرفی:shika hime


 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
کی خسرو، رمان تازه آرش حجازی، منتشر شد کی خسرو - رمانی از آرش حجازی

4655_89635907335_82907397335_2092794_426981_n.jpg



نویسنده : آرش حجازی
موضوع: رمان ایرانی
تاریخ چاپ: 1388
قطع : رقعی
تعداد صفحات: 400
نوع صحافی : نرم
زبان اصلی : فارسی
زبان کتاب : فارسی


جنگیدن با دشمنی که از او نفرت داری آسان است، سخت، جنگ با آنانی است که دوستشان داری.
اینجاست که شجاعت معنا می‌یابد .
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
معرفی کتاب: در جستجوی مولانا

قصه را گاه مطلبی ساده و حتی بیش از حد ساده و پیش‌پا‌افتاده قلمداد کرده‌اند، همچنان که این حکم را درباره همزاد آن، افسانه، نیز روا داشته‌اند. قصه ممکن است طنزآمیز یا شگفت‌آور باشد و پریان و جادوگران را به صحنه بیاورد اما همچنان این شهرت را که روی سخنش اغلب با کودکان و بیسوادان است، حفظ کند.
در مورد قصه‌های مولانا، وضع کاملا برخلاف این است. ما در مثنوی با اوج بیان بشری، بالاتر از استعاره و حتی معنی سر و کار داریم. تا آخرین حدی که واژگان پیش می‌رود، پیش می‌رویم. در فراسوی آن، تنها آهنگ سکوت به گوش می‌رسد.
«نهال تجدد» این سی و پنج حکایت مثنوی را صرفا نه برای نقل قصه‌هایی کوتاه و یا پندآموز، بلکه برای کیفیت تمثیلی واقعی آنها برگزیده است، چون این حکایات ما را از کلمات و رویدادهای شگفت‌انگیز به جایی دیگر می‌برد.
نویسنده برای اینکه این گزینه را به شیوه خاص خود عرضه کند، شخصیتی به ظاهر حقیقی آفریده است: صحافی اهل نیشابور، شهر مهم خراسان، در شمال شرق ایران.


6f5a9ab443b5916cdaf4020f9975c8e4.jpg




«نهال»، همراه صحاف خانه به دوش، ما را به ژرفای روح مولانا می‌کشاند و خود را پذیرای ابهامات، پیچ و خم‌ها و شکوه و درخشش آن می‌شود. او از طریق مولانا نشانه‌های جهان را می‌بیند و حتی ما را نیز وامی‌دارد که به طور مبهم، جهانی را ببینیم که در آن هر چیزی از نظر ساعر، نشانه‌ای است.
دست‌نوشته‌های فارسی، با استفاده از سنت مذهب شیعه، معمولا با تصویر همراه بوده است. فدریکا ماتا، تصویرگر این کتاب، کوشیده است تا به یاری تصاویر، راه شور و شیدایی و سرگشتگی روح را بپیماید، ‌عمق این قصه‌ها را دریافته و به شیوه خود به آنها زندگی بخشیده است.
در جستجوی مولانا
انتشارات نیلوفر
نوشته نهال تجدد
برگردان: مهستی بحرینی
۳۵۷ صفحه
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
معرفی کتاب: بخور و نمیر از پل اُستر

بخور و نمیر مجموعه‌ای است از خاطرات جذاب و اغلب طنزآمیز پالاستر از اوایل جوانی‌اش و دورخیزهای او برای نویسنده شدن. شرحی است از سرگشتگی‌ها و ناکامی‌هایش. تلاش‌های باورنکردنی اوست برای بقای خود و آزمودن شغل‌های عجیب و غریب. حمایت خطر کردن، روی آب ماندن و غرق نشدن، از خیابان‌های نیویورک و دوبلین و پاریس گرفته تا روستایی دورافتاده در مکزیکو …
دو ترجمه از این کتاب در ایران انجام شده است: اولی را بهرنگ رجبی برای نشر چشمه انجام داده است و دومی را مهسا ملک مرزبان برای نشر افق. البته نشر افق بر اساس قانون کپی‌رایت با پل استر برای ترجمه فارسی توافق کرده است و ادعا می‌کند که انحصار ترجمه فارسی این اثر را دارد.




361cd7e4d7b3b2387a9d1c8da7ed5d1d.jpg










بریده‌ای از کتاب:
پدرم کِنس بود، مادرم ولخرج. مادرم خرج می‌‌‌‌‌‌کرد، پدرم نه. خاطره فقر دست از جان پدرم برنداشته‌‌‌‌‌‌بود و حتی با اینکه اوضاع و احوالش عوض شده‌‌‌‌‌‌بود، هیچگاه نتواست یک‌‌‌‌‌‌سره بپذیرد و باور کند این تغییر را. به‌‌‌‌‌‌عکس، مادرم از این اوضاع و احوالِ دگرگون‌‌‌‌‌‌شده لذت دنیا را می‌‌‌‌‌‌برد. کیف می‌‌‌‌‌‌کرد از تشریفات خرید کردن و مثل خیلی از امریکایی‌‌‌‌‌‌های پیش‌‌‌‌‌‌تر و هم‌‌‌‌‌‌عصر خودش، خرید شده‌‌‌‌‌‌بود برایش وسیله ابراز وجود ‌‌‌‌‌‌‌و بعضی از وقتها اصلا تا حد نوعی خلق هنری بالایش می‌‌‌‌‌‌برد. ورود به مغازه برایش یک‌‌‌‌‌‌جور کار کیمیاگری بود که صندوق فروشگاه را هم از چیزهایی جادویی و زیر و زبَرکننده می‌‌‌‌‌‌انباشت. امیال ناگفتنی، نیازهای غیرقابل‌‌‌‌‌‌توضیح، حسرتهای ناروشن، همگی در گذر از صندوق تبدیل می‌‌‌‌‌‌شدند به چیزهایی واقعی، به چیزهایی ملموس که می‌‌‌‌‌‌شد توی دست گرفتشان. مادرم هیچ‌‌‌‌‌‌گاه از تجربه دوباره این معجزه خسته نمی‌‌‌‌‌‌‌‌شد و صورت‌‌‌‌‌‌حسابهای حاصل از این خستگی‌‌‌‌‌‌ناپذیری، مایه جروبحث میان او و پدرم بود. مادرم فکر می‌‌‌‌‌‌کرد ما از پس پرداخت آن صورت‌‌‌‌‌‌حسابها برمی‌‌‌‌‌‌آییم، پدرم اینطور فکر نمی‌‌‌‌‌‌کرد. دو سبک زندگی، دو جهان‌‌‌‌‌‌بینی، دو علم‌‌‌‌‌‌الاخلاق، در نبردی دائمی بودند باهم، و سرآخر هم همین ازدواجشان را از هم گسست. پول، گسل میانشان بود و شد تنها منشأ بی‌‌‌‌‌‌امان جار و جنجال‌‌‌‌‌‌های بینشان. مصیبت این بود که هر دوشان آدمهای خوبی بودند ‌‌‌‌‌‌‌دلسوز، شریف، سختکوش‌‌‌‌‌‌‌ و اگر آن یک کارزار حادّشان را بگذاریم کنار، حسابی باهم تفاهم داشتند. من به دلیل نوع خاص زندگی خودم هیچ‌‌‌‌‌‌گاه نتوانستم بفهمم چطور موضوعی کمابیش بی‌‌‌‌‌‌اهمیت همچون پول، می‌‌‌‌‌‌تواند آنقدر گرفتاری بینشان بوجود بیاورد. پول اما ‌‌‌‌‌‌‌البته که‌‌‌‌‌‌‌ هیچ‌‌‌‌‌‌گاه صرفا پول نیست. همیشه چیزی دیگر هم هست، همیشه چیزی فراتر است و همیشه هم حرف آخر را می‌‌‌‌‌‌‌‌زند.
منِ پسربچه وسط این جنگ ایدئولوژیک گیر افتاده‌‌‌‌‌‌بودم. مادرم می‌‌‌‌‌‌بُردم خرید لباس، می‌‌‌‌‌‌کشاندم به دل گردباد شور و شوق و گشاده‌‌‌‌‌‌دستی‌‌‌‌‌‌اش، و من بارها و بارها می‌‌‌‌‌‌گذاشتم ترغیبم کند به خواستن چیزهایی که پیشنهادم می‌‌‌‌‌‌کرد ‌‌‌‌‌‌‌همیشه هم چیزهایی بیش از آنچه انتظارش را داشتم، همیشه چیزهایی بیش از آنچه فکر می‌‌‌‌‌‌کردم احتیاج دارم. ناممکن بود مقاومت، ناممکن بود لذت نبردن از اینکه کارمندهای فروشگاهها چطور حلقه‌‌‌‌‌‌به‌‌‌‌‌‌گوش پی دستوراتش می‌‌‌‌‌‌‌‌دوند، ناممکن بود تحت‌‌‌‌‌‌تاثیر قدرت اجرای مادرم قرار نگرفتن. بااین‌‌‌‌‌‌حال خوشبختی من همیشه آمیخته با مقدار زیادی اضطراب هم بود، چون دقیقا می‌‌‌‌‌‌دانستم پدرم قرار است چه بگوید وقتی صورت‌‌‌‌‌‌حساب دستش می‌‌‌‌‌‌رسید. حقیقت هم این بود که او همیشه آنچه منتظرش بودم را می‌‌‌‌‌‌گفت. فوران ناگزیر خشم از پی می‌‌‌‌‌‌آمد و تقریبا به‌‌‌‌‌‌ ناگزیر هم مسئله با اعلام پدرم فیصله می‌‌‌‌‌‌یافت که دفعه بعدی که من چیزی احتیاج پیدا کنم او کسی است که مرا می‌‌‌‌‌‌برد خرید. بعد مثلا وقتی می‌‌‌‌‌‌رسید که من باید ژاکت زمستانی تازه‌‌‌‌‌‌ای می‌‌‌‌‌‌‌‌خریدم، یا یک جفت کفش نو، و آنوقت یک شب بعد شام من و پدرم با ماشین می‌‌‌‌‌‌رفتیم یکی از ارزان‌‌‌‌‌‌فروشی‌‌‌‌‌‌های برِ بزرگراهی وسط ظلمت نیوجرسی. نور تند فلورسنت‌‌‌‌‌‌های آن مغازه‌‌‌‌‌‌ها یادم است، دیوارهای زشت پـرپری‌‌‌‌‌‌شان را، ردیفهای بی‌‌‌‌‌‌پایان لباسهای ارزان‌‌‌‌‌‌قیمت مردانه را، همانطورکه شعر آگهی رادیویی شان را که می‌‌‌‌‌‌گفت «رابرت هال این فصل/ حرف حسابو می‌‌‌‌‌‌زنه بهتون/ زیرِ قیمت/ بوم، بوم، بوم/ زیرِ قیمت!». همه‌‌‌‌‌‌چیز به کنار، این ترانه هم چون سوگند پرچم و دعای کلیسا، جزئی از کودکی من شده.
حقیقت اینکه من از بُزخری‌‌‌‌‌‌های همراه پدرم هم به همان اندازه خریدهای پرریخت‌‌‌‌‌‌وپاش مادرم لذت می‌‌‌‌‌‌بردم. علائقم یکسان میان پدر و مادرم قسمت شده‌‌‌‌‌‌بود و هیچوقت هم کسی ازم نمی‌‌‌‌‌‌خواست خیمه‌‌‌‌‌‌ام را در این اردوگاه یا آن یکی برپا کنم. روش مادرم دلپذیرتر بود شاید، دستکم به‌‌‌‌‌‌لحاظ خوشی و هیجانی که به آدم می‌‌‌‌‌‌داد، اما کله‌‌‌‌‌‌شقی پدرم هم چیزی توی خودش داشت که مرا مسحور می‌‌‌‌‌‌کرد، یکجور تجربه و شناخت سخت بدست‌‌‌‌‌‌آمده که از عمق اعتقاداتش برمی‌‌‌‌‌‌خاست. هدفش برایش درستی و کمالی داشت که باعث می‌‌‌‌‌‌شد هیچ‌‌‌‌‌‌گاه جا نزند، حتی با پذیرش این خطر که به دید دنیا آدم بدی بیاید. این حس برای من ستایش‌‌‌‌‌‌برانگیز بود و همانقدر که به خاطر خیره ساختن دنیا به خود، شیفته مادر زیبارو و بی‌‌‌‌‌‌نهایت جذابم بودم، شیفته پدرم هم بودم که در برابر همان دنیا می‌‌‌‌‌‌ایستاد. تماشا کردنش حین انجام هر کاری کفر آدم را در می‌‌‌‌‌‌آورد ‌‌‌‌‌‌‌مردی که به نظر می‌‌‌‌‌‌آمد مطلقا اهمیتی نمی‌‌‌‌‌‌دهد بقیه درباره‌‌‌‌‌‌اش چه فکر می‌‌‌‌‌‌کنند ‌‌‌‌‌‌‌اما ضمنا آموزنده هم بود، و فکر می‌‌‌‌‌‌کنم در درازمدت بیش از آنچه خودم واقف باشم به درسهایش توجه کرده‌‌‌‌‌‌ام.




b00aff24774829f4aa02d29c0a33df71.jpg




بدین‌‌‌‌‌‌ترتیب شخصیت منِ نوجوان هم شد از سنخ همان آدم جاه‌‌‌‌‌‌طلب سنتی. با نخستین نشانه‌‌‌‌‌‌های برف، همراه پارویم از خانه می‌‌‌‌‌‌زدم بیرون و شروع می‌‌‌‌‌‌‌‌کردم زنگ خانه‌‌‌‌‌‌های مردم را زدن و پرسیدن اینکه بهم پول می‌‌‌‌‌‌دهند ورودی پارکینگ و پیاده‌‌‌‌‌‌روِ مقابل خانه‌‌‌‌‌‌شان را تمیز کنم یا نه. اکتبر که برگها می‌‌‌‌‌‌ریخت با شن‌‌‌‌‌‌کشم بیرون بودم و زنگ همان خانه‌‌‌‌‌‌ها را می‌‌‌‌‌‌زدم و درمورد چمن‌‌‌‌‌‌هاشان همان سوال را می‌‌‌‌‌‌پرسیدم. باقی وقتها که چیزی برای جمع کردن از زمین نبود، پی «شغلهای عجیب» می‌‌‌‌‌‌رفتم. مرتب کردن پارکینگ مردم، تمیز کردن انباری، هرس کردن پرچین. من آدم انجام‌‌‌‌‌‌دهنده هر کاری بودم که لازم بود تابستانها توی پیاده‌‌‌‌‌‌روِ جلوی خانه‌‌‌‌‌‌مان لیموناد می‌‌‌‌‌‌فروختم، لیوانی ده سنت. از پستوی آشپزخانه‌‌‌‌‌‌مان بطریهای خالی را جمع می‌‌‌‌‌‌کردم، می‌‌‌‌‌‌ریختمشان توی چهارچرخه قرمز کوچکم و تا دم مغازه خرکشش می‌‌‌‌‌‌کردم تا در عوضشان پول بگیرم. کوچکترها هرکدام دو سنت، بزرگترها پنج سنت. بیشتر این درآمدم را خرج خرید ورق بیسبال‌‌‌‌‌‌بازی، مجلات ورزشی، و کتابهای مصور می‌‌‌‌‌‌کردم و هرچه را باقی می‌‌‌‌‌‌ماند هم با پشتکار تمام می‌‌‌‌‌‌ریختم توی قلکم که شکل صندوق حساب مغازه‌‌‌‌‌‌ها بود. به‌‌‌‌‌‌راستی که بچه پدر و مادرم بودم و درمورد اصولی که جهانشان را معنا داده‌‌‌‌‌‌بود مطلقا تردید نداشتم. پول حرف اول و آخر را می‌‌‌‌‌‌زد و اگر گوش می‌‌‌‌‌‌سپردی به حرفش و بحثهایش را پی می‌‌‌‌‌‌گرفتی، آنوقت زبان زندگی می‌‌‌‌‌‌آموختی.
یادم می‌‌‌‌‌‌آید یکبار سکه‌‌‌‌‌‌ای پنجاه‌‌‌‌‌‌سنتی داشتم. خاطرم نیست از کجا آورده بودمش ‌‌‌‌‌‌‌سکه پنجاه‌‌‌‌‌‌سنتی آن موقع هم قدر حالا کمیاب بود‌‌‌‌‌‌‌ ولی چه کسی بهم داده‌‌‌‌‌‌بودش و چه خودم درآورده بودمش، همین الان هم عمیقا حس می‌‌‌‌‌‌‌‌کنم داشتنش چقدر برایم پرارزش بود و چه مبلغ زیادی در نظرم می‌‌‌‌‌‌آمد. آن روزها با پنجاه‌‌‌‌‌‌سنت آدم می‌‌‌‌‌‌توانست ده بسته ورق بیسبال‌‌‌‌‌‌بازی، پنج کتاب مصور، ده‌‌‌‌‌‌تا آب‌‌‌‌‌‌نبات‌‌‌‌‌‌چوبی، پنجاه‌‌‌‌‌‌تا آب‌‌‌‌‌‌نبات سفت یا بنابه ترجیحش ترکیبات مختلفی از همه اینها بخرد. نیم‌‌‌‌‌‌دلاری را گذاشتم توی جیب پشتی‌‌‌‌‌‌ام و قدم‌‌‌‌‌‌‌‌زنان راه افتادم سمت مغازه، بی‌‌‌‌‌‌تاب در فکر اینکه می‌‌‌‌‌‌خواهم چطور این پول اندکم را خرج کنم. بااین‌‌‌‌‌‌حال جایی وسط‌‌‌‌‌‌های راه، به دلایلی که هنوز متعجبم می‌‌‌‌‌‌کند، سکه غیبش زد. دست بردم توی جیب پشتی‌‌‌‌‌‌ام تا لمسش کنم ‌‌‌‌‌‌‌که بدانم سر جایش است، فقط محض اطمینان‌‌‌‌‌‌‌ و پولم ناپدید شده‌‌‌‌‌‌بود. جیبم سوراخ داشت؟ آخرین باری که بهش دست زده‌‌‌‌‌‌بودم اتفاقی سُرانده بودمش از جیب شلوارم بیرون؟ هیچ تصوری نداشتم. شش هفت سالم بود و هنوز یادم است چقدر احساس بدبختی کردم. کوشیده‌‌‌‌‌‌بودم حسابی مراقب باشم و بااین‌‌‌‌‌‌حال، به‌‌‌‌‌‌رغم همه احتیاط‌‌‌‌‌‌ها، باز پولم را گم کرده‌‌‌‌‌‌بودم. چطور گذاشته‌‌‌‌‌‌بودم چنین اتفاقی بیفتد؟ چون نیاز به توجیهی منطقی داشتم، حکم دادم خدا مجازاتم کرده. نمی‌‌‌‌‌‌دانستم چرا، اما مطمئن بودم قدرت متعال دست کرده توی جیبم و با دستهای خودش سکه را برداشته.
کم‌‌‌‌‌‌کم شروع کردم رو گرداندن از پدر و مادرم. این نبود که شروع کنم به کمتر دوست داشتنشان. اما دنیایی که آنها متعلقش بودند دیگر به‌‌‌‌‌‌نظرم جای اغواکننده‌‌‌‌‌‌ای برای زندگی نمی‌‌‌‌‌‌آمد. ده دوازده سالم بود و در آن سن داشتم می‌‌‌‌‌‌شدم آواره‌‌‌‌‌‌ای در منزل، یک تبعیدی در خانه خودم. کلی از این تغییرات را می‌‌‌‌‌‌شود به نوجوانی من نسبت داد، به این حقیقت ساده که داشتم بزرگ می‌‌‌‌‌‌شدم و دیگر مستقل فکر می‌‌‌‌‌‌کردم، همه‌‌‌‌‌‌شان را اما نه. همزمان عوامل دیگری هم بر من موثر بودند و هرکدام در سوق دادنم به مسیری که بعدا رهسپارش شدم، نقشی داشتند. این عوامل هم فقط عذاب حاصل از اجبار دیدن ازدواجِ درحال فروپاشی پدر و مادرم، فقط سرخوردگی از محصور شدن توی یک شهر کوچک حاشیه‌‌‌‌‌‌ای، فقط حال‌‌‌‌‌‌وهوا و شرایط امریکای اواخر دهه پنجاه نبود ‌‌‌‌‌‌‌اما همه اینها را بگذارید کنار هم، و بعد دیگر به یکباره آدم صاحب پرونده‌‌‌‌‌‌ای قطور می‌‌‌‌‌‌شود علیه ماتریالیسم، کیفرخواستی علیه این نگرش مرسوم که پول کالایی است که باید بیش از همه چیزهای دیگر بهش بها داد. پدر و مادر من به پول بها میدادند و همین به کجا رسانده بودشان؟ به‌‌‌‌‌‌شدت برای بدست‌‌‌‌‌‌آوردن پول جنگیده بودند، اعتقاد بسیار بهش پیدا کرده‌‌‌‌‌‌بودند، و بااین‌‌‌‌‌‌حال بعد حل شدن هر مشکلی یکی دیگر جایش را پر کرده‌‌‌‌‌‌بود.
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
معرفی کتاب: ورمر یا عمل دیدن

در تابلوی دختر جوان با گوشواره مروارید، چهره شخصیت، زمینه سیاه تابلو را به صورت فضایی ژرفانمایی‌شده در می‌آورد، سر دختر عمقی میدان‌گونه به زمینه می‌بخشد. نگاه بیننده، با گشتن به دور چهره دختر جوان، فضا را بازمی‌سازد و بدان انحنا می‌بخشد.




894b9e265309eaf1eac819f4a6f4fe20.jpg




قدرت چشمان او بیشتر به سبب پایان‌یافتگی چرخش سر است، چشم‌ها، حیرت زن جوان را نشان می‌دهد که به سوی نقاش چرخیده است. اما این حرکت نه با س****** ایستای نیم‌تنه در تضاد است، نه با گردی ماه‌گونه آن چهره دستار‌بسته. به عکس، موجب تشدید این حالات می‌شود و به آن س******، خصوصیتی زودگذر از حرکتی سنگوار می‌بخشد. انگار از حرکت باز ایستاده است تا به نقاش فرصت دهد که او را بر زمینه سیاه تابلو نقاشی کند. اما این زمینه می‌توانست آن سر را فروکشد و بار دیگر آن را در فضایی که از آن پدیدار شده است، ناپدید سازد و بر تابلو فقط آن نیم‌تنه نیم‌رخ را مانند ردی از عبورش باقی بگذارد.
ورمر، با شگرد ارائه این حالت بر زمینه سیاه، می‌تواند سر را از بدن متمایز سازد، او سر را در نظر بیننده مستقل می‌سازد و بیننده می‌تواند به آرامی نگاهش را به روی این سر بچرخاند و زیبایی پنهان آن چهره را، که به مرواریدی سفید برجسته شده است و دستار آبی‌اش گردی آن را تشدید می‌کند، بستاید. ورمر همین گردی معلق را معرف تابلو قرار می‌دهد. او این گردی را چنان از محتوای تابلو دور کرده است که چشمان حیرت‌زده دختر جوان دیگر بیننده را در تماشای آن سر، که بدین لحاظ می‌تواند یک کره جلوه کند، معذب نمی‌کند. بیننده دیگر در برابر زیبایی خطوط چهره مکث نمی‌کند، اما نقاش همه‌گونه تلاش کرده است تا بتوانیم آن خطوط را با دقت تماشا کنیم، به طوری که که آن سر، مانند سیاره‌ای برآمده از درون سایه، به سمت ما می‌آید. اگر آن دهان نیمه‌باز نبود، می‌شد او را در برابر فضای پیرامونش رسوخ‌ناپذیر انگاشت.
دختر جوان در تابلو زندانی است و به ما می‌نگرد و به نظر می‌آید فضایی را که از ما جدایش می‌کند، می‌سنجد.
—————–
دوست‌داران سینما حتما فیلم دختر با گشواره مروارید را که در سال ۲۰۰۳ با کارگردانی پتر وبر و بازیگری کالین فرث و اسکارلت جوهانسون ساخته شده ، به یاد دارند. تابلوی مشهور دختر با گشواره مروارید، آنقدر مشهور است که به آن لقب مونالیزای شمال یا مونالیزای هلندی هم داده‌اند.
اما «ورمر با عمل دیدن»، کتابی است که «پیر لو کوز» و «پیر اریک لاروش» نوشته‌اند. کتاب آنها در مورد تابلوهای جوهانس ورمر، است. و آنچه در ابتدای این پست خواندید، بریده‌ای از همین کتاب بود.




c9e157e0092071b6ed3289ac7876c274.jpg




کتاب را مؤسسه فرهنگی- پژوهشی چاپ و نشر نظر در ۱۰۰ صفحه با ترجمه مهشید نونهالی و به قیمت ۳۵۰۰ تومان منتشر کرده است. نداشتن تصاویر رنگی، نقطه ضعف عمده کتاب است.
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
معرفی کتاب: یادداشت‌های پنج‌ساله مارکز

یادداشت‌های پنج‌ساله مارکز را نشر ثالث با ترجمه بهمن فرزانه در ۳۵۰ صفحه و به قیمت ۱۰ هزار تومان منتشر کرده است. خواندش را به دوست‌داران مارکز توصیه می‌کنم. با هم بریده‌ای جالب از این کتاب را می‌خوانیم:




9af20c1572e5b84d9321221acf9bc757.jpg



شعر، در دسترس اطفال
سال ‌گذشته دبیر ادبیات‌ کوچک‌ترین دختر یکی از بهترین دوستانم به او گفته بود امتحان نهایی‌اش در باره صد سال تـنهایی است‌. دخــترک هـم منصفانه بسیار ترسیده بود، نـه تـنهـا کـتاب را نـخوانـده بـود بـلکه بـاید درس‌های مهم‌تری را حاضر می‌کرد. خوشبختانه پدرش کـه بـه ادبـیات بسیار وارد است در اندک زمانی چنان آماده‌اش ‌کرده بود که از خود دبیر ادبیات هم مسلط‌تر شده بود. با این حال دبیر از او سؤالی غیرمترقبه ‌کرده بود: معنی حرف برعکس صد سال تنهایی چیست‌؟ البـته او بـه نشـری آرژانتینی اشاره می‌کرد که تصویر روی جلدش را نقاش مـعروف‌، وبـنته روخو،‌ کشیده بود و یکی از حروف صد سال تنهایی را براساس الهامی که گرفته بود، برعکس نوشته بود. طبعآ دخترک نتوانسته بود جوابی بدهد. وقتی جریان را برای وبنته روخو تعریف‌ کردم‌، ‌گفت در نوشتن آن حرف برعکس‌، منظور خاصی نداشته است‌.
درست همین امسال پسر من گونزالو در لندن باید درکنکور ادبـیات شرکت می‌کرد و یکی از سوالات امتحانات این بود که منظور از سمبول خروس درکسی به سرهنگ نا‌مه نمی‌نویسد چیست‌؟ ‌گـونزالو کـه آداب خانواده خود را خوب می‌شناسد، دلش خـواسته بود سر به سر آن دبـیر بی‌اطلاع بگذارد و در جـواب ‌گفته بود: «‌خروسـی کـه تخـم‌ ‌طلا می‌گذارد.» بعد فهمیدیم نمره بهتر را شاگردی ‌گرفته ‌که از خـود دبـیر شـنیده است خروس سرهنگ سمبول قدرت عامیانه‌ای است‌ که به دردی نمی‌خورد. وقتـی از جـریان مطلع شدم چقدر احساس رضایت ‌کردم‌. آنچه برای آخر کتاب در نظرگـرفته بودم و در آخـرین لحظه عوضش ‌کـردم درست این بود که سرهنگ، خروس را خفه می‌کرد و از سر اعتراض‌، با آن سوپ می‌پخت‌.
سال‌های سال است‌کـه مثال‌هایی را جمع‌آوری می‌کنم کــه دبـیرهای ادبیات بسیار بد و بی‌ارزش با آن‌ها شاگردانشـان را منحرف می‌کنند. مثلا یکی از دبیرها را می‌شناسـم ‌کـه خاطر جمع است مادربزرگ چاق و طماع که از ارندیرای معصوم برای صاف‌کردن قرضش سوء‌اسـتفاده می‌کند، صرفاً سمبول سرمایه‌گذاران سـیری‌ناپذیر است. یا یک پروفسور کاتولیک که دبیر ادبیات بود، به شاگـردان خود می‌‌گفت صعود رمدیوس خوشگله به آسمان صرفا سمبول شاعرانه حضرت مریـم است‌ کـه جسما و روحاً به مــعراج رفـته است‌. یک پــروفسور دیگـر گـفته بـود هـربرت‌، یکــی از شخصیت‌های یکی از داستان‌های من‌ کـه مشکل همه را با دادن پول بـه آن‌ها حل می‌کند، صرفاً مثال خداوند متعال است ‌که در همه حالی به بشر کمک می‌کند. دو نفر از منتقدان ادبی شهر بارسلون مرا حیرت‌زده بر جای گذاشتند. بنا بر عقیده آن‌ها خزان خودکا‌مه درست ترکیب ‌کنسرت سوم برای پیانوی بلا بارتوک را داشت‌. چقدر از این مقایسه حظ ‌کرده‌ام‌، چون از بلا بارتوک و به خصرص از آن کنسرتش بسـیار خـوشم مـی‌آید، ولی بـه‌هرحـال هـنوز مـنظور آن دو مـنتقد ادبـی را درک نکـرده‌ام‌.
یک دبـیر دانشکده ادبیات شهـر هاوانا درکوبا ساعت‌ها صد سال تنهایی را تجزیه و تـحلیل مـی‌کرد و بــه ایـن نـتیجه مــی‌رسید (‌هــم بـاعث افتخار و هـم مأیوس‌کننده‌) ‌که آن کتاب نتیجه‌ای در بر ندارد. مـن هـم بـه ایـن نـتیجه رسیده‌ام ‌کـه تجزیه و تحلیل زیاده از حد گمراه‌کننده است‌. حتماً خواننده‌ای بسبـیار سـاده‌لوح هسـتـم چـون هـرگز بـه ایـن فکــر نیفتاده‌ام کـه رمان‌ها بیش از آنچه دارند می‌گویند، قصد دیگری ندارنـد. وقتی فرانتس ‌کافکا در داستان مسخ می‌گوید که‌ گرگور سـامسا یک روز صبح از خواب بیدار می‌شود و می‌بیند به یک حشره عظیـم‌الجثه تـبدیل شده است به نظر من اصلا و ابداً نمادین نیست‌، تنها چیزی‌ که هـمیشه باعث‌ کنجکاوی من شده است این بود که به چه نوع حشره‌ای تبدیل شده بوده است‌. باور می‌کنـم که زمـانی قالیچه‌های پـرنده وجـود داشــه‌انـد، همان طور هم غول‌هایی در داخل بطری‌ها. بـاور می‌کنم ‌کــه الاغ بـلعم واقعاً دهان باز کرده و حرف زده است‌. فقط حیف ‌که ‌کسی موفق نشده بود صدایش را ضبط ‌کند. باور می‌کنـم ‌که جوزوئه‌، پیرو حضرت موسـی‌، صرفا با نواختن شیپورهایش دیوارهـای شهر ژر‌بکـو را وبـران سـاخته است‌. افسوس ‌که ‌کسی صدای آن شیپور را ضبط نکرده است‌. هـمان‌طور هــم باور کنـم‌ که آن فاضل ویدریرای‌، دون‌کیشوت سروانتس‌، همان‌طورکـه او در جنون خود فرض می‌کرد، واقعاً از بلور ساخته شده بود. همان‌طور کــه بـاور مـی‌کنم چـطور یکـی از شـخصیت‌های رمـان‌های فـرانسـوی گارگانتوآ روی کلیساهای جامع شهـر پار‌بس ادرار می‌کرده است‌. حـتی معتقدم چنین مسائلی هنوز هم پیش می‌آیـد و دلیـل ایـن ‌کـه مـا از ان‌هـا بی‌خبر هستیم صرفاً به خاطر تدریـس غلط دبیران ادبیات است‌.
به پروفسورها علاقه بسیار دارم و به آن‌ها احترام می‌گذارم و به همین دلیل هم متأسفم ‌که خود آن‌ها نیز قـربانی نـحوه تـدریسی شـده‌انـد کـه وادارشان می‌کند آن همه مزخرف بـر زبـان بیاورند. یکـی از مـعلم‌های فراموش‌نشدنی‌ام‌، خانم معلمی است‌کـه در پنج سالگی به من خـوانـدن آموخت‌. دخترکی بود بسیار ز‌ببا و فهمیده ‌که ادعایی هـم نداشت‌. بسیار جوان بود و باگذشت زمان از خود من هم جوان‌تر می‌شد. او بود که برای اولین بار سرکلاس برای ما شعر خواند، اشعاری‌ که تا ابد در حافظه من بر جای می‌‌مانند. با همین ستایش دبیر ادبیات خود را در دبیرستان به یـاد می‌آورم‌. مردی فروتن و محتاط ‌که ما را در هزارتوهای‌ کتاب‌های خوب راهنمایی می‌کرد بـدون آن‌کـه بـیهوده تـجزیه و تـحلیلشان‌کـند. آن نـوع تدریس به ما، شاگردان او، اجازه می‌داد به شیوه خود اشعار را تعبیر کنیـم‌. در واقع تدریس ادبیات بابد صرفاً راهـنمایی خـوبی بـاشد بـرای کـتاب خواندن. هر شیوه دیگری فقط باعث وحشت شاگردان می‌‌شود. عقیده من‌که این‌جا در دفتر خود نشسته‌ام چنین است‌.
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات

ناپلئون/ استاندال

1062_orig.jpg


ناپلئون [Napoleon]. هنری بیل (1)، معروف به استاندال (2) (1783-1842)، نویسنده فرانسوی دو رساله درباره ناپلئون برجای نهاده است که یکی در 1817-1818 و دیگری در 1836-1837 نوشته شده است. رساله اول که به قول خود استاندال در پاسخ به کتاب مادام دو استال (3) به نام ملاحظاتی درباره وقایع مهم انقلاب فرانسه (4) (ژوئیه 1817) نوشته شده است، طرح‌گونه‌ای است که در آن استاندال، در عین قدرشناسی از امپراتور، می‌کوشد تا بی‌طرفی و بی‌غرضی خود را نشان دهد. به عکس، رساله دوم حاکی از رشد اسطوره ناپلئونی در روح استاندال است: «من با نوشتن نخستین جمله زندگی ناپلئون نوعی تأثر مذهبی در خود احساس می‌کنم.» این رساله دوم در 1876، تحت عنوان زندگی ناپلئون(5) در مؤسسه نشر کلمان و لوی (6) انتشار یافت. هردو رساله، یعنی رساله 1817-1818 و رساله 1836-1837، به طور کامل در مجموعه کلیات آثار (7) استاندال (به سرپرستی هـ.شامپیون (8))، در 1929،‌با عنوان کلی ناپلئون منتشر شد. جلد اول تحت عنوان زندگی ناپلئون شامل رساله 1817-1818 است، و جلد دوم، تحت عنوان خاطراتی درباره ناپلئون (9)، مشتمل بر رساله 1836-1837. همچنین می‌توان به طبع همین دو رساله، ویراسته هانری مارتینو (10) (1930)، در دوجلد، با عنوان ناپلئون اشاره کرد. رساله اول، که مخصوصاً به علت اوضاع و احوال سیاسی ناتمام مانده است، تقریباً به تمامی از منابع انگلیسی گرفته شده است. استاندال وقایع عمده زندگی ناپلئون را تا زمان بازگشت او از جزیره الب (11) گزارش می‌کند. در کتاب صفحات اندکی می‌توان یافت که به راستی اصیل باشد؛ استاندال بر مطالب برگرفته از منابع تنها چند حکایت از خود می‌افزاید. رساله دوم با روحی کاملاً متفاوت پرورده شده است: استاندال با احساسات شورانگیزی به توصیف ناپلئون بازمی‌گردد، شاید به سبب آنکه در او بخشی از گذشته خود را می‌بیند. مقدمه خاطراتی درباره ناپلئن با لحنی پرشور که تا اندازه‌ای نزد استاندال شگفت‌آور است، نوشته شده است. طرح او به هنگام شروع کار بسیار بلندپروازانه است؛ می‌خواهد دست به کار تحقیقاتی دقیق و عمیق بزند. ولی بعد هدف او محدودتر می‌شود، به این معنی که تنها به تعقیب گام به گام شرح زندگی ناپلئون در یادنامه سنت هلن اکتفا می‌کند، و «گزارش معقولی» از وقایع به سبکی ساده مانند گزارش خاطره‌نویسان قرن هفدهم به دست می‌دهد. منابع اصلی او گذشته از خود ناپلئون، عبارتند از ژومینی (12)، نویسنده سوییسی شرح زندگانی ناپلئون و تیر (13). استاندال در این رساله نیز، همچنان که در رساله اول، ولی با ستایش بیشتر خاطرات شخصی خود را بر مأخوذات خود از منابع می‌افزاید، مانند فصل مربوط به میلان در 1796 و تصویرهایی که از سرداران ناپلئون به دست می‌دهد. ولی سرانجام، استاندال نمی‌تواند چنانکه باید ازعهده کار برآید و ناگزیر گزارش خود را در 1797 متوقف می‌کند. از این‌رو، از کار او چند طرح نیم‌پرداخته، که ناتوانی استاندال در یکدست کردن و منظم کردن خصلت ناپیوستگی آنها را تشدید کرده، بر جای مانده است. با این همه، این اثر استاندال، چنان که هست، دلچسب است، زیرا تحول اندیشه او را درباره ناپلئون به خوبی نشان می‌دهد. او در اقتباسی که از منابع می‌کند روشی اصیل به کار می‌برد: با استفاده از حکایت برای تجسم بخشیدن به تمامی یک فضای تاریخی می‌تواند روانشناسی همگانیی را که شخص ناپلئون و نظام سیاسی او در فرانسه و ایتالیا به وجود آورده است توصیف کند. ملاقات میان ناپلئون و استاندال در این صفحات وجه کاملی از رمانتیسم فرانسه را بازمی‌نماید.

اسماعیل سعادت. فرهنگ آثار. سروش.

1.Henri Beyle
2.Stendhal
3.Madame de Stael

4.Considerations sur les principaux evements de la Revolution francaise
5.Vie de Napoleon, Fragnents de Stendhal
6.Calmann
7.Euvres completes

8.H.Champion
9.Memoires sur Napoleon
10.Henri Martineau

11.Elbe 12.Jomini 13.Thiers
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
آیوانهو/ سر والتر اسکات

593_orig.jpg


آیوانهو [Ivanhoe].این رمان والتر اسکات (1) (1771-1832)، نویسنده انگلیسی، که در 1819 انتشار یافت، نخستین اثر نویسنده است که موضوعش کاملاً انگلیسی است. منابع تاریخ رمان چندان موثق نیستند. چنانکه دشمنی میان ساکسونها و نورمانها در دوران سلطنت ریچارد اول که اثر به آن اشاره می‌کند مورد تصدیق مدارک آن زمان نیست. جایگاه تورکیلستون (2) از گوتس فون برلیشینگن اثر گوته گرفته شده است. ویلفرد آیوانهو، پسر سدریک (3)، یکی از اشراف ساکسون، به لیدی راونا (4)، دختری تحت قیمومت پدرش و از اسلاف آلفرد شاه، دلباخته است. ولی سدریک که طرفدار پر و پا قرص بازگشت نژاد ساکسون به سلطنت انگلستان است فکر می‌کند که با دادن راونا به آتلستان (5) ساکسون که خون سلاطین در رگهایش جاری است به هدف خود خواهد رسید. او که از عشق دو جوان به یکدیگر به شدت عصبانی شده است پسرش را تبعید می‌کند. آونهو به اتفاق ریچارد شیردل به جنگهای صلیبی می‌رود و دیری نمی‌گذرد که احترام و محبت ریچارد را به خود جلب می‌کند. پرنس جان در غیاب برادر درصدد برمی‌آید که بر تخت و تاج دست یابد. این حادثه مانند همیشه برای والتر اسکات، بهانه خلق حوادث درخشانی می‌شود. مسابقه بزرگ آشبی دولازوش (6) که در آن آیونهو، پیشاپیش ریچارد تمام شهسواران پرنس جان و از جمله سر بریاند دوبوا گیلبر (7) شهسورا سرسخت پرستشگاه و سر رجینالد گاو پیشانی (8) را شکست می‌دهد قابل توجه است. همچنین باید به ماجرای حمله به قلعه تورکیلستون اشاره کرد که در آن آیونهو زخمی می‌شود. سدریک، راونا، آتلستان، اسحاق یورکی (9) یهودی و دختر باشهامتش ربکا (10)، به دست اشراف نورمان زندانی شده‌اند. اما پس از نبردی سخت، گروهی از راهزنها و ساکسونها که رابین هود لاکسلی (11) افسانه‌ای و ریچارد شاه بر آنها فرمان می‌رانند قلعه را تصرف می‌کنند. اولریش (12) ساکسون پیر که محبوبه قاتل پدرش شده است و با افشاندن بذر نفاق میان نورمانها انتقام خود را گرفته است قلعه را آتش می‌زند. زندانیان آزاد می‌شوند، ولی بواگیلبر که دلباخته ربکا شده است او را با خود به تمپلستو (13) می‌برد. چون دختر جوان، عشق شهسوار پرستشگاه را نمی‌پذیرد؛ مرد نیز او را به جادوگری متهم می‌کند. خوشبختانه آیونهو، که در دوئلی با بواگیلبر روبرو می‌شود، دختر جوان را آزاد می‌کند. آیونهو با لیدی راونا ازدواج می‌کند و ربکا چون کاری دیگر از دستش برنمی‌آید به اتفاق پدرش انگلستان را ترک می‌کند. در میان شخصیتهای درجه دوم باید به رابین هود، برادر تاک (14)، راهب سرباز، وامبای (15) دلقک، و اسحاق یهودی که به شیلاک (16) شکسپیر شباهت دارد و در وجودش سودای پول و عشق ابدی باهم در جدالند اشاره کرد.
این رمان در اروپا با موفقیتی عظیم مواجه شد. آیونهو همراه با کوئنتین دوروارد منشأ موج رمان تاریخی به شمار می‌رود که نتایج تتبع تاریخی را به زنده‌ترین منابع تخیل پیوند می‌زند. تمام تردیدهایی که در مورد تتبع تاریخی بتوان ابراز داشت ابداً به موفقیت اثر لطمه وارد نمی‌آورد، زیرا تازگی سبک همه‌جا آشکار است. والتر اسکات، چنانکه خود در تقدیم‌نامه اثر اعلام می‌دارد فقط قصد داشته است که رنگ تاریخی زمان را حفظ کند. او ضمن اکتفا به اینکه چیزی مخالف واقعیت تاریخی در آن راه ندهد در انتخاب جزئیات مقداری آزادی برای خود قایل شده است.
این رمان الهام‌بخش تعدادی آثار موسیقی از جمله آیونهو اثر جووانی پاچینی (17) (1769-1867)، ربکا (18) اثر بارتولومئو پیزانی (19) (1811-1893)، از روی «لیبرتو»ی پیاوه (20) و پرستشگاه (21) اثر اوتو نیکولای (22) بوده است. این رمان تأثیری نیز در نامزدان اثر مانتسونی و حتی نوتردام دوپاری اثر ویکتورهوگو داشته است. در زمینه هنرهای تجسمی هم می‌توان از لیتوگرافیهای فرانچسکو هایتس (23) (1791-1882) یاد کرد.


قاسم صنعوی. فرهنگ آثار. سروش.
1.Walter Scott
2.Torquilstone
3.Cedric
4.Lady Rowena

5.Athelstane
6.Ashby-de-la-Zouche
7.Briand de Bois-Guilbert

8.Reginald Front de Boeuf
9.Isac de York
10.Rebecca

11.Robin Hood de Locksley
12.Ulrich
13.Templestouie

14.Tuck
15.Wamba
16.Shylock
17.Giovanni Pacini
18.Rebecca

19.Bartolomeo Pisani
20.Piave
21.Il templario

22.Otto Nicolai
23.Francesco Hayez

 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
طلسم/ سر والتر اسکات

914_orig.jpg


طلسم [The Talisman]. رمانی از سر والتر اسکات (1) (1771-1832)، نویسنده انگلیسی، که در 1825 در مجموعه داستانهای صلیبیون (2) منتشر شد. در سپاه صلیبیون مستقر در سرزمین مقدس، به رهبری ریچارد شیردل، نفاق درگرفته است. رهبران دیگر عبارتند از: فیلیپ، پادشاه فرانسه؛ لئوپولد، دوک اتریش؛ مارکی دو مونتسرات (3) و استاد اعظم شهسواران پرستشگاه. شهسوار بیچاره اما جسوری از اسکاتلند، معروف به سرکنت (4) یا شهسوار یوزپلنگ، احترامی راستین و البته متقابل نسبت به امیری عرب احساس می‌کند. آن دو بی‌هیچ نتیجه‌ای با یکدیگر جنگ تن به تن کرده‌اند. این برخورد نتایجی بسیار مطلوب برای سر کنت در پی دارد، زیرا دیری نمی‌گذرد که دچار مشکل بزرگی می‌شود. یک شب که مسئول حفاظت از بیرق انگلستان است، از ادیت دو پلانتاژنه (5) که دوستش می‌دارد پیغامی دریافت می‌کند و از مأموریت خود غافل می‌شود. مسئول این توطئه ملکه برانژر (6)، همسر ریچارد است. دشمنان با استفاده از غیبت کوتاه سر کنت، بیرقی را که مسئول حفظ آن بود پاره پاره می‌کنند. کنت به یاری پزشکی عرب که کسی جز امیر نیست، از مرگی که ریچارد بدان محکومش کرده بود نجات می‌یابد. امیر به او لباس می‌دهد. پزشک دروغین به نفع کنت مداخله می‌کند و موفق می‌شود که او را به نام برده با خود ببرد. صلاح‌الدین ـپزشک ـ با او رفتاری انسانی پیش می‌گیرد و سر کنت را در لباس برده‌ای مغربی به نزد ریچارد بازمی‌فرستند. سر کنت شاه را از توطئه قتل نجات می‌دهد و خود را به او می‌شناساند؛ شاه از گناه او درمی‌گذرد و دستش را بازمی‌گذارد تا کسی را که به بیرق ملی بی‌حرمتی کرده است، بیابد. این شخص کونراد دو مونتسرات است. بی‌درنگ نبردی تن به تن ترتیب می‌دهند و طی آن، کنت مونتسرات را شکست می‌دهد و زخمی می‌کند. در این حال، معلوم می‌شود که سر کنت، در حقیقت دیوید، پرنس اسکاتلند است. بدین‌سان مشکل دون‌پایگی ولادت، که مانعی بر پیوند او با ادیت دو پلانتاژنه بود، برطرف می‌شود. طلسمی که عنوان رمان بدان اشاره دارد، تعویذی است که صلاح‌الدین به کمک آن ریچارد را معالجه می‌کند. یادآوری این نکته جالب است که خانواده لاکهارت (7) (که والتر اسکات از آنان بود) تعویذی در اختیار داشت به نام لی-پنی (8) که سیمون لاکهارت (9) از جنگی صلیبی با خود آورده بود. این رمان، که سرشار از توصیفهای زنده و بدیع از فلسطین است، جزو بهترین آثار والتر اسکات به شمار می‌رود.

مهشید نونهالی. فرهنگ آثار. سروش.

1.sir Walter Scott
2.Tales of the Crusaders
3.Montserral
4.sir Kenneth
5.Edith de Plantagenel
6.Berengere

7.Lockhart
8.Lee-penny
9.Simon
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
زمین انسان­ها/ آنتوان دو سنت اگزوپری

1082_orig.jpg


زمین انسان­ها[Tere des hommes]. اثری از آنتوان دو سنت اگزوپری(1) (1900-1944)، نویسنده­ی فرانسوی، که به سال 1939 در پاریس منتشر شده است. این اثر به صورت یک رشته روایات گزارش مشهودات با پشتوانه­ای از تفکراتی با معنای اخلاقی زیبا عرضه شده است. در یکی از فصلها، به نام «خط مواصلات هوایی»، نویسنده خاطراتی چند مربوط به کارآموزی خلبانی سال 1926 خود را در خط مواصلاتی یاد می­کند. وی نقل می­کند که چگونه به تعلیم هانری گیومه(2)، که این کتاب به وی اهدا شده، با «مناسک مقدس» حرفه­ی خود آشنا شده است. همچنین می­گوید که در خلوت پرواز، هر کوه، هر دره، هر خانه، در نظر خلبانی که آسمان را «می­روبد»، همراهی است که آدمی نمی­داند دشمن است یا دوست. وی از غرور خلبان سخن می­گوید که خود را مسئول محمولات پستی احساس می­کند، گویی فی­الحال مرکز مناسبات انسانی است و تأیید می­کند که «ضرورتها و مقتضیات هر حرفه­ای جهان را دگرگون و پرمایه­تر می­سازد». در فصلی دیگر، اعمال پرشهامت رفقای خود مرمز(3) و گیومه را به یاد می­آورد که معجزه آسا از حادثه جان به در بردند و هر دو در زمره­ی آن قلیل کسانی هستند که وجود خویش را وقف خدمت به دیگران می­کنند تا زندگی هر کس جلوه­ی خلاقیتی روزانه به خود بگیرد و تا آخرین رمق با مرگ نبرد می­کنند تا به اعتمادی که به آنها شده است وفادار بمانند. وی توضیح می­دهد که چرا هواپیما ابزاری بیش نیست که وی از آن، همچنان که هنگام شخم زدن، خیش خود را به کار می­برد، استفاده می کند، لیکن ابزاری که در عین حال وسیله­ای عالی و شگفت برای تحلیل است. در پرتو آن، آدمی زمین را کشف می­کند و پی می­برد که آن منزل واقعی اوست. وی خصلت دراماتیک برخی از ماجراها را که در صحرا برای او پیش آمده بر ملا می­سازد و اینکه چگونه، در حالی که همراه مکانیسین خود، آندره پروو(4) در میان ریگزارها گم و از تشنگی و خستگی نیمه جان شده بوده، نخست بار انسان را « در آن واحد با چهره­ی همه­ی انسانها» در شخص یک بادیه نشین لیبیایی دیده که آمده بود تا آنها را نجات بخشد. در آخرین فصل این اثر است که سنت اگزوپری اصولی را طرح می­کند که انسان دوستی او بر آنها مبتنی است. در نظر او، یگانه ارزش و یگانه حقیقتی که بر فکر انسانی تحمیل می­شود همان ارزش و حقیقتی است که در باطن انسان است، چون انسان باز نمود آرمانی ماهیت یکایک ماست. وی می­گوید: «در انسان همه چیز تناقض آمیز است.» از این رو، حقیقت ثابت کردنی نیست، تأیید شدنی است. حقیقت در عمل افردای رخ می­نماید که خواست و آرزو و ایمان و لبخندی به آنها یگانگی می­بخشد و این احساس را در آنان پدید می­آورد که چیزی برتر از خود را مبادله می­کنند و از درجه­ی فردیت به پایگاه انسانیت می­رسند. بدین سان، «تنها هنگامی که با برادران خود، در پرتو هدفی مشترک که در بیرون از وجود ما جای می­گیرد، پیوند می­­یابیم تنفس می­کنیم و تجربه به ما نشان می­دهد که دوست داشتن به هیچ روی این نیست که به یکدیگر بنگریم، بلکه این است که با هم یک جهت را بنگریم». بنابراین، سنت اگزوپری فضایل عشق را، که راه­گشای راه ایمان­اند، از فضایل عقل، که به شک راهبرند، برتر می­شمارد. وی چنین می اندیشد که آدمی به طبعیت شایسته­ی انسان بودن نیست و برای نیل به این شایستگی باید هر آن چه به فرد پرستی پیوندش می­دهد به دور افکند و، در عین حال، از آن دست بشوید که فقط از نعمات مادی بهره­ور شود. وی، با فراخواندن ما به کشف شریف­ترین رضای نفس در ایثار و خاکساری، می­خواهد ذوق توجه به کل را به ما تلقین کند. زمین انسانها، که از کیفیت شاعرانه­ی هر چه مرغوب­تری سرشار است و با نثری تمام جا افتاده و کاملاً ممنطبق بر معنی نوشته شده، یکی از کتاب­های ستودنی است که بجا و به موقع برای انسان­ها معنایی را که به سرنوشت در جهان امروزی باید داد روشن می­سازد.

احمد سمیعی (گیلانی). فرهنگ آثار. سروش.

1.Antoine de saint- Exupery
2. Henri Guillaumet
3.Mermoz
4. Andre prevot
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
پرواز شبانه/ آنتوان دو سنت اگزوپری

1108_orig.jpg


پرواز شبانه[Vol de nuit] رمانی از آنتوان دو سنت اگزوپری (1900-1944)، نویسنده فرانسوی، که با مقدمه‌ای از آندره‌ژید در 1931 در پاریس منتشر شد. وقایع داستان در امریکای جنوبی اتفاق می‌افتاد، د‌ر دورانی که هوانوردی تجاری کاری قهرمانانه بود. سنت اگزوپری، که خود در 1929 مدیر پست هوایی آرژانتین بود، ‌در این رمان،‌ گذران زندگی رئیس یک شرکت پست هوایی،‌ به نام ریویر، ‌و گروه خلبانانش را شرح می‌دهد. هدف اصلی که ریویر ، شخصیت اصلی رمان، برای خود تعیین کرده است عبارت است از اثبات این موضوع که برای رساندن محموله‌های پستی، ‌هواپیما وسیله نقلیه‌ای است سریع‌تر از قطار؛ به این شرط که خلبانان وادار به کار بسیار خطرناک پرواز شبانه شوند تا، ‌به این ترتیب،‌ زمان صرفه جویی شده در روز، ‌در شب از دست نرود. فابین، یکی از خلبانان، محموله‌های پستی پاتاگونی را از منتها الیه جنوبی امریکای جنوبی به بوئنوس آیرس می‌آورد؛ اما گرفتار توفان می‌شود و موفق نمی‌شود که خود را به مقصد برساند. فابین،‌ چون بسیاری دیگر، قربانی می‌شود تا طرح ریویر به موفقیت بیانجامد. در زمین، ریویر به افرادش می‌آموزد که از مرگ نهراسند و به مأموریتی که به آنان واگذار شده است وفادار بمانند. آنها باید به نحوی عمل کنند که «گویی چیزی فراتر از ارزش زندگی بشر وجود دارد»: محموله پستی چیزی است مقدس،‌ و حتماً باید هر روز در ساعتی معین به مقصد برسد. خلبانان عهده‌دار این مسئولیت‌اند و از آن آگاه‌اند؛ و همین، دلیل زیستن آنهاست. ریویر، سنگدل، هر ضعفی را برملا می‌کند و هر قصوری را کیفر می‌دهد. برای او « علی‌السویه است که انسانی بر حق به نظر بیاید یا انسانی ناحق». مکانیکی را با بیست سال سابقه کار اخراج می‌کند، چون در بستن موتور مرتکب اشتباهی شده است؛ خلبانی را تحقیر می‌کند چون در حین پرواز فاقد تهور بوده است؛ سرپرست فرودگاه را تنبیه می‌کند چون دستورها را به کار نبسته است. آن‌گاه که زن فابین برای کسب خبری درباره شوهرش به دیدن ریویر می‌آید به او چیزی نمی‌گوید، و زن می‌فهمد که برای او انتظار پایان یافته است. در اینجا، ریویر بر آن است که حقیقت عشق و حقیقت وظیفه نقیض یکدیگرند؛ ‌هر چند هر دو به یک اندازه پذیرفتنی‌اند. به رغم از دست دادن خلبان و خدمه یک هواپیما- که برای او شکستی است بزرگ- حتی یک پرواز را لغو نمی‌کند تا آرمان پروازهای شبانه از بین نرود. این گزارش سنت اگزوپری درباره زندگی خلبانان شرکتهای خطوط هواپیمایی، با هیچ نوع از صنایع ادبی آراست نشده است؛ بلکه تجربه‌ای دریافته را ترسیم می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه سنت اگزوپری و رفیقان هوانوردش حاضر بودند که از تمام دلبستگی‌های زندگی فردی خود دست بشویند تا از آرمانی دفاع کنند که به دیده آنان حقانیت داشت. در این کتاب، سنت اگزوپری دو انسان را توصیف می‌کند: رئیس،‌کسی که اراده‌ها را آب‌داده می‌کند؛ و زیردست،‌کسی که با پذیرفتن مخاطرات حرفه‌ای، که خود انتخاب کرده است، ‌دستورها را اجرا می‌کند. رابطه میان این دو، رابطه ارباب با برده خود نیست؛ بلکه رابطه انسانی است با انسانی دیگر، زیرا آزادی برای آن دو عبارت از پذیرش تام یک اجبار و گردن نهادن به یک وظیفه است. با پای بندی به این اجبار است که آنها از عظمت خود آگاه می‌شوند و در خلال عمل است که قادرند اهمیت وظیفه را درک کنند،‌ آن‌گاه که عمل متوجه هدفی است که انسان بیرون از خود برای خویش تعیین کرده است. این است آن اصل اخلاقی که از این کتاب مستفاد می‌شود، اصلی که سنت اگزوپری علم اخلاق خود را- آن طور که در کتابهای بعدی ظاهر می‌شود ( به ویژه کتاب زمین انسانها)- بر آن بنا می‌کند.

کاظم کردوانی. فرهنگ آثار. سروش.

1-Antoine de saint-Exupery 2. Riviere 3. Fabien 4.Patagonie

 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
دختر سروان/ الکساندر سرگیویچ پوشکین

1504_orig.jpg


دختر سروان [kapitanskaja docka]. رمانی تاریخی از الکساندر سرگیویچ پوشکین(1) (1799-1837)، نویسنده­ی روس، که در آخرین جلد سال 1836 مجله ساور مینک (2) انتشار یافته است. این رمان به مناسبت کارهایی که شاعر در خزانه­ی اسناد دولتی، در پترزبورگ، بر عهده گرفته بود شکل گرفت. در حقیقت، پوشکین، در آن هنگام، سرگرم تهیه ماجرای شورش پوگاچف بود که ناتمام ماند. چهارچوب تاریخی داستان دوران سلطنت امپراتریست کاترین دوم، یعنی دورانی است که شورش پوگاچف در آن روی داده است. ماجراهای افسری جوان، به نام گیرینیف(3) و گماشته­ی او، ساولیچ، بهانه­ای است که به پوشکین امکان می­دهد تا جلال و درخشش نثر موجز و پرشکوه خود را به جلوه در آورد. خواننده شاهد حرکت این ستوان و یار وفادارش از خانه­ی پدری به سمت پاسگاه دورافتاده­ی بلوگلورسک(4) است که گرینیوف باید خدمت خود را در آن انجام دهد. سپس، نوبت می­رسد به دیدار ماریا میرونووا(5)، دختر فرمانده­ی پاسگاه؛ دوئل با رقیب(شوابرین(6) که بعداً خائن از کار در می­آید)، محاصره و اشغال پاسگاه به دست پوگاچف شورشی.
پوگاچف پی می­برد که اسیرش، گرینیوف جوان، همان کسی است که روزی پوستین خود را به او بخشیده بوده است. از این رو، او و ماریا را از مرگ نجات می­دهد، سپس، گرینیوف، که به گناه تماس ناخواسته با شورشیان متهم به خیانت به میهن است، بازداشت می­شود و سرانجام، ماریا لطف و عنایت امپراتریست را نسبت به او کسب می­کند.
باعث و بانی مجموع حوادث رمان، در چهارچوب یکی از شهرستانهای دورافتاده­ی روسیه سده­ی هجدهم، خود گرینیوف است و این، معنی داستان را به صورت تاریخچه­ای خانواده­ای در می­آورد که در آن رویدادهای تاریخی از خلال خود طبیعت نفسانی گزارشگری فرضی دیده می­شود. تار و پود رمان به استادی در هم بافته می­شود؛ همراه با رقه­هایی با آن چنان نشاط حیاتی پرتوان که طرح مسأله مطابقت با واقعیت تاریخی را منتفی می­سازد و چهره­های کاترین دوم و پوگاچف، از این پس، در همان واقعیت جادویی جلوه­گر می­شوند که کمال نبوغ نویسنده به اثر او ارزانی داشته است. موفقیت بزرگی بهره­ی این رمان گردید. دختر سروان در همه­ی تاریخچه­های خانوادگی که به شکل رمان نوشته شده­اند، حتی در جنگ و صلح تولستوی، تأثیر حتمی داشت.

احمد سمیعی (گیلانی). فرهنگ آثار. سروش.
1.Aleksandr sergeevic puskin
2. Sovermennik
3. Grinev
4. Velogorsk
5. Maria Mironava
6. Svabrin


 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
دوبروفسکی/ الکساندر سرگیویچ پوشکین

894_orig.jpg


دوبروفسکی [Dubrovskij]. حکایتی از الکساندر سرگیویچ پوشکین (1) (1799-1837)، شاعر و نویسنده روس، که در 1832 نوشته شده است. سرگذشت دردناک جوانی است به نام ولادیمیر دوبروفسکی، که روح نجیب و بلندهمتی دارد و سرنوشت وادارش می‌کند که زندگی راهزنان را پیش گیرد.
مالک کوچکی به نام کیریل پتروویچ تروئکوروف (2)، که آدم ثروتمند و دریده، و مستبد و بی‌رحمی است، سابقاً دوست پدر ولادیمیر، مردی نجیب‌زاده ولی فقیر، بوده است. روزی یکی از خدمتکاران کیریل به او اهانت می‌کند. وی از سر غیرت حاضر به مصالحه نمی‌شود و می‌خواهد که از او پوزش بخواهند. در نتیجه دوستی کیریل تبدیل به نفرت می‌شود و ارباب دولتمند، لبریز از کینه‌توزی، برای انتقام گرفتن از دوست سابق خود توطئه‌چینی می‌کند. کیریل، با استفاده از دنائت بی‌حد تمام کارمندان منطقه، موفق می‌شود که با رعایت همه تشریفات قانونی سندسازی کند و ملک دوبروفسکی را به تصرف درآورد. دوبروفسکی از خشم ودرد ناشی از این ضربه نامنتظر دیوانه می‌شود.
پسرش، ولادیمیر، که از سن‌پترزبورگ از خانه دایه پیرش فراخوانده می‌شود به موقع می‌رسد و هنگامی وارد می‌شود که پدر در بازوانش جان می‌سپارد و بی‌درنگ مأموران خانه‌اش را هم اشغال می‌کنند. ولادیمیر، از روی کینه عمیق هم نسبت به دشمن پدر خود، و هم نسبت به نظام جامعه‌ای که همه‌گونه امکان سوءاستفاده به ثروتمندان و قدرتمندان می‌دهد،خانه قدیم خود را آتش می‌زند، و به جنگل می‌گریزد. ولادیمیر از این روز به بعد، با دلاوری و بی‌باکی به راهزنی می‌پردازد و پلیس نمی‌تواند دستگیرش کند. ولی راهزن جوان به خانه کیریل، که خود شخصاً او را نمی‌شناسد، حمله نمی‌کند زیرا دلباخته ماشا، دختر اوست. هرچه پیرامون ماشا است برای او مقدس می‌شود. ولادیمیر خود را به صورت معلم درمی‌آورد و موفق می‌شود که به این خانه راه پیدا کند و دل دختر جوان را برباید. ماشا دختری است زیبا و قهرمان‌پرست. ولی دوبروفسکی مچش باز می‌شود و در حین فرار، هویت خود را نزد دختر فاش می‌کند و قول می‌دهد که اگر خطری برای او پیش آید، به یاری‌اش بشتابد. چنین موقعیتی هم پیش می‌آید، زیرا کیریل، بدون توجه به گریه‌های دخترش، می‌خواهد او را به زور به عقد شاهزاده‌ای پولدار و پیر دربیاورد. ماشا علامت قراردادی را برای دوبروفسکی می‌فرستد و او هم خود را می‌رساند، ولی بدبختانه دیگر دیر شده است. دیگر ماشا با پیوند مقدس ازدواج به عقد شاهزاده پیر درآمده است. دوبروفسکی چون می‌بیند که آخرین رؤیای عشقش فروریخته است، به خارج از کشور می‌گریزد.
در این داستان، مانند دیگر رمانهای پوشکین، نتیجه‌گیری نمی‌شود، زیرا که نویسنده می‌خواهد زندگی واقعی را منعکس کند؛ چه به ندرت پیش می‌آید که رویدادهای زندگی به نتایج معین برسد. حکایت دوبروفسکی، از حیث نوع ساخت روانی و فضای واقع‌گرایانه رمانتیک خود، دنباله داستانهای بلکین به شمار می‌آید که نویسنده آن را در 1830 نوشته است.
جهانگیر افکاری

1.Aleksandr Sergeevic Puskin
2.Kiril Petrovic Troekurov
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بی‌بی پیک/ آلکساندر سرگیویچ پوشکین

بی‌بی پیک [Pilovaya Dama]. داستانی ازآلکساندر سرگیویچ پوشکین (1) (1799-1837)، شاعر و نویسنده روس، که در 1833 چاپ شد. این یکی از بدیع‌ترین قصه‌پردازیهای نویسنده روس است: مؤلف درآن پاره‌ای عناصر واقعی را با تخیل ناببههم آمیخته است. هرمان، قهرمان داستان، قصه‌ای از زبان یکی از دوستان می‌شنود: شاهزاده خانم پیری توانسته است، پس از باخت در قمار، با تردستی مرموزی باجابجایی سه ورق خود را از گرفتاری نجات دهد. هرمان، که هرگز ورق بازی نکرده است و مشتاق به دست آوردن راز این بازی از پیرزن است، موفق می‌شود که به خانه این زن راه پیدا کند. ولی پیرزن وحشتزده شده و قبل از آنکه جوان بتواند رمز را به دست آورد میمیرد. پس از مراسم دفن شبح شاهزاده خانم بر جوان ظاهر می‌شود و سه ورق را نشانش می‌دهد. هرمان با دو برگ از آنها پول کلانی در قمار می‌برد، ولی با سومی می‌بازد. جوان از این کابوس دیوانه می‌شود. داستان به خصوص تحلیل بسیار دقیق و فشرده‌ از دلمشغولی‌های این جوان است، و حالت جنون او را کاملا زنده و عینی شرح می‌دهد. این داستان که از نظر هنری کامل است، نمونه‌ای از رمانتیسم ادبی است.
با همین عنوان بی‌بی پیک، ژاک آلوی (2) (1799-1862)، آهنگساز فرانسوی، اپرایی ساخت که به سال 1850 در پاریس به نمایش گذاشته شد. بعدها چایکوفسکی (1840-1893) با الهام از حکایت پوشکین اپرایی سه پرده‌ای تنظیم کرد (پیکووایا داما (3)، اوپوس 68) که به سال 1890 در سن پترزبورگ اجرا شد.

جهانگیر افکاری. فرهنگ آثار. سروش.

1.Aleksandr Sergeyevic Puskin 2.Halevy 3.Pikovaya Dama
 
بالا