• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

معرفي كتاب

Maryam

متخصص بخش ادبیات
رؤیای عمو/ فیودور میخایلوویچ داستایفسکی


777_orig.bmp




رؤیای عمو [DjadJuskin son] این رمان فیودور میخایلوویچ داستایفسکی(1) (1821-1881)، نویسنده­ی روس، که در 1859 انتشار یافت، یکی از کوششهای نادر نویسنده در زیمنه­ی طنزنویسی است. ولی، این طنز هرگز موفق نمی­شود ترحمی را که نویسنده نسبت به شخصیتهایش احساس می­کند تخفیف دهد. داستایفسکی دیگر نویسنده­ی درون­گرا و پریشان اولین آثارش نیست،ولی هنوز راهی که او را به طرف خلق شاهکارهایش هدایت خواهد کرد نیافته است. نویسنده در این اثر برای ما زندگی در یک شهرستان کوچک را با یاوه­گوییها و دسیسه­چینیهای خاص آن توصیف می­کند. مادری جاه­طلب به نام ماریا آلکساندروونا(2)، دختر زیبای او، زینا(3)، شاه­زاده­ی پیری نامتعادل، اما پولدار، و مردی که خواستگار زینا است، شخصیتهای اصلی داستان را تشکیل می­دهند. مادر می­خواهد دخترش را به ازدواج شاه­زاده­ای پیر درآورد که به روزگار کودکی خود بازگشته است، و قبلاً پیشنهاد متهورانه­اش را ارائه داده است، در حالی که خواستگار دیگر، که خویشاوند دور اوست، موفق می­شود که شاه­زاده­ی پیر را متقاعد سازد که در عالم رؤیا از زینا خواستگاری کرده است. «عمو» واقعاً باور می­کند که خواب دیده است، و این اعتقاد در آخرین صحنه، بهانه­ای برای پاره­ای ابهامات و مشاجرات خنده­دار می­شود که یادآور جالب­ترین قسمتهای بازرس، اثرگوگول(4)، است. بعضی از اشارات هزل­آمیز بسیار جالب توجه است که به ندرت در آثار داستایفسکی سابقه دارد، مثل صحنه­هایی که در آنها اشرافیت متفرعن و جاهل شاه­زاده به باد استهزا گرفته می­شود: کسی که، چون «هنر را بیشتر از طبیعت دوست دارد»، می­دهد ریش مصنوعی بگذارند، و دلش می­خواهد به دهقانان گیج و خرفت خود زبان فرانسه بیاموزد. در واقع، خنده­ی داستایفسکی خالی از تأثر نیست و همیشه حکایت از رنجی می­کند که نویسنده در برخورد با دنائت و نفهمی انسانهایی که او را احاطه کرده­اند احساس می­کند.
مرتضی کلانتریان. فرهنگ آثار. سروش.
1. Fedor Michailovic Dostovski2.Maria Aleksandrovna3. Zina4. Gogo

 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
یادداشتهای یک نویسنده/ فیودور میخایلوویچ داستایفسکی

980_orig.jpg


یادداشتهای یک نویسنده [Dnevnik Pisatelja].یادداشتهای نشریه ماهانه‌ای که همه آن را فیودور میخایلوویچ داستایفسکی (1) (1821-1881)، نویسنده روس، طی 1873-1876 و 1881نوشته است. این یادداشتها مجموعه مقالاتی است درباره مسائل روز از جمله وضع سیاسی بین‌المللی، مخصوصاً وقایع خاورمیانه و مبارزات احزاب در فرانسه در زمان ریاست جمهوری ماکمائون (2). داستایفسکی که مخصوصاً علاقه‌مند به مسئله اسلاو است، آن را مبدأ نظریات ملی، قوم، و مذهبی خود قرار می‌دهد. اگر می‌گوید که «روسیه برتر از اروپا است» و «تمدن اروپایی باید تحت استیلای روسیه درآید»، نباید به این دلیل او را «اسلاوپرست» به معنی محدود و تحت‌اللفظی کلمه دانست. در حقیقت او خواهان حق یا امتیاز رهبری اروپا برای ملت خویش است. مسائل دیگری نیز مورد توجه اوست، چنانکه گاهگاه به مسئله رهایی زنان، مسئله یهود، و مسئله اصلاح قضایی می‌پردازد. او هواخواه ثابت‌قدم «آزادی زن» است؛ بارها با گزارشهایی از محاکمات جاری برای یادداشتهای خود به اصطلاح خطاهای قضایی برمی‌خیزد. مسائل سیاسی و مذهبی روز (مخصوصاً مذاکرات مربوط به بازگشت کنت دوشامبور (3) به فرانسه و استقرار مجدد سلطنت، و نیز تحولات مربوط به «کولتورکامپف» (4) [تنازع فرهنگها]، یعنی مبارزه‌ای که بیسمارک بر ضد کلیسای کاتولیک آلمان آغاز کرده بود) داستایفسکی را برمی‌انگیزد تا «ارزش»های اجتماعی و آرمانهای غرب را از غربال بگذراند. سخت‌گیری گاه افراطیی که او با تأکید بر خطاها و ضعفهای بورژوازی غربی (و مخصوصاً بورژوازی فرانسه) به خرج می‌دهد، خالی از تندی و تلخی نیست. بارها داستایفسکی به بحث و تفصیل نظریه خود می‌پردازد که به موجب آن مسئله دردناک زندگی اجتماعی و فکری روسیه ناشی از عدم درک عمیقی است که جامعه نسبت به مردم از خود نشان می‌دهند.
نطقی که داستایفسکی در هشتم ژوئن 1880، چندماهی پیش از مرگ خود، به مناسبت گشایش آرامگاه پوشکین در مسکو ایراد می‌کند (نطقی که در پایان یادداشتهای یک نویسنده آمده است)، به حق شاهکاری شناخته شده است. گویی روح بزرگترین شاعر روس از میان منشور روحانی بدیع، مهیج، و ستاینده او پرتوافکن است. اندیشه اساسی این سخنرانی شایان توجه را نمی‌توان بهتر از خود داستایفسکی خلاصه کرد؛ این خلاصه را داستایفکس در «یادداشت توضیحی» تنها شماره یادداشتهای 1880 (اوت) آورده و در آنجا نوشته است: «...خواستم در شخصیت پوشکین آن قوه خارق‌العاده و خاص نبوغ هنرمندانه او را که در هیچ نابغه دیگر نمی‌توان یافت، نشان دهم: قوه طنین افکندن در جهان و حلول تقریباً کامل در نبوغ دیگر ملتها. در سخنرانی خود گفتم که اروپا صاحب بزرگترین نوابغ خلاق از قبیل شکسپیر و سروانتس و شیلر است، ولی در هیچ‌یک از آنها چنین قوه‌ای سراغ نداریم؛ این قوه را تنها پوشکین دارد... پیداست که من نمی‌توانستم در توصیف خصوصیات بارز نبوغ او به این قوه اشاره نکنم...، ولی این را برای آن نگفتم از قدر نوابغ اروپایی، مانند شکسپیر و شیلر، بکاهم؛ تنها یک احمق ممکن است از سخنان من چنین نتیجه ابلهانه‌ای بگیرد... قصد من در تأکید بر توانایی نبوغ پوشکین به اینکه در روح ملتهای دیگر حلول کند، تنها گفتن این نکته بود که این نشانه بزرگی است که برای مفهوم نوعی نبوت به خود می‌گیرد، زیرا این قوه، قوه‌ای است اختصاصاً روسی و ملی بوده و پوشکین فقط در آن با همه ملت ما شریک است...»
در همین یادداشتهای یک نویسنده است که نخستین‌بار چند داستان کوتاه داستایفسکی، مانند بوبوک و نازنین (5)، انتشار یافت. نخستین این دو اثر حکایت فلسفی تیره و آلوده به اندوه شدیدی است؛ گفتگویی است میان مردگان یک گورستان، گفتگویی است که از پیش خبر از بعضی نوشته‌های کافکا می‌دهد. درباره نازنین، که در 1876 انتشار یافت، باید گفت که این داستان کوتاه حدیث نفس مردی در برابر جسد زن جوان خویش است که خودکشی کرده است. مرد می‌کوشد بگوید چه بر سرش آمده است؛ یکی از مشخص‌ترین شخصیتهای داستانی داستایفسکی است که دائم میان نیکی و بدی در نوسان است. قهرمان داستان افسر سابقی است که از جنگیدن در دوئل بی‌معنایی امتناع می‌کند و ناگزیر از ارتش استعفا می‌کند.اندکی بعد، میراث کوچکی نصیبش می‌شود؛ دکه‌ای باز می‌کند و در مقابل گرو پول قرض می‌دهد. در میان مشتریانش، غالباً دختر یتیم فقیر شانزده‌ساله‌ای می‌بیند؛ عاشقش می‌شود و با او ازدواج می‌کند. دختر جوان، «کروتکایا»، یعنی «نازنین» دلش می‌خواست که شوهرش را دوست بدارد، ولی او را سرد و دوری‌گزین می‌یابد. مرد هم توقع دارد که زنش خود بتواند به حقیقت واقعه دردناکی که شغلش را از دستش گرفت و زندگی‌اش را تباه کرد، پی ببرد... ولی زن، که بیش از حد جوان و ساده‌دل است بر سردی ظاهری شوهرش که به نظر او رباخوار پستی بیش نیست، عصیان می‌کند و خشمش چنان بالا می‌گیرد که شبی با اسلحه بر بالین شوهر می‌رود: از او متنفر است و می‌خواهد او را بکشد. مرد احساس می‌کند و می‌بیند، ولی وانمود می‌کند که در خواب است. لحظه کوتاهی چشم می‌گشاید و به زن نگاه می‌کند و نشان می‌دهد که از مرگ نمی‌ترسد؛ زیرا اگر سابقاً نخواسته است در دوئل بجنگد، از روی بزدلی و ترسویی نبوده است... «نازنین»، که دیگر نمی‌تواند زندگی را تحمل کند، خود را از پنجره به بیرون پرت می‌کند. اندیشه سیاسی داستان در سطرهای آخر آن بیان شده است: «سرنوشت، ای طبیعت! انسان در جهان تنهاست؛ و این بدبختی است!»

اسماعیل سعادت. . فرهنگ آثار. سروش.

1.Fedor Michailovic Dostoevski 2.Mac-Mahon 3.de Chambord
4.Kulturkampf 5.Krotkaja
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
همزاد/ فیودور میخایلوویچ داستایفسکی

1061_orig.jpg


همزاد [Dvojnik]. رمانی از فیودور میخایلوویچ داستایفسکی (1) (1821-1881)، نویسنده روس، که در 1846 منتشر شد. این یکی از اولین رمانهای نویسنده است که با شکستی روبرو شد که چندان سزاوار آن نبوده است. بافت ماجرا در نظر اول غیرواقعی و آشفته می‌آید. ولی در همین کتاب هم عمق شگفت‌انگیز تجزیه و تحلیل و انعطاف بیانی داستایفسکی که بعدها از ویژگیهای سبک او خواهد شد، نمایان است. قهرمان کتاب شخصی است به نام گولیادکین (2) که از تعادل روانی چندانی برخوردار نیست و در پی یک رشته حوادث، عقلش را کاملاً از دست می‌دهد و کارش به دیوانه‌خانه می‌انجامد. نویسنده یک لحظه هم قهرمان خود را رها نمی‌سازد و بی‌وقفه پیشرفت دیوانگی او را زیر نظر دارد. گولیادکین نزد طبیب می‌رود و با او درباره مسائل مختلف صحبت می‌کند تا خودش را قانع سازد که حالت عادی دارد. بعد به خانه یکی از دوستان اداری می‌رود که مجلس رقصی در آنجا برپاست. میل دارد احترامات خود را به دختر خانواده، که مجلس رقص به افتخار او برپا شده است تقدیم دارد. او دختر جوان را دوست دارد. اما در آنجا همه از دیوانگی او باخبرند و از ورودش به خانه جلوگیری می‌کنند. این امر حالت او را تشدید می‌کند؛ مخفیانه وارد خانه می‌شود و کارهای نامعقولی انجام می‌دهد و سرانجام از آن خانه رانده می‌شود. در حالت هذیان، همزاد خود را می‌بیند. دیوانگی گولیادکین به درجه‌ای می‌رسد که حتی او را وامی‌دارد تا شبیه خیالی خود را به دوئل دعوت کند: این همزاد برایش به صورت کابوس مداومی درمی‌آید. اوست که شیرینیهای گولیادکین را می‌خورد؛ اوست که شوم و تهدیدکننده، در کوچه پس‌کوچه او را تعقیب می‌کند. بالأخره، مرد بیچاره را به دیوانه‌خانه می‌فرستند؛ در حالی که مثل همیشه شبیهش در تعقیب اوست. اما این شبیه، به تدریج در پشت درشکه‌ای که او را به دیوانه‌خانه می‌برد محو می‌شود. واقع‌گرایی روانشناختی داستایفسکی در این کتاب به جلوه‌های نیرومند ترس و ترحم دست می‌یابد. تجزیه و تحلیل حالتهای روحی و افکار شخصیت اصلی این کتاب بی‌رحمانه و وسواس برانگیز است.
مرتضی کلانتریان. فرهنگ آثار. سروش.
1.Fedor Michailovic Dostoevski 2.Goliadkin

 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
شبهای سپید/ فئودور میخایلوویچ داستایوفسکی


1071_orig.jpg


شبهای سپید[Belye Noci]. داستان بلندی از فئودور میخایلوویچ داستایوفسکی (1) (1821-1881)، نویسنده روس، که در 1848 انتشار یافته است و، از نظر زمانی، دومین اثر این نویسنده بزرگ است، اثری که خود داستایفسکی، در یکی از نامه­هایش، آن را «رمان احساساتی» تعریف کرده است. مع­الوصف با توجه به بافت غیرواقعی آن، درست­تر این است که «تفنن رمانتیک» خوانده شود. جوانی نسبتاً احساساتی و پرشور در خیابان به دختری برمی­خورد که در او تأثیری حاد به جا می­گذارد. در آغاز، این ضربه صاعقه­آسا از حدود طبیعی فراتر نمی­رود که فردی یکه و تنها در حضور موجودی دلپذیر، که با لذتی خاص به سخنانش گوش فرا می­دهد، احساس می­کند. لیکن، پس از چند دیدار شبانه، که در آنها این دو جوان فقط به سخن گفتن با یکدیگر می‌پردازند، مرد می­بیند که عشق افلاطونی او در تبدیل به طلب جسمانی شده است. وی برعهده می­گیرد که از جانب دختر به نامه­های نامزد او، دانشجویی ساکن شهر دیگر، پاسخ بنویسد و بدینسان برای خود رؤیای یک ماجرای عشقی شخصی دست و پا کند. ولی هنگامی که دانشجو بازمی­گردد، دختر خود را به آغوش او می­افکند و رؤیای عشق پاک جوان خیال­پرست را به یکباره برباد می­دهد. جوان، که از خواب مستی عشق بیدار شده است، به انزوای خود برمی­گردد. نبوغ داستایفسکی در اینجا، با قدرتی سرشار از هیجان، خلاءی را که قهرمان داستان در آن دست و پا می­زند نشان می­دهد؛ قهرمانی که از سازگاری با واقعیت زندگی روزمره عاجز و به فرورفتن در کام احساس محکوم است. سبک بسیار ساده، ولی روشن و پراحساس داستایفسکی ترجمان همه لرزشهای درونی است که خود نویسنده را هم، همچون آدم‌های داستانش، دستخوش غم و افسردگی می­سازد.
احمد سمیعی (گیلانی) . فرهنگ آثار. سروش.
1.
Fedor Michailovic Dostoevsk
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
ربه‌کا/ دافنه دو موریه

852_orig.jpg


ربه‌کا[Rebecca]رمان مهیج دافنه دو موریه(1)(1907-1989)، نویسنده­ی انگلیسی، که در 1938 منتشر شد. چرا زن جوانی که ماکسیم دو وینتر (2) او را از مونت کارلو(3) ربوده است، درماندرلی(4) احساس خوشبختی نمی­کند؟در حالی که در مونت کارلو این زن خادمه­ی پیرزنی امریکایی متظاهر و سخت‌گیر بود و حال آنکه اکنون مالک ملکی وسیع با خدم و حشم بسیار است و شوهرش عمیقا دوستش دارد؛ بیش از این چه می­خواهد؟ با این حال، او احساس ناآرامی و غربت می­کند، شاید تقصیر خانم دنورز(5)، سرخدمتکار خانه، است که فکر می­کند که زن جوان جای او را در خانه اشغال کرده است؟ در ایتالیا، شوهرش مردی مهربان و رئوف و خوش قلب بود، ولی از هنگام بازگشتشان، او نیز دیگر مثل سابق نیست و زن جوان دیگر احساس آرامش نمی­کند. سایه­ای(یا شبحی) با کوچک­ترین حرکاتش همراه است و یک یک سخنانش را زیر نظر دارد؛ و حتی وقتی که با همسرش تنهاست، میانشان حایل می­شود. حال دیگر از یک چیز مطمئن است و آن اینکه ماکسیم هنوز ربکا، همسر اولش را دوست دارد و ازدواج مجددش غم از دست دادن او را تسلی نبخشیده است. ولی رازی که ماکسیم دو وینتر در قلب خود نهفته دارد، درست خلاف آن است: هر چند از دید اهالی آن منطقه ماکسیم و ربکا زوجی یکدل و یک­رنگ بودند و کسی نبود که به ربکا به دیده­ی تحسین ننگرد، میان آنها چیزی جز تنفر حکم­فرما نبود. او همه چیز را پیش بینی کرده بود، حتی مرگش را؛ ولی عشق سرسخت­تر بود. ماکسیم و زن جوان سرانجام بر مرگ و ترس غلبه می­کنند و پس از اندکی فراموشی، دوباره به ماندرلی باز می­گردند تا در آرامش آن خانه دوست داشتنی زندگی کنند؛ ملکی که خانم دنورز، آن موجود ترغیب کننده­ی ربکا به بدی، به قصد انتقام جویی و با آتش زدن آن، سعی در از میان بردن آن داشت، ولی موفق نشد.
نازیلا خلخالی. فرهنگ آثار. سروش.
1. Daphne Du Maurier 2. Maxime de Winter 3. Monte-Carlo 4. Manderley 5.Danvers
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
مهمانخانه جامائیکا/ دافنه دو موریه

970_orig.jpg


مهمانخانه جامائیکا [Jamaica Inn]. اثری از دافنه دو موریه (1) (1907-1989)، بانوی رمان‌نویس انگلیسی، که در 1936 منتشر شد. مری (2) دختر یتیمی است که مزرعه مادری را ترک می‌کند تا نزد خاله‌اش، که سابقاً دختری جوان و شاد بود و حالا متأهل است، برود. زن و شوهر در محلی بایر و متروک و کاملاً پرت افتاده زندگی می‌کنند، زیرا کامیونهای حمل بار دیگر جلو «مهمانخانه جامائیکا» توفق نمی‌کند. مری متوجه می‌شود که شوهرخاله‌اش مردی دائم‌الخمر، خشن و تندخوست و با دیدن خاله‌اش کهخاطر وحشت نیمه دیوانه شده است، خشمش برانگیخته می‌شود. ولی صاحب مهمانخانه دست‌اندرکار چه تجارت پلیدی است؟ مری چنان برای رها ساختن خاله‌اش از چنگال آن مرد بی‌تاب است که خود را ناگزیر از کشف حقیقت می‌بیند. افسوس که مسئله فقط به قاچاق محدود نمی‌شود. ملاقات‌کنندگان مرموزی که شبانه برای می‌گساری می‌آیند از جنایت نیز ابایی ندارند. صحت این امر در یک شب دلگیر کریسمس بر دختر جوان ثابت می‌شود: شوهرخاله‌اش رهبری گروهی دزد را برعهده دارد که موجب غرق شدن کشتیها می‌شود.
ولی میان جِم (3)، برادر کوچک شوهرخاله‌اش که مری دلباخته او شده است، و کشیش زالی که گهگاه دختر جوان او را بر سر راه می‌بیند چه ارتباطی وجود دارد؟ کشف واقعیت مری را به خطر می‌اندازد، ولی مکافات درست در همان لحظه بر سر آن آدمهای رذل فرود می‌آید و مری می‌تواند با کسی که دوستش دارد و جانش را نجات داده است بگریزد. در این رمان، که با موفقیت چشمگیری مواجه شد، سبکی بسیار جذاب با درکی ناب از حال و هوا و توصیفات داستان، درهم می‌آمیزد.
نازیلا خلخالی. فرهنگ آثار. سروش.
1.
Daphne du Maurier 2.Mary 3.Jem
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
مادام کاملیا/ الکساندر دوما (پسر)

1502_orig.jpg


مادام کاملیا [La Dame aux Camelias]. عنوان رمان و نمایشنامه‌ای از الکساندر دوما (1) پسر (1824-1895)، نویسنده فرانسوی.
رمانی که نویسنده آن در 23 سالگی نوشت در 1848 با اقبال فراوان روبرو شد و نمایشنامه ای که در 1852 به اجرا درآمد بی‌درنگ در پاریس و سپس در خارج از کشور انعکاسی عظیم یافت. موضوع رمان و نمایشنامه (با چند تفاوت کم‌اهمیت) ماجرای عشق یک جوان از خانواده‌ای با اصل و نسب به نام آرمان دووال (2) به معروفه‌ای باب روز به نام مارگریت گوتیه (3) است. مارگریت که عشقی عمیق او را از محیطش بیرون کشیده است، احساس می‌کند که ضروری است این عشق را از افرادی که با آنها رفت و آمد می‌کند دور نگاه دارد و میل تازه‌ای به پاکی و خلوت‌گزینی در او زاده می‌شود. بنابراین، عشاق به خانه کوچک روستاییی (در نمایشنامه «در اوتوی» (4) و در رمان«در بوژیوال» (5)) پناه می‌برند و در آنجا احساس عاشقانه‌شان، زمانی کوتاه به اوج سعادت گذرایی دست می‌یابد که به عشق عطا شده است. اما، پدر آرمان، در همن خانه، پنهانی به دیدن مارگریت می‌آید. پیرمرد صداقت عشق او را درک می‌کند، اما مارگریت نیز باید درک کند که این عشق مانعی بر سر راه زندگی و آینده آرمان است و به علاوه، خواهر کوچک آرمان نیز نمی‌تواند به سبب پیوند شرم‌آور برادرش، با مردی که دوست می‌دارد ازدواج کند. مارگریت با تقاضای فداکاری بزرگی روبرو می‌شود و می‌پذیرد و می‌گریزد. آرمان که از هیچ چیز خبر ندارد، گمان می‌کند که مارگریت از او خسته شده است و طالب ارتباطهای سودآورتری است. مدتی بعد، در پاریس، مارگریت را می‌بیند که معشوقه کنتِ وارویل (6) شده است و نومیدانه پول هنگفتی را که تازه در قمار برده است، از سر تحقیر به طرف مارگریت پرتاب می‌کند و اعلام می‌دارد که دیگر با او بی‌حساب است. زن چنان دردی احساس می‌کند (در رمان، آرمان آشکارا روابط خود را با معروفه‌ای به نام اولمپ (7) به رخ مارگریت می‌کشد) که سلامت از پیش ناپایدارش کاملاً از دست می‌رود. بیماری مارگریت به سرعت و بی‌هیچ امیدی به بهبود پیشرفت می‌کند. وقتی نانت (8)، مستخدمه وفادار، دور از چشم خانمش، با نامه‌ای حقیقت را بر آرمان آشکار می‌کند، مرد جوان در آخرین دم حیات محبوب بر سر بالین او می‌رسد.
عرف بر این است که نخستین اجرای لا دام اکاملیا را آغاز واقع‌گرایی در صحنه به شمار آورند و شکی نیست که «کمدی عرف و عادات» از این درام زاده شده است. این درام، که میان دو دوره معلق است و هنوز سرشار از رمانتیسم تغزلی عاشقانه است و به همین زودی به سوی ملاحظه شیوه‌های زندگی جامعه و مسائلی که در آن مطرح است رو دارد. آمیزه مطلوبی از دو شیوه و دو رویه به دست می‌دهد. مارگریت گوتیه در اوج ؛به افتخار عشق بزرگ و خاموشی نائل می‌شود و سر انجام به مرگی رقت‌انگیز می‌میرد. مارگریت قدرت عاطفی درامیی کسب می‌کند که او را از بسیاری از زنان قهرمان رمانتیسم که پیش از او بوده‌اند برتر می‌سازد. در آن دوران، مارگریت بی‌درنگ سرشار از انسانیتی قدرتمند جلوه کرد.
جوزپه وردی (9) (1813-1901)، آهنگساز ایتالیایی، براساس دفتری از فرانچسکو ماریا پیاوه (10) (1810-1876) لاتراویاتا [La Traviata]. (اوپوس 19) را ساخته است ک به سال 1853، در تئاتر فنیچه (11) در ونیز به اجرا درآمد. این اثر، که جزو اپراهاست، دارای دو پرلود (پرده اول و چهارم) و دوازده قطعه در چهار پرده است. نام شخصیتها از مارگریت به ویولتا والری (12) و از آرمان به آلفردو جرمونت (13) تغییر کرده است، اما بافت آن وفادارانه رمان را دنبال می‌کند؛ بجز در پایان. ماجرا در قرن هجدهم روی می‌دهد.
نظریه اجتماعی و اخلاقی اعاده حیثیت زن گناهکار در درام رودی از میان می‌رود و جای آن را رفعت احساس عشق و درد و مرگ می‌گیرد؛ به طوری که فاجعه نقطه اوج اثر نیست. توجه موسیقی‌دان تماماً به درام روان‌شناختی معطوف شده است و حالات روحی و تولد و تحول اشتیاقها موضوع اصلی اجرای صوتی است. آوازها منعکس کننده این بسط و پرورش درونی و ترجمن تغزلی آن‌اند. وردی، تا قبل از این اثر،‌هرگز به چنین حدی از بیان درامی و گویا دست نیافته بود. به استثنای چند صفحه فرعی و چند صفحه (همسرایان یا جمعی) که به سبب نازیبایی و تکلف‌پرستی سنتی به نظر نابجا می‌آید، تمامی اثر پرحرارت و اصیل و ملایم و پرشور و دلتنگی‌آور و رقت‌انگیز است. اولویت با قهرمان ماجراست که می‌توانیم تمام پیچ و خمها و افت و خیزهای زندگی‌اش را دنبال کنیم. آلفردو، در کنار این زن، از انعکاس وجود او زندگی می‌کند. جرمونت پدر آلفردو نیز اهمیت زیادی دارد و ملاقاتهای او با ویولتا از قدرت درامی شدیدی برخوردار است. دو پرلود و بسیاری از قطعه‌سازی دارای چنان شیوایی رقت‌انگیزی است که بر پنهان‌ترین زوایای روح تأثیر می‌گذارد؛ یکپارچگی سبک و احساسات بر تمامی اثر نقش بسته است. لا تراوایاتا، در نخستین اجرا، به سبب ضعف برخی از خوانندگان، که البته وردی به اکراه آنها را پذیرفته بود، مورد پسند واقع نشد. این اثر، چهارده ماه بعد، با تجدیدنظر در برخی قسمتها، در تئاتر بندتو (14)ی ونیز بار دیگر به اجرا درآمد و با اقبال فراوان روبرو شد. برخی زندگی‌نامه‌نویسان نوشته‌اند که وردی، به وقت ساختن این اثر –که همزمان با ساختن ایل تروواتوره (15) (تروبادور) بود –بی‌شک در زندگی زناشویی‌اش هیجانی الهام‌بخش یافته بود. واقعیت این است که وضع جسمانی همسرش جوزپینا استروپونی (16)، که از جوانی بیمار بود، دغدغه ذهنی فراوانی برای وردی ایجاد کرده بود؛ میان سنت‌گرایی پدر آلفردو و اراجیف مردم بوستو (17) درباره زندگی جوزپینا استرپونی که معشوقه مدیر اجرا، مرلی (18) بود و فرزندی از او داشت و قبل از ازدواج با وردی، سالهای بسیاری در خانه او زیسته بود، مشابهتی وجود دارد؛ اینها فراز و نشیبها و تلخ‌کامیهایی است که برخی از نامه‌ةای وردی به روشنی از آن سخن می‌گوید و مانند سایه‌هیی در مکاتبات جوزپینا (1853)، که عشقی هوشمندانه و پرشور به وردی داشت، تا حدی نمایان است.


مهشید نونهالی. فرهنگ آثار. سروش.

1.Alexandre Dumas 2.Armand Duval 3.Marguerite Gautier
4.Auteuil 5.Bougival 6.Varville 7.Olympe 8.Nanette 9.Giuseppe Verdi
10.Francesco Maria Piave 11.Fenice 12.Violetta Valery 13.Alfredo Gemont
14.Benedetoo 15.Il trovatore 16.Giuseppina Strepponi 17.Bussetto
18.Merelli
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
روزگار سخت/ چارلز دیکنز


388_orig.jpg


روزگار سخت [Hard Times]. رمانی از چارلز دیکنز (1) (1812-1870)، نویسنده انگلیسی، که در 1854 منتشر شد و حاصل مشاهدات نویسنده درباره وضع صنعت در شهر منچستر و پرستون (2)‌و زندگی کارگردان و روابطشان با کارفرمایان است. تامس گرادگریند (3)، نمونه صاحب صنعت تسلط‌جوی و اهل شهر کوکناون (4) از مراکز صنعتی، «مردی است کاملاً اهل عمل» که به چیزی جز واقعیات و آمار عقیده ندارد و فرزندان خود لویز و تام جوان را با سرکوب کردن بی‌رحمانه جنبه‌های ذوقی و آرمانی طبیعتشان تربیت می‌کند. لویز را به زنی به کارخانه‌داری خسیس و حقه‌باز به نام جوسایا باندربی (5) می‌دهد که سی سال از او بزرگتر است و خلق و خویی بس خشن دارد و از آن قماش آدمهایی است که تمدن صنعتی به وجود می‌آورد. لویز تا اندازه‌ای از آن جهت به این زناشویی تن در می‌دهد که تربیتی که پدرش به او داده، او را وقیح و بی‌اعتنا بار آورده است و تا اندازه‌ای هم به این جهت که می‌خواهد به برادرش، که تنها کسی است که دوست دارد و کارمند باندربی است، کمک کند. سیاست بازی بی‌رحم که به چیزی اعتقاد ندارد، به نام جیم هارتهاوس (6)، به کوکتاون می‌آید و با استفاده از زندگانی توأم با ناکامی لویز، سعی می‌کند که او را فریب دهد. ولی لویز، که در بدبختی نیک‌ترین عواطف خود را دوباره به دست آورده است، ‌به خانه پدرش می‌گریزد و از او درخواست حمایت می‌کند. گراد گریند تازه به دیوانگی زیان‌بخش اخلاق و رفتار خود پی می‌برد. در خلال این احوال، تام در بانک کارخانه‌دار دست به سرقت کوچکی می‌زند و گناه خود را به گردن بی‌گناهی به نام استیون بلکپول (7) می‌اندازد. اما چون عاقبت جرمش برملا می‌شود، به خارج از کشور فرار می‌کند. روزگار سخت، چه از لحاظ سبک و چه از لحاظ اندیشه، متأثر از کارلایل (8) است و همانطور که راسکین (9) به درستی گفته است، به ادبیاتی مشاجره‌آمیز که ظهور صنعت به وجود آورده است تعلق دارد. گیلبرت کیث چسترتون (10) درباره این کتاب گفته است: «شاید این تنها باری باشد که دیکنز، در حال دفاع از خوشبختی فراموش کرده است خوشبخت باشد.» در واقع، موضوع اجتماعی کتاب به دیکنز اجازه نداده است که هنر خود را در تشریح جزئیات و ظریف‌کاریها به جلوه درآورد.

سیروس ذکاء. فرهنگ آثار. سروش.
1.Charles Dickens 2.Perston 3.Gradgrind 4.Coketown
5.Josiah Bounderby 6.Harthouse 7.Blackpool 8.Cartyle
9.Ruskin 10.Gilbert Keith Chesterton

 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
الیور توئیست/ چارلز دیکنز

946_orig.jpg


الیور توئیست [ The Adventures of Oliver Twist]رمانی از چارلز دیکنز (1812-1870)،‌ نویسنده انگلیسی، که ابتدا طی 1837 و 1838 به صورت جزوه جزوه و بعد در 1838 به صورت کتاب منتشر شد.
اثری است که غرض اجتماعی و جهت بشردوستانه‌ای دارد و کوشش به کار می‌برد تا آن تصویر غلطی را که داسان‌نویسان در ابتدای امر از دنیای بزه‌کاران به دست می‌دادند از میان بردارد. آماج دیکنز‌ در این میان، بالاخص رمانهای و. هـ . اینزورث (1805-1882) و رمانهای ا. بولور- لیتون (1803-1873) بود. نویسنده، در این داستان، وظیفه خود می‌داند که نحوه تولد تبهکاری و بعد فاصله گمراهی و تبهکاری را از آن تجربه شورانگیزی که رمانتیکها می‌گویند نشان بدهد. الیور تویست،‌ که فرزند پدر و مادر مجهول‌الهویه‌ای است و در نوانخانه‌ای رها شده است، قربانی دستگاه تعلیم و تربیتی است که همه همنوعانش وابسته آن هستند. بامبل،‌ فراش حوزه کلیسا، از تازیانه زدن به بچه های تیره‌بخت لذت خباثت‌آمیزی می‌برد؛ به نحوی که الیور از آنجا می‌گریزد و روانه لندن می‌شود،‌ و در آن شهر به جوانکی برمی‌خورد که او را به دسته‌ای از دزدان می‌دهد... رئیس این دار و دسته دزدان فیگین پیر است،‌ یهودی دزدی که پناهگاهش خانه بزرگ ویرانه‌ای در محله‌های فقیر نشین است. اعضای عمده این دار و دسته عبارت‌اند از: بچه جیب‌بری که معروف به داجر تردست است – همان که اولیور را به این راه کشانده است – دزدی به نام بیل سایکس که به خا نه‌های مردم دستبرد می‌زند و حقیقتاً انسان وحشی و حیوان‌صفتی است، دختری به نام نانسی که دوست همین بیل سایکس است، چارلی، بیتس،‌و نوا کلیپول ترسو. همه این افراد کوشش دارند تا بچه‌ای را که تازه به صفشان پیوسته است دزد به بار بیاورند. اولیور مدتی از چنگ رفقای پلیدش در می‌رود و مردی به نام مستر براونلو او را به خانه‌اش می‌برد. اولیور دوباره به چنگ دسته دزدان می‌افتد و به دست آدم کثیفی موسوم به آقای مانکس سپرده می‌شود، این آدم کثیف برای آموختن اسرار دزدی به او دست به کار می‌شود. اولیور به اتفاق بیل سایکس به راه می‌افتد و او را در دزدی از راه شکستن در و بالا رفتن از دیوار یاری می‌کند؛ ولی به ضرب گلوله زخمی می‌شود. آن‌وقت، زنی به نام بانو میلی و نعمت پرورده‌اش رز به یاری او می‌آیند و با مهربانی بسیار به مداوایش می‌پردازند. مدتی او را در خانه‌شان نگه می‌دارند. اما جریان این زندگی ماجراجویانه یک بار دیگر هم اولیور را با خود می‌برد. نانسی، که آرزومند پرداختن کفاره گناهان خویش است، به رز می‌گوید که مانکس پدر و مادر الیور را می‌شناسد و می‌خواهد هر مدرکی را از میان ببرد و بین اولیور و رز قرابتی وجود دارد. اما نانسی جانش را در راه این عمل خیر از دست می‌دهد؛ بیل سایکس، که از اقدامهای رفیقه‌اش آگاه شده است، وی را می‌کشد.
تعقیب قاتل آغاز می‌شود و قاتل دست برقضا خودش را حلق‌آویز می‌کند. بقیه دار و دسته دزدان به دست عدالت سپرده می‌شوند و فیگین محکوم به مرگ می‌شود. مانکس، که در معرض افشا راز و افتادن پته‌اش به روی آب است خودش را برادر اولیور معرفی می‌کند و می‌گوید که بچه فرزند حرام‌زاده ادوین لیفورد و دختر تیره‌بختی به نام آگنس فلمینگ است. زوچه مشروعه لیفورد پیش پدر آگنس رفته بود تا او را از خیانت شوهر خود و ننگ و بدنامی دختر او آگاه کند؛ به نحوی که پیرمرد از غصه مرده و دختر گریخته بود. مانکس نیز به یاری زن لیفورد که در بستر مرگ بود شتافته و قسم خورده بود که اولیور را به فساد و تباهی بکشاند و به این سبب درصدد برآمده بود که او را دزد به بار بیاورد. در عین حال، مشاهده می‌شود که رز خواهر آگنس فلمینگ بیچاره و بالمآل خاله اولیور است. مستر براونلو هر دو آنها را به فرزندی می‌پذیرد. مانکس راه مهاجرت در پیش می‌گیرد و در زندان می‌میرد. بامبل زندگی‌اش را با فقر و بدبختی در همان نوانخانه‌ای به پایان می‌برد که سابقاً مدیرش بود. چنین به نظر می‌آید که شخصیت اولیور از فرط فرشته آسا بودن کمی بی‌مزه است و شخصیت مانکس، به عکس، تا حد ملودرام پیش می‌رود. اما نمی‌توان منکر حضور تعجب‌آور بیل سایکس و یار و همدمش نانسی و برخی از دستیاران ایشان بود؛ اگرچه فیگین اغلب شبیه به مترسک است و شخصیتش چندان حقیقی به‌نظر نمی‌آید. ماجرای داستان بسیار قرار دادی می‌نماید و پس از این که نیکان و بدان به مشقات متعددی گرفتار شده‌اند، در آخر،‌ داستان به پیروزی نیکان بر بدان منتهی می‌شود. با همه این چیزها، توصیف قشرهای بینوا و تباه اجتماع لندن وهم‌آور و کابوس‌زا است.
عبدالله توکل. فرهنگ آثار. سروش.
1.Charles Dickens 2.W. H. Ainsworth 3.E.Bulwer-Lytton 4.Bumble 5.Fagin 6.Dodger 7.Bill Sikes 8.Nancy 9.Bates 10.Noah Claypole 11.Mr. Brownlow 12.Monks 13.Maylie 14.Rose 15.Edwin Leeford 16.Agnes Fleming
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
آنا کارنینا/ لئو نیکولایویچ تولستوی

1106_orig.jpg

آنا کارنینا [Anna Karenina]. رمانی از لئو نیکولایویچ تولستوی (1) (1828-1910)، نویسنده روس، که در سالهای 1875-1877 منتشر شد. زمینه آن، همچنان که در جنگ و صلح، بعضاً وصف دنیای اشراف و تحلیل روان‌شناسانه صنوف انسانی است. ولی در جنگ و صلح این وصف زمینه تاریخی فراخ‌تری دارد، در حالی که آناکارنینا سیر رویدادها در محیطی است متعلق به عصر تولستوی و مطابقت توصیف با واقعیت از مشاهده مستقیم و بلافصل کسی که خود دست‌اندرکار بوده ناشی گشته است. از جمع چهره‌های گوناگونی که به روی صحنه آورده شده‌اند چهره آنا کارنینا برجسته و ممتاز است و او زن جوانی از طبقه اشراف است که بدون عشق و علاقه با یکی از بلندپایگان دولتی ازدواج کرده و گرفتار عشق ورونسکی (2) پرزرق و برق ولی خام جان شده است. رمان درحول این انتریگ دور می‌زند و در آن مراحل گوناگون این عشق-مبارزه آنا برای آنکه تسلیم کشش عواطف خود نشود، خیانت او به شوهرش؛ ترک گفتن فرزندش و رفتن در پی معشوقش به خارج از کشور و سرانجام پریشاندلی و عذاب وجدان او که در باطن نفسی شریف و صافی و مستقیم دارد- نشان داده می‌شود. در حقیقت، این زن جوان کاملاً بر خطای موقع خود آگاه است و همین امر سرانجام در او و در ورونسکی عدم تفاهمی خشم‌آگین را باعث می‌شود که هرچند سطحی است، رفته رفته، همدلی آنان را تیره و کدر می‌سازد. کتاب با گزارش خودکشی زن جوان ختم می‌شود که به کیفیت دوپهلوی زندگی هدر رفته او پایان می‌بخشد؛ وی خود را به زیر قطار می‌اندازد.
به موازات عشق ناخجسته آنا کارنینا و معشوقش و در تباین با آن، عشق خجسته کیتی (3)، و لوین (4) در این رمان وصف می‌شود. این داستان در بادی امر فرعی به نظر می‌رسد، ولی در واقع برای ایجاد تعادل ضروری است، چون ارائه متناوب شباهتها و تقابلهایی را میسر می‌سازد. تولستوی، در جنب ورونسکی پرزرق وبرق، که زندگیش در جستجوی احساسهای دلپذیر و آسان‌یاب و آتشین می‌گذرد و سپس همه آسانی و راحت خود را در بن‌بستی فاجعه‌بار از کف می‌دهد، لوین را جای داده است. نویسنده پاره بزرگی از وجود خود را در این چهره داستانی جایگزین کرده است. لوین مردی است دارای حیات باطنی سرشار از کشمکش، ناتوان از اعتماد کردن، خشن وترشرو، که نیاز به محبت آزارش می‌دهد و مع‌الوصف مستعد آنکه، اندک اندک به همدلی واقعی با همنوعان خود دست یابد. همچنین، کیتی، برخلاف آنا-که جلوه‌ای است از جامعه‌ای بهره‌مند از لطف ذوق ولی ناتوان از فرا رفتن از دایره وجود خویش چون به حق خود را بی‌نظیر می‌داند- نمودگار زنی است با ذهنیت سالم و مستعد ارضای توقعات مرد و درک آنها به طور کاملاً طبیعی، در پرتو فرزانگی غریزی؛ و هم قادر به اعتلا از درجه سادگی کودکانه ونیل به زندگی جدی سالمندان، بی از دست دادن جاذبه زنانگی. این تابلو با توصیف خانواده اوبلونسکی (5) کامل می‌گردد که بین خانواده‌های کارنینا و لوین، دریا (6) را به ما نشان می‌دهد، و او زنی است باوفا و تسلیم، که از غم و اندیشه وظایف مادری و خانه‌داری فرسوده شده، ولی گاه گاه با محبتهای شیرینی که او را در برمی‌گیرند پرتو رنگ‌باخته‌ای از مهر برجانش می‌افتد؛ شوهرش لذت‌جویی است بی‌وفا ولی صاف‌دل. نویسنده، ورای این سه منظر خانوادگی، دو خانواده دیگر را نشانده است:‌یکی خانواده شچرباسکی (7)، از خویشاوندان کیتی و داریا، خانواده اشرافی قدیمی که در آن پدر، با بالارفتن سن، عاقل شده و زندگی یکنواخت دارد و وظیفه پرداختن به امور جاری را به همسرش واگذار کرده است؛ دیگری خانواده نامشروع یکی از برادران لوین، به نام نیکولای، انقلابی ناکام و دائم‌الخمر که با زنی از طبقه پایین، به نام ماریا عمر به سر می‌بردو سرانجام از بیماری سل می‌میرد.
پس قهرمان واقعی این رمان یک مرد نیست، بلکه خانواده روسی است، به نظر تولستوی، قلب جامعه فرد نیست بلکه هسته خانوادگی است. نویسنده، در حول این گروههای بس متفاوت، چهره‌های داستانی و محیطها و اقلیمهای اجتماعی بس متنوعی را مجسم می‌سازد که تنها زمینه رویدادها نیستند بلکه بیان عقلانی هرچه مؤثرتر آن نیز به شمار می‌روند. جامعه اشرافی سن پترزبورگ، اشراف و اعیان مسکو، که آنا و ورونسکی را احاطه کرده‌اند، عالیترین جلوه خود را گویی در صحنه بزرگ مسابقه‌های اسب‌دوانی پیدا می‌کنند؛ آنا در اثر آبستنی نامشروعی که نتیجه آن در درونش می‌جنبد آشفته‌حال است و دلش بر بلایی که بر سر او خواهد آمد گواهی می‌دهد، تلاش دارد که اضطراب مبهم عاطفی او، که معروض کنجکاوی این خیل مجالس و جامعه اشرافی است، به بیرون درز نکند. همچنین، صحنه مختصری از عشق میان دهقانان، در روستای شهرستان روس، به نویسنده امکان می‌دهد تا بیانگر آن سودای زندگی سالم و ابتدایی در دل طبیعت باشد که بر سراسر رمان اشراف دارد و لوین در کندوکاو بی‌قرارانه خود درهوای آن است. این اثر اگر رمانی است بی‌نقص، در عین حال نوعی شعر هم هست که در همان جریان فکری نطفه آن بسته شده که جنگ و صلح از آن بر دمیده است. بدین‌سان، آنا کارنینا به سلسله‌ای از تابلوهای بزرگ تجزیه می‌شود که در آنها چهره‌های داستانی و رویدادها و عناصر بازنمونی-خواه جمع محافل اشرافی باشد خواه درختان و آسمان وخانه‌ها- همه و همه غرق در فضایی حماسی‌اند.
این رمان، به محض انتشار، واکنشی به مخالفت با ناتورالیسم فرانسوی شمرده شد: این قول، از آنجا که نویسنده چنین نیتی نداشته، نادرست است. چون دقیقتر بنگریم، پی می‌بریم که به خلاف، تولستوی از آن بیم نداشته که به روشهای ناتورالیستی توسل جوید، چون ارزش و معنای فکری این اثر از وسایلی که در آن به کار رفته به غایت فراتر است: در حقیقت تولستوی با مشاهده وفادارانه واقعیت، به حقیقتی اخلاقی دست می‌یابد که از واقعیت فراتر می‌رود و بر آن تعالی می‌جوید. این اصول و مبانی ترجمان دریافت والای تولستوی از هستی انسانی است، دریافتی بس دور از بدبینی مکتب ناتورالیستی: آدمی تنها تابع سلسله‌ای از رویدادهای جسمانی بی‌قدر و بی‌محل نیست، بلکه پیش از هرچیز قهرمان غایله اخلاقی اسرارآمیزی است. همه چهره‌های داستانی آنا کارنینا درگیر این غایله‌اند، حتی در آن هنگام که به نظر می‌آید که از آن فرار می‌کنند؛ همه آنها نوعی ریاضت اخلاقی پیشه کرده‌اند، حتی وقتی که این ریاضت به ظاهر مقارن نوعی انحطاط برونی یا آفت و ویرانی می‌گردد. ورونسکی که در نخستین صفحات رمان، موجودی آشکارا سطحی و از زمره مردانی وصف شده که اگر بیست و چهار ساعته بدهی قمار خویش را نپردازند خود را شرف‌باخته حس می‌کنند ولی در عوض، پرداخت صورت حساب خیاط خود را از یاد می‌برند؛ ورونسکی این افسر پرزرق و برق و سر به هوا و به ظاهر فاقد زندگی درونی، سرانجام طی بدبختیهای هولناک خود، به حیات باطنی دست می‌یابد. او باید از شغل و از آینده خود دل ببُرَد. تنها وبا طعمه دلهره‌ای بی‌فرجام زندگی کند و پس از مرگ آنا، سرباز مزدور‌شود. تندبادی که از فراز او گذشته به خاکش افکنده است. بی‌گمان این زندگی درونی که او به آن رسیده بی‌راه حل و بی‌نور است؛ لیکن چنین می‌نماید که در دل شکست او در زندگی نشانه خوش عالمی معنوی و بازشناختِ برخی از الزامات اخلاقی نمودار می‌گردد که ورونسکی، اگر گناه از او سرنمی‌زد، هیچ‌گاه گمان وجود آنها را نمی‌برد. هرچند ستوان ورونسکی به طریقی هیاهوانگیز از مجالس سن پترزبورگ ناپدید می‌شود، هرچند شخص ورونسکی بدان نایل نمی‌شود که بر گناه خود فایق آید، این چهره، با توان رنج کشیدن و تاوان دادن از مایه خود، سرانجام یک بار دیگر تأیید می‌کند که دروجود انسان صدق عقیدت و شرف و کرامتی نهفته است که حتی زمانی که به نجات تمام و کمال خویش دست نیابد، او را بازمی‌خرند. آنا نیز، که زیبایی خود را فدا کرده، با افکندن خویش به زیر قطار، به نوبه خود چنین می‌نماید که تجسد ترک علاقه مأیوسانه از این ظواهر پوچ است که بدان آسانی در آن مظفر و پیروز بود. مع‌الوصف، این عاشق و معشوق، با شکست معنوی خود، به آستانه ساحتی برتر از صحنه‌ای رسیده‌اند که عرصه کسب نام و آوازه آنان در مجلس اشرافی بود. اگر بدان نایل نمی‌شدند که در این ساحت جا خوش کنند، لااقل ضرورت تغییری را صلا می‌دهند و چنین می‌نماید که با رنج کشیدن در تزکیه همگانی سهیم می‌شوند. از این نظرگاه می‌توان گفت که تولستوی، در آنا کارنینا با قوت تأثیر انسان‌منشانه به مراتب بیشتر و با درجه‌ای از واقعیت هنری که در آثار دوران شبه عرفانی بعدی خود هرگز به آن نمی‌رسد، آرای دینی خود را اظهار کرده است. آنا و ورونسکی نمودگار نخستین مرحله هنوز دارای جنبه منفی بازجستی عقلانی‌اند که لوین و کیتی تجسد دومین مرحله آن به شمارند: آنا و ورونسکی باید از دعویهای مجالس اشرافی خود عاری گردند و چشم‌بسته، به این کار وادار می‌شوند- با همان واکنشهای مرموزی که ولع شهوی آنها، در برخورد با تلقینات باز کورکورانه و مبهم و پراکنده وجدان، برانگیخته است؛ لوین و کیتی، به خلاف، چون از پیش آماده این ترک دلبستگی هستند، می‌توانند دعوی نوسازی اخلاقی کامل داشته باشند. بدین‌سان، تولستوی، چنان که خود گفته بود، با شروع از پژوهشی صرفاً ناتورالیستی، یعنی با نشان دادن سقوط بانویی اشرافی، توانسته است به این مضمون لحنی جهان شمول ببخشد- مضمونی که معنا و ارزش واقعی آن در سرلوحه رمان آنا کارنینا نهفته است و آن چنین است: «خدا گفته است: و من حق انتقام گرفتن را برای خود محفوظ داشته‌ام.» آیا این انتقام –که آدمیان حق گرفتن آن را در مورد تقصیر و گناه ندارند، چون گناه از پیش حاوی کیفر خویش است- منبع هرگونه تزکیه‌ای نیز نیست.
احمد سمیعی (گیلانی) . فرهنگ آثار. سروش.
1.Lev Nikolaevic Tolstoi 2.Vronsky 3.Kitty 4.Levin 5.Oblonski
6.Daria 7.Scerbasky



 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
جنگ و صلح/ لئو نیکولایویچ تولستوی


699_orig.jpg



جنگ و صلح [Vojna I mir] رمانی از لئو نیکولایویچ تولستوی (1828-1910)، نویسنده روس،‌ بزرگترین اثر ادبیات روس و یکی از مهم ترین رمان های ادبیات جهانی.
در حقیقت، زندگی ملت روس چندان کامل و بر زمینه­ای با چنان علو و رغبت انسانی در آن وصف شده است که می‌توان یکی از زیباترین یادگارهای تاریخی تمدن اروپایی‌ برشمرد. تولستوی این رمان را در پنج سال نوشت و آن را در 1878 انتشارداد.
درمتن رویدادهای بزرگ تاریخی آغاز سده نوزدهم ( نبرد 1805-1806 اوسترلیتز و نبرد 1812-1813 بارادینو و حریق مسکو)،‌ ماجراهای زندگی دو خانواده اشرافی، ‌یعنی خانواده باکونسکی و راستوف،‌ ثبت می‌شود. این رمان به نوعی همان شرح وقایع زندگی این دو خانواده است. کنت بزوخوف،‌ که پیداست خود نویسنده است، ‌چهره اصلی آن است،‌ هر چند همواره در صحنه نیست. پرنس بالکونسکی سالخورده، که در زمان کاترین بزرگ ژنرال بوده، شکاک و طنزگویی است تیزهوش ولی مستبد ولی در املاک خود با دخترش، ‌ماریا، ‌زندگی می‌کند که دیگر نه بسیار جوان است و نه بسیار زیبا،‌ ولی چشمان « بس زیبا و پرتوافکن» و لبخند محجوبانه‌اش از علو روحی بسیاری حکایت می‌کنند. ماریا با شایستگی بار زندگیی را می‌کشد که پدری رئوف ولی سخت‌گیر و جدی زمام آن را به دست دارد؛‌ با این همه، در کنه ضمیر،‌ به این امید است که روزی کانون خانوادگی خاص خود را داشته باشد. این امید، هر چند مدتها بعد، بر اثر ازدواج او با نیکولای راستوف برآورده هم می‌شود.
مهم‌ترین چهره خانواده بالکونسکی پرنس آندری،‌ برادر ماریا است که از هر حیث با خواهرش فرق دارد: نیرومند، ‌تیزهوش، رشید و رعنا،‌ آگاه از برتری خویش ؛‌ ولی به خطای خود پی برده و بیهوده در پی آن است که به طور خلاق از مواهب خود بهره برد. وی،‌که یک بار در نبرد اوسترلیتز زخمی شده است، ‌به کانون خانواده باز می‌گردد؛ همسرش مرده است و او عاشق ناتاشا راستوف می‌شود که دختری است بسیار جوان و سرشار از احساسات، که در نظر او کمال مطلوب پاکی و زیبایی جلوه می‌نماید. چون این دختر، در لحظه‌ای از لحظات سردرگمی،‌ به دام آناتول کوراگین، جوان پر زرق و برق و سبک‌مایه، ‌می‌افتد، آندری بالکونسکی به تمام معنی دچار سرخوردگی می‌شود. بعدها، ‌در لحظاتی که چراغ عمرش اند‌اندک بر اثر عوارض زخمی تازه که در نبرد بارادینو برداشته است،‌ رو به خاموشی می‌دهد، ‌سرانجام« حقیقت زندگی» را می‌یابد که همان عشق به خداست. به موازات نشیب و فرازهای زندگی خانواده بالکون###، ‌دگرگونیهای خانواده راستوف را شاهدیم. نیکولای راستوف، این موجود اندکی ساده دل،‌ بی آنکه احساس مشکلی کند و دچار دودلی باشد زیست می‌کند؛ ‌مع‌الوصف منشی نجیبانه و پرشهامت و شاد دارد. وی،‌ هنگامی که، ‌بر اثر پیش آمدن موقعیتهایی، ‌کارش به ازدواج با پرنس ماریا می‌کشد، همسری عالی و پدری مهربان می‌شود. پرجاذبه‌ترین سیمای خانواده راستوف ازآن ناتاشا است.
ناتاشا یکی از زیباترین آفریده‌های تولستوی و یکی از انسانی‌ترین و سحارترین آفریده‌‌های ادبیات جهانی است. این دختر سرشار از نیروی حیات و شادی است و قادر است که با شادابی و سرزندگی خود همه پیرامونیان خویش را زیر نفوذ گیرد. او «ضمیری روشن» دارد که، به گفته پیر بزوخوف، ‌در وجود او کار عقل را می‌کند. با این همه، ناتاشا جوان‌سال‌تر از آن است که به خلأ پنهان در پس ظاهر درخشان آناتول کوراگین پی برد،‌ و او را بر آندری بالکونسکی ترجیح می‌دهد. با این همه،‌ پیوند گسستن از کوراگین نقطه عطفی است در زندگی دختر جوانی که فریب آناتول را خورده است؛ ناتاشا خطایی را که از او سرزده نمی‌تواند بر خود ببخشاید و در چنبره نومیدی و سرخوردگی، خواهان مردن است. فقدان برادر کهترش، پیر،‌ که در کارزار کشته شده است، مایه نجات او می‌شود و به او نیروی زندگی می‌بخشد؛ زیرا این مرگ ناگزیرش می‌سازد که مراقب مادرش باشد و او را در این درد و غم بی‌کران دلداری دهد. متعاقباً با عشق پیر بزوخوف درمان او کامل می‌شود. ناتاشا، ‌همچون پرنس ماریا، همسر و مادری نمونه می‌شود که وجود خود را سراسر وقف وظایف تازه خویش می‌کند. سرنوشت پیر بزوخوف،‌ به نوعی،‌ حد واسط سرنوشت پرنس آندری بالکونسکی و ناتاشا است.
پیر،‌که فرزند نامشروع کنت سیریل بزوخوف است،‌ پس از مرگ پدر صاحب ثروت هنگفتی می‌شود که راه بهره‌برداری از آن را نمی‌شناسد. پیر بزوخوف فربه اندام – که به تفکر گرایش دارد و زندگی درونی زیاده پر مشغله‌اش مانعی است بر سر راه باروری استعدادها عقلانی او، ‌هر چند تباین بس آشکار رفتار خود و رفتار دیگران را از طریق شهودی حس می‌کند، این سابقه در او هست که با سادگی و خلوص بدوی با امور رو به رو شود و به ‌علاوه، از حس سازگاری که به وی امکان بخشد راه میانه‌ای در خور زندگی پیش گیرد بی‌بهره است- از همان اول، طعمه و شکار آسان‌یابی است برای جامعه‌ای که در آن در جنب و جوش است. پرنس بازیل کوراگین به‌آسانی موفق می‌شود که وی را به ازدواج با هلن، دختر سبک‌مایه‌اش، وادار سازد. این ازدواج ناخجسته جامعه‌ای را که در آن به سر می‌برد بهتر به وی می‌شناساند و یکسره از آن دل‌زده و بیزارش می‌سازد. بزوخوف از همسر خود جدا می شود و به آزمونها و تلاشهای بیهوده‌ای برای اصلاحات ارضی دست می‌زند و سر انجام در پی نیل به یقین نهایی به جمعیت فراماسونری در‌می‌آید که به اندک زمانی مایه سر خوردگی او می‌شود. هنگامی که ناپلئون وارد مسکو می‌شود، پیر بزوخوف چنین می‌اندیشد که سرنوشت او را برای کشتن آن جبار برگزیده است و ‌چون حیات خود را بی‌فایده می‌بیند، آسان‌تر آماده فداساختن خود می‌شود. فرانسویان، پیش از آنکه بتواند طرح خود را اجرا کند، دستگیرش می‌سازند؛ ‌در زندان، در تماس با کسانی ساده دل چون پلاتون کاراتایف،‌ اندک اندک در فضای روح او نوری تابان می‌شود. به محض رهایی از زندان، خواهد توانست زندگی جدیدی را آغاز کند.
همسرش، هلن، ‌مرده است و او احساس می‌کند که مجذوب ناتاشا شده است. ناتاشا، با هاله‌ای از درد و رنج ممتد، ‌عجیب به او نزدیک و در نظرش عزیز می‌شود. در امن و امان این کانون خانوادگی، ‌آرامش از نو برقرار می‌گردد.
تولستوی چنین اندیشیده بود که رمانی درباره توطئه معروف به توطئه «دکابریستها» و قیام مسلحانه ناکام 1825 آنان بنویسد. وی حتی همه معلومات لازم را گرد آورده بود. با این همه، مطالعه متون برای نگارش این اثر توجه او را به عصر پیشین جلب کرد،‌ چه سرچشمه‌های آن پدیده‌های تاریخی را که وی می‌خواست روشن سازد در این عصر سراغ می‌گرفت. بدین سان، وی ناگزیر تا زمان جنگهای ناپلئونی به گذشته بازگشت. فراخی دامنه موضوع- که رویدادهای شگرف و حایز اهمیت اساسی برای روسیه را در برمی‌گیرد- به نویسنده اجازه می‌دهد که حماسه تاریخی تمام عیاری بیافرینند. هرچند مطالعه عمقی اسناد و مدارک، تولستوی را به آن عینیتی رهنمون نکرد که برخی از منتقدان خواهان یافتن آن در اثر او بودند. این مطالعه عمیق در سبک و صورت روایت دقیق و روشن داستان جلوه‌گر است؛‌ دگرگونه‌سازی برخی از لحظات تاریخی به هیچ روی درآن تیرگی و ابهام پدید نمی‌آورد. نویسنده، با گذار از تحلیل روان شناختی چهره‌های داستانی، به مشاهده حالات نفسانی جمعی، عنصری پراهمیت وارد اثر می‌سازد؛‌ زیرا سخن بر سر چارچوبی است به وسعت تاریخ روسیه از 1803 تا 1813.
اهمیت جنگ و صلح نه تنها با عظمت چارجوب و وسعت بینش هنرمند، بلکه همچنین با آن چه کسانی « عنصر اخلاقی» و کسانی دیگر«عنصر فلسفی» خوانده‌اند روشن می‌گردد. در عنصر فلسفی دو مولفه وجود دارد: یکی با برد و دامنه جهانی و دیگری نوعاً روسی. مولفه جهانی همان فلسفه تاریخ خاص تولستوی است. به نظر او، آن چه در رویدادهای بزرگ تاریخی باید عامل قطعی شمرده شود روح توده‌های مردم و قوت اراده نفوس پاک و متحد در تلاشی مشترک و قهرمانانه‌ی قرین گمنامی و موضع انفعالی آنان است نه ذهن وقاد سرداران و رهبران یا نبردآرایی ستادها.
از سوی دیگر، تولستوی بر این باور است که این فلسفه در روحیات خلق روس به بهترن وجهی به بیان درآمده است. معتبرترین ترجمان این روحیات، سرباز پلاتون کاراتایف و در سطحی عالی‌تر،‌ژنرال کوتوزوف است. کاراتایف، با دعای شامگاهی خود، ‌«خدایا، مرا چون سنگ بخوابان و چون نان برخیزان» ، بیانگر فرمان‌برداری ساده دلانه و عمیقاً مذهبی انسان از وجود مطلقی است که بر او فرمان می‌راند. وجود او خود مظهر اصل رضا و تسلیم به مصایب است- با این ایمان خالصانه کوتوزوف، که به هجوم ناپلئون و آثار آن با نظر شهودی روستانشینان روس می‌نگرد، می‌داند که ناپلئون هنوز هیچ نشده رمق از دست داده است و سرنوشت او این است که در پهنه بی‌کران غم‌زده استپها محو شود. از این رو، به فکر آن نیست که در پی نبرد منظم باشد: وی با اطمینان قلب در انتظار ساعت عقب نشینی بزرگ است. کوتوزوف نماینده آگاه دریافتی عرفانی از زندگی است که، به عقیده نویسنده، تنها مردم متأمل و شکیبای روس، می‌توانند حامل پیام آن به جهان باشند.
این دریافت که تولستوی از پروردن آن با اتقانی نظری (_آخرین صفحات رمان خود به تمام معنی تحقیقی است در فلسفه تاریخ، مستقل از باقی اثر) پروا ندارد، در مجموع این رمان شاعرانه وسیعاً تحقق می‌یابد؛ ‌رمانی که در آن مایه‌های روان‌شناختی و حماسی و توصیفی در وحدتی شگفت‌انگیز به هم درمی‌آمیزد. چشم زلال و خیال‌پرور پیر بزوخوف به منزله پرده‌ای است که تصویر جهان بر روی آن می‌افتد، جهانی که تقدیری کامل و به گونه‌ای اسرارآمیز بهره‌مند از حکمت راهبر آن است. تردید او تنها به ظاهر تردید است؛ در حقیقت،‌ پیر با سیر و تأمل واقعی فقط آشنا می‌گردد – و او خود بیش از پیش به این معنی آگاهی می‌یابد. وی، که از همان سن پختگی اصرار داشت درباره پیرامونیان خویش داوری کند، سرانجام پی می‌برد که همه داوریها نسبی‌اند. با این همه، در برابر مطلق عاجز می‌ماند. آنگاه، چنین پیش می‌آید که، در پرتو انبازی خوش نفس، در هر یک از افعال زندگی روزمره، حرکات جهان خاکی، در سطحی والاتر به صورت نوعی پیوستگی با حقیقت سرمدی در می‌آید. از این رو، می توان گفت هیچگاه دست به عمل نمی‌زند وچون می‌زند، تلاش‌های او کند و ناشیانه‌اند؛ وی نه عارف‌صفت است نه قدیس؛‌ اصلاً برای زهد ناب آفریده نشده است. لیکن برای آنکه به تعادل برسد باید میان ممکن و مطلق آن توافقی را برقرار سازد که نافی هر عمل شگفت یا قهرمانانه‌ای است. از اینجا، انسانیتی بی‌تخلخل و اندکی انفعالی ناشی می‌شود که در میان چهره‌های داستان تنها او توانسته است به آن دست یابد. به گرد پیر، صور گوناگون هستی که اراده‌ای فراتر از افراد بر آن حاکم است با همه تنوع اش شکوفا می‌شوند. به ویژه در عالم نوجوانی که در این رمان به عمیق‌ترین وجهی به بیان هنری درمی‌آید. این «نوجوانی» در اثر تولستوی در فضای خوش‌تری ( توان گفت بی‌اندازه خوش‌تر) جلوه‌گر می‌شود و ویژگی آن فردیتی است پیشرس که ذوق و شم فطری، آن را به درجه‌ای بالاتر می‌رساند و به افراط می‌ستاید. نوجوانی، با جلوه‌های بی‌شایبه شادی و غم و با تأثرات و انفعالات خود، نظاره گاهی است که سیر به سوی هدف نهایی با پیش بینی سرنوشت آدمی اجازه می‌دهد. ناتاشا روح این جوانی است که سایه و روشن آن را با همه حدت از سر گذرانده است و به هنگام گذار از نوجوانی به سن پختگی، ‌رشته آن تماس جادویی گسسته می‌شود. جهان رشد و پختگی تولستوی در اینجا عجیب نابینا و گران‌بار از امکانهاست: جهانی است که در آن، جنگ و صلح با بیهودگی غم‌انگیز خود از پی هم می‌آیند؛ جهانی که به جبر قربانی خود می‌شود. اگر بهترین افراد خود را ملزم به بازجست درونی پنهان و ناتمامی می‌سازند، ‌قاطبه کسان به سائقه اوضاع و احوال به سوی مقصودهای عاجل روان‌اند که همین‌که آدمی به آنها رسید مستحیل می‌شوند، چون مردم از فهم معنای سرنوشت خویش عاجزند. عقل و نبوغ، خطر چنین مسیر کورکورانه‌ای را برنمی‌تابند. این را هم باید گفت که آناتول کوراگین سبکسر و کم‌مایه و ناپلئون،‌ هر دو به یکسان در این نابینایی انبازند. در حقیقت، معنای تقدیر حاکم برای هیچ‌ یک از آن دو موضوع مطالعات روان‌شناسی نیست، بلکه تنها بازی انگیزه‌های بی‌پیوندی است که در کنار هم قرار گرفته‌اند.
تولستوی، در سایه پیروزیهایی که در عرصه واقع‌بینی به دست آورده بود، ‌نخستین کسی بود که ارزش برخی مشاهدات باریک‌بینانه- گترهای چکمه یک افسر طی نبرد، گفت و شنودی پوچ و بی‌معنی که با اصراری خنده‌آور و در موقعیتی نمایشی تکرار می‌شود، چین و شکن نیم‌تنه‌ای که در اثنای سخنانی پرحرارت جلب توجه می‌کند و در جلب نظر حاکم می‌شود و...- را آشکار ساخت.
زندگی خاص همه این جزئیات دورازانتظار، بر سرنوشت بینوای انسان بار می‌شود و رویداد آنها در زمینه‌ای مابعد طبیعی بازتاب می‌یابد که خواننده را دچار آشفتگی می‌سازد. با این روابط میان امر محدود و امر سرمدی، که گاهی در عمق یکی از نفوس، آشکار و گاهی در انبوه مردم و محیطی که آنان را احاطه می‌کند جلوه‌گر می‌شود، جنگ و صلح را در میان آثار حماسی،‌ در رده‌ای جای می دهد که به ایلیاد نزدیک‌تر است تا به آثار ادبی جدید اروپا.
تولستوی، در یکی از بغرنج‌ترین و جنجالی‌ترین تاریخ فکری جهان، به بازیافت آن ارزشهای بنیادی نایل می‌شود که فاوست در عالم «مادرها» به سراغ آنها رفته است. وی این ارزشها را، در عین سلامت و سرشار از وعده‌های خوش، آفتابی می‌سازد آن هم در جهانی که گویی مقدر بوده است میان دو قطب فورمالیسم پارناسی [توجه صرف به نزهت و پاکی و کمال سبک]‌ و ناتورالیسم خشن و نابخشودنی دست و پا زند.
احمد سمیعی (گیلانی) . فرهنگ آثار. سروش.
1.ev Nikolaevic Tolstoi 2.Austerlitz 3. Borodino 4. Bolkonski 5. Rostov 6. Bezuchov 7. Kuragin 8.Platon Karataev 9. Kutuzo
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات

حاجی مراد/ لئو نیکولایویچ تولستوی

681_orig.jpg


حاجی مراد[Hadji Mourad] داستانی از لئو نیکولایویچ تولستوی (1828-1910)، نویسنده روس، که در 1904 نوشته شد. نویسنده خاطراتی از دوران جوانی‌اش در قفقاز و در میان مردم جنگجو و عصیانگر آنجا نقل کرده است. حاجی مراد رئیس قبیله‌ای کوهستانی است؛ چون از رئیس دیگری به نام اسماعیل، ‌که پدرش را کشته و خانواده‌اش را به اسارت گرفته است، کینه‌ای در دل دارد، به روسها می‌پیوندد تا با دشمن مشترک بجنگد. ولی روسها به این متحد جدید اعتمادی ندارند،‌ و به جهت اطمینان از اینکه او گردن‌کش نخواهد کرد، او و هوادارانش را به پاسگاه‌های مرزی می‌فرستند. حاجی مراد، بالاخره تصمیم می‌گیرد که رأساً با اسماعیل بجنگد و از اردوی روس فرار می‌کند. پس از اندک زمانی قزاقها به او می‌رسند؛ او و همراهانش پس از مقاومت قهرمانانه‌ای کشته می‌شوند. این اثر از جهات بسیاری به آثار اولیه تولستوی شبیه است، ولی از جهت استادی بیشتر در توصیف و تجزیه خلقیات بر آنها برتری دارد. تولستوی در قسمت مرکزی و اصلی اثر، به نظریات سیاسی خود میدان می‌دهد و تصویر یک جانبه از تزار نیکولای اول رسم می‌نماید و «فضایل» او را، که در نظر این نویسنده بزرگ آنارشیست چیز جر رذیلت یا سبکسری نیست، نشان می‌دهد.
دکتر ایرج علی‌آبادی. فرهنگ آثار. سروش.
1. Lev Nikolaevic tolsto


 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
وعده (قول)/ فردریش دورنمات

3477_orig.jpg


وعده (قول) [Das Versprechen]. رمانی از فردریش دورنمات (1) (1921-1990)، نویسنده سوئیسی آلمانی زبان، که در 1958 منتشر شد.
عنوان فرعی اثر، «رکوبیم برای رمان پلیسی»، بیانگر پیام اصلی آن است؛ یعنی وداع نویسنده با سبک رمان‌نویسیی که برایش آشنا و دوست‌داشتنی است-سوءظن. در فصلی که مقدمه اثر به شمار می‌آید، شاهد ملاقات راوی-که خود، نویسنده رمانهای پلیسی است و در این باره اخیراً سخنرانی نیز کرده است- با یک رئیس پلیس سابق زوریخ، سرگرد هـ.، هستیم. سرگرد هـ. اعتراف می‌کند که «چندان ارزش و اعتباری برای این نوع ادبیات قایل نیست» و آن را «منحصراً تمرینی در سبک نگارش» و بدون ارتباط با «اصل واقعیت» می‌شماردو برای اثبات گفته‌هایش ماجرای یکی از همکارانش، بازرس ماتایی (2)، را بازگو می‌کند.
به این ترتیب، وعده آشکارا به شکل رمان پلیسی «وارونه» درمی‌آید که درصدد است تا بیهودگی جنبه رمان های سبک پلیسی را نمایان سازد. بازرس ماتایی که یکی از زبده‌ترین افراد نسل خویش بود، نه سال قبل برای تصدی شغلی در خارج از کشور منصوب شد. اما دو روز قبل از عزیمت، قضا و قدر او را به ماگندروف (3)، دهکده‌ای در اطراف زوریخ، کشاند که آنجا دختر کوچکی به نام گرتیلی موزر (4) به قتل رسیده است. بازرس که وظیفه دارد این خبر دهشتناک را به والدین کودک بدهد، طی گفتگویی جان‌فرسا به مادر دخترک قول می‌دهد مجرم را بیابد. و همین وعده که تحت فشار و در موقعیتی سخت داده شده است، سرنوشت ماتایی را رقم می‌زند. به زودی ولگردی دستگیر می‌شود و همه شواهد او را مجرم قلمداد می‌کند. مرد ولگرد در سلول زندان خودکشی می‌کند، ولی قبل از آن در پایان بازجویی «طاقت‌فرسا»یی به جرم خویش اعتراف می‌کنداما ماتایی او را مجرم نمی‌داند و پس از آنکه پلیس پرونده را مختومه اعلام کرد، خود شخصاً به پرس و جو ادامه می‌دهد.
ماهها با نقاشیی که از دخترک باقی مانده است و تنها نشانه و سرنخ محسوب می‌شود، تلاشی سخت را پی می‌گیرد؛ اما نتیجه‌ای به دست نمی‌آورد. به عنوان آخرین حربه، دامی سر راه جنایتکار می‌گستراند. برای نیل به مقصود، با فاحشه‌ای که دختری هفت ساله دارد همخانه می‌شودو در کنار جاده‌ای که به دهکده منتهی می‌شود و قتل در آن رخ داده است اقامت می‌کند. پس از ماهها انتظار، ناشناسی به سراغ دخترک می‌آید؛ آنچه دخترک از این ناشناس می‌گوید، با برخی جزئیات نقاشی گرتیلی موزر مطابقت دارد. ماتایی پلیس را در جریان می‌گذارد و در انتظار دیدار بعدی ناشناس محل را زیر نظر می‌گیرد. اما از ناشناس دیگر خبری نمی‌شود. ماتایی که متقاعد شده نتوانسته است به عهدو پیمان خود عمل کند، از این پس به فردی الکلی بدل می‌شود. هشت سال پس از این واقعه سرگرد هـ. می‌تواند شوخی سرنوشت را شاهد باشد. در بیمارستانی در شهر، خانم مسن و محترمی هنگام مرگ اعتراف می‌کند که همسرش دارای جنون جنسی بوده و چندین بار متعرض دختران کوچک شده است. شوهر این خانم در پی یک حادثه رانندگی جان می‌بازد؛ حادثه‌ای که طبق تحقیقات سرگرد هـ. در چند کیلومتری پمپ بنزینی رخ داده بود که آن روز ماتایی و پلیس انتظار مرد ناشناس را می‌کشیدند. وعده، به این ترتیب آشکار می‌سازد که پایان خوش رمان پلیسی آنقدرها هم دروغ نیست؛ هم بدان لحاظ که «جنایت نتیجه‌ای ندارد»، و هم اینکه بدان میل می‌کند که قضا و قدر را نادیده بگیرد و آن را به «مشیت الهی بدل کند». از این گذشته، بجاست که عالَم قضا و قدر را با دنیای پوچ اشتباه نکنیم –و درونمات بر این نکته تأکید دارد. پایان وعده اگر خوب به آن دقت کنیم، منطق را نفی نمی‌کند. بازرس ماتایی، در حین دیوانگی، همچنان هوشیار و منطقی است. حساب درست است، اما نتایج آن و قوانین ریاضی، به هرحال، بر ما روشن نیست. دورنمات در اینجا نیز خواننده را در پسِ نقیضه‌نویسی بر سردرگمی می‌کشاند.
مریم مؤمنی. فرهنگ آثار. سروش.
1.Friedrich Durenmatt 2.Matthai 3.Maegendorf 4.Gritli Mose
r
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
سگ خانواده باسکرویل/ آرتور کانن دویل

سگ خانواده باسکرویل [The Hound of the Baskervilles]. رمانی پلیسی، اثر سر آرتور کانن دویل (1) (1859-1930)، نویسنده انگلیسی، که در 1902 منتشر شد. این داستان بلند، که یکی از معروفترین داستانهای سلسله ماجراهای شرلوک هولمز است، با تحلیلی عمیق­تر از فضای جنایت و روانشناسی شخصیتها مشخص می­شود. افسانه شومی بر ساکنان خانه باسکرویل، که در بیابانی غیرمسکون فراموش شده است، سنگینی می­کند: همین که ساعت مرگ به صدا درمی­آید، شیطانی با شمایل سگی عظیم­الجثه بر آنان ظاهر می­شود. مرگ ناگهانی سر چارلز، آخرین بازمانده خانواده باسکرویل و ساکن خانه قدیمی، فریادهای خودانگیزی که گاهگاه از سمت زمین باتلاقی کریمپن (2) به گوش می­رسد حقیقت حیرت­انگیزی به این افسانه می­دهد. سر هنری باسکرویل، برادرزاده و تنها وارث شخص متوفی که از کانادا آمده است، در بدو ورودش به لندن، با نامه­ای بی­نام و نشان تهدید به خطر بزرگی شده است. شرلوک هولمز (3)، که در جریان قرار دارد، واتسون (4) وفادار را مأمور می­کند که هنری را به اقامتگاه جدیدش همراهی کند. اینجاست که باسکرویل جوان دلباخته خواهر استاپلتون (5) طبیعی­دان می­شود؛ زنی دلربا که در آن اطراف ساکن است. مراقبت پی در پی باعث خشم سرهنری می­شود. ولی شرلوک هولمز، که به رغم همه چیز، در خرابه­ای در وسط صخره­ها پنهان شده و کشیک می­کشد، به زودی کشف می­کند که استاپلتون معروف کسی نیست جز پسر یکی از برادران شخص فوت شده که به دلیل عادات غیراخلاقی­اش از طرف خانواده طرد شده و در امریکا درگذشته بود. استاپلتون، که از افسانه باسکرویل و بیماری قلبی سرچارلز باخبر بود، سگی عظیم­الجثه تربیت کرد (آن را در غاری که فقط خود از وجودش باخبر بود پنهان کرد)، و بدین ترتیب مرگ پیرمرد را سبب شد. او علاوه بر سگ، دو زن به همراه دارد که هر دو به یک اندازه دلباخته او هستند و ناخواسته با او همدست شده­اند؛ یکی که گمان می­رود خواهر اوست، در حقیقت همسرش است و بیش از آن ناتوان و وابسته به اوست که بتواند آشکارا در برابر او بایستد؛ دیگری دختر جوانی است که ساده­دلانه در باور قول ازدواجی است که استاپلتون به او داده است تا سر چارلز را شب هنگام به بوته­زار بکشاند. سگ، درست در لحظه­ای که رها می­شود تا خود را به روی هنری باسکرویل بیندازد، به دست هولمز کشته می­شود. هنری، سرخورده از عشق، از مهلکه جان به در می­برد؛ در حالی که قاتل، که در میان زمینهای باتلاقی به دنبال گریزگاهی می­گردد، اشتباهاً به درون باتلاق می­افتد. این رمان جذاب مضمون فیلمهای بسیاری است.
حمیرا نونهالی. فرهنگ آثار. سروش.
1.Sir Arthur Conan Doyle 2.Grimpen 3.Sherlock Holmes
4.Watson 5.Stapleto
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
دوریت کوچولو/ چارلز دیکنز

387_orig.jpg


دوریت کوچولو [Little Dorrit]. رمانی از چارلز دیکنز (1) (1812-1870)، نویسنده انگلیسی، که در سالهای 1857-1858 به صورت جزوه‌های ماهانه منتشر گردید. موضوع عامیانه رمان مسخره کردن ادارات دولتی است که در آن زمان، از نظر کندی کار و تنبلی کارمندان، مورد اعتراض مردم بودند. و اما ویلیام دوریت، در پی عدم اجرای قراردادی که با یکی از این ادارات، یعنی «وزارت روده‌درازی»، امضا کرده، به علت عدم تأدیه قرضهایش به زندان گزمه‌ها افتاده و آن‌قدر در آنجا مانده که ملقب به «پدر زندان گزمه‌ها» شده است. ایام محبس دوریت پیر، با فداکاری دختر کوچکش اِمی (2)، ملقب به «دوریت کوچولو»، که کوچک اندام ولی بسیار خوش‌قلب است، تسکین می‌یابد. اِمی خواهری دارد رقاص به نام فانی، که دختر جلف و سبکسری است. برادری به نام تیپ، که هرزه و ولگرد است. آرتور کِلنام (3) به دوریت پیر و اِمی کمک می‌کند. دوریت کوچولو نسبت به این مرد عشقی شدید حس می‌کند که در ابتدا دوطرفه نیست. با تغییر ناگهانی سرنوشت، ویلیام دوریت وارث ثروت کلانی می‌شود و همه افراد خانواده، به استثنای دوریت کوچولو، خیلی زود تبدیل به آدمهای پرمدعای غیرقابل تحملی می‌شوند که مدام به ثروت خود می‌نازند. از سوی دیگر کِلنام، پس از یک سفته بازی بدفرجام، به زندان گزمه‌ها می‌افتد. دوریت کوچولو به داد کلنام مأیوس و بیمار می‌رسد و از او مواظبت می‌کند و تسلی‌اش می‌دهد و کلنام از عشق دختر جوان نسبت به خود آگاه می‌شود، ولی ثروت او مانع می‌شود که از وی خواستگاری کند. عاقبت اتفاق عجیب تازه‌ای می‌افتد و خانواده دوریت به همان آسانی که صاحب ثروت بادآورده شده بود دوباره فقیر و بینوا می‌شود و به این ترتیب ازدواج دوریت و کلنام به محض آزادی او از زندان ممکن می‌گردد.
این رمان با وجود موفقیت بزرگی که در زمان خود به دست آورد، از بهترین آثار دیکنز نیست، ولی مثل همیشه، شرح و بسطهای زنده و جانداری در آن وجود دارد و شگردهای سرگرم کننده طنزآلود از قبیل آنکه در (فصل پنجم کتاب دوم) آمده است، به این مضمون که دختران جوان برای اینکه شکل زیبایی به لبهای خود بدهند باید اغلب کلماتی از قبیل (پاپا،‌پاپوش، پرپُشت و مانند آنها) را تلفظ کنند.
سیروس ذکاء
1.Charles Dickens 2.Amy 3.Arthur Clennam


 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
دیوید کاپرفیلد/ چالرز دیکنز


895_orig.jpg


دیوید کاپرفیلد[David Copperfield].رمانی از چالرز دیکنز(1) (1812-1870)، نویسنده­ی انگلیسی که در سالهای 1849-1850 انتشار یافت. دیکنز آن را از همه­ی کتابهای خود برتر می­شمرد، بی گمان از این رو که حوادث هیجان­انگیز سفر پرماجرای قهرمان داستان، که وی وصف کرده است، بر زندگی خود نویسنده مبتنی است. راوی داستان اول شخص است. در نخستین فصلها، که یکی از بهترین دستاوردهای رومان­نویس­اند، دیوید را همراه مادر جوانش می­بینیم، مادری معبود دیوید که آفریده­ای است شیرین و نازنین، اما ضعیف و سبک مغز. پگوتی(2)، این موجود عجیب و غریب، که رفتارش تند و خشن ولی دلش سرشار از مهر و عطوفت است، در کنار آنان است. رشته­ی این زندگی آمیخته به عشق و محبت با ازدواج بیوه­ی جوان با آقای موردستون(3) مردی سنگدل، که در پس نقاب متانت مردانه پنهان است گسسته می­شود؛ این مرد، به تحریک خواهرش، سرانجام باعث مرگ پیشرس همسر جوان و ساده­دل خود می­شود. دیکنز تأثرات این کودک را، که نمی­تواند با محیط تازه سازگار شود و در لاک خود فرو می­رود، استادانه شرح داده است. ناپدری کودک عاصی را به مدرسه می­فرستد تا بد رفتاری­های آقای کریکل(4) ظالم را تحمل کند. وی در مدرسه نسبت به یکی از رفیقان خود، به نام استیرفورث(5) حس ستایش بی حدی پیدا می­کند. او جوانکی است فریبنده که بعداً باعث سرخوردگی دوستش می­شود و کودک با ترادلز(6) مهربان و خوش‌بین، که با کشیدن اسکلت وقت می­گذراند، صمیمی می‌شود. ناپدری دیوید، پس از آن، او را به کارهایی پست در فروشگاه موردستون و گرینبی(7) در لندن محکوم می­سازد؛ وی در این ایام در نهایت رنج و مهنت به سر می­برد و این خود بارتاب روزهایی است که دیکنز در کودکی در کارگاه کفش گذرانده بود. خوشبختانه دوستی باآقای میکابر(8) و خانواده­اش جان تازه­ای به او می­بخشد. آقای میکابر یکی از آفریده­های فناناپذیر دیکنز است: وی بیرون­بری است با هیکل نتراشیده که حال و روز خود را به مبالغه تیره تر از آن چه هست جلوه می­دهد.
دیوید از لندن می­گریزد و پیاده به دوور(9) می­رود و سرانجام، خسته و بی­رمق، به خانه­ی ییلاقی عمه بتسی ترانوود (10) می­رسد، که زنی است با مزاج نامتعارف که هنگام تولد دیوید نسبت به او بی علاقه بود، چون دلش می­خواست نوزاد دختر باشد. در کنار این عمه، آقای دیک بینوا، این مرد جنون زده­ی دوست داشتنی ، به سر می­برد که خاطره­ی اندیشه آزار چارلز اول نمی­گذارد حواس او جمع کارهایش باشد. دیوید دوران آموزشی خود را در کنتربری(11)، در دفتر وکیل مدافع میس ترانوود، به نام ویکفیلد(12)، پی می­گیرد که اگنس(13)، دختر ناز و تیزهوش او، بعدها در زندگی دیوید به شدت اثر می­گذارد. سپس دوره­ی کارآموزی را نزد آقای اسپنلو (14)، در دارالوکاله­ی اسپنلو و جارکینز (15) می­گذراند. دیوید استیرفورث را باز می­یابد و او را به خانواده­ی دایه­ی خود، کلاراپگوتی، معرفی می­کند. بدبختیهایی که آن جوان بی ادب برای این خانواده­ی فقیر به بار می­آورد، خود رمانی در دل رمان است؛ این داستان سرشار است از حوادث غم بار و تماشایی است که تا حادثه­ی غرق شدن کسانی در دریا هم پیش می­رود. در این حادثه، استیرفورث، فریب دهنده­ی امیلی کوچولو، همراه نامزد همین دختر، که برای نجات جان استیرفورث خود را به خطر افکنده است، هلاک می­شود. دیوید که از مهر بی­ریای اگنس ویکفیلد نسبت به خود غافل است، دورا اسپنلو، دیوانه‌ای پر ملاحت را به زنی می­گیرد و رفته رفته شهرت و افتخار ادبی کسب می­کند. زندگی عشقی دیوید و دورا شاعرانه وصف شده است، در عین آنکه از لطایف و ظرایفی خالی نیست.
دورا پس از چند سال می­میرد و دیوید، که دردش تسلی ناپذیر است، پس از اندک زمانی پی می­برد که با غافل ماندن از اگنس مرتکب چه خطایی شده است. پدر اگنس به چنگ فردی بی سر و پا ناجنس و مکاری به نام اورای هیپ (16) افتاده است، که همه کاره­ی اوست با قیافه­ی وحشتناک و دست­های چرکین که میراث او را اداره می­کند و در هوای ازدواج با اگنس است. نابکاریهای این فرد پست و شوم را میکابر و ترادلز بر ملا می­سازند. همه چیز به خوشترین وجهی پایان می­یابد: هیپ به جرم تقلب و تملک بلاحق اموال محکوم می­شود؛ دیوید با اگنس ازدواج می­کند، آقای میکابر سرانجام ترتیب قرض­های خود را می­دهد و با عنوان صاحب منصب مستعمراتی شغلی پیدا می­کند که با آن می­تواند زندگی آبرومندی داشته باشد. این رمان، که به حق شاهکار دیکنز شمرده شده است، نمودار کامل هنرها و عیبهای نویسنده است که در تابلوی در خور تحسین به هم می­آمیزند؛ تابلویی که با حرارت خاطرات شخصی نویسنده جان می­یابد.
احمد سمیعی (گیلانی). فرهنگ آثار. سروش.
1. Charles Dickens
2.Peggotty
3.Murdstone
4.Creakle
5.Steerforth
6. Traddles
7.Grinby
8. Micawber
9. Dovre
10. betsy Trotwood
11. Canterbury
12. Wickfiekd
13. Agnes
14. Spenlow
15.Forkins
16. Uriah Heep
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
داستان دو شهر/ چارلز دیکنز


386_orig.jpg


داستان دو شهر[A Tale of Two City].این رماناثر چارلز دیکنز(1)(1812-1870)، نویسنده­ی انگلیسی، نخستین بار به سال 1859 به صورت داستان مسلسل، منتشر شد.
وقایع ایندومین و آخرین رمان تاریخی دیکنز در لندن و پاریس و در زمان انقلاب فرانسه اتفاف می­افتد. منبع نویسنده برای صحنه­هایی تاریخی کتاب مشهور انقلاب فرانسه، نوشته کارلایل(2)، است که سبک نگارش آن مورد تحسین او قرار گرفته بود و تأثیر دید تاریخی آن نیز در رمان به چشم می­خورد. یکی از دو چهره­ی اصلی رمان شارل سنت اورموند(3) است که از استبداد اشراف فرانسه، به خصوص عموی خود، مارکی سنت اورموند، به ستوه آمده و به سال 1775 به انگلستان گریخته است و، تحت نام چارلز دارنی(4)، به تدریس زبان فرانسه مشغول است. پنج سال بعد او توسط دو مأمور آگاهی به اتهام جاسوسی دستگیر می­شود، ولی دادگاه او را تبرئه می­کند. در جریان محاکمه عاشق دختری می­شود که برای ادای شهادت در برابر محاکمه حضور می­یابد: لوسی، دختر الکساندر مانت(5)، پزشکی که پس از هجده سال حبس در باستیل دچار اختلالات روانی شده است، نجات یافته و به انگلستان آورده شده است. او نیز که خود شاهد یکی از جنایات ماکری بوده است، از جمله­ی قربانیان او به شمار می­رود. او پس از آزادی هم باز گاه دچار وحشت­زدگی می­شود. این وضع همیشه هنگامی رخ می­دهد که داستان به نقطه­ی اوجی می­ سد، مثلاً وقتی دارنی، که از جنایت عموی خود نسبت به مانت خبری ندارد، اندکی پیش از عروسی با لوسی، هویت حقیقی وی را فاش می­کند، یا پس از تجدید دیدار با وطن آزاد شده، فرانسه، که پس از پیروزی انقلاب تشنه­ی خون است. آنجا شارل، که پس از کشته شدن مارکی عنوان او را به ارث برده است، با شجاعت و بی فکری سعی می­کند یکی از خادمان خانواده­ی خود را از چنگال انقلاب نجات دهد. محبوبیتی که دکتر مانت به عنوان قربانی «آنسین رژیم»(6) به دست آورده است، موجب نجات شارل از گیوتین می­شود؛ ولی نفرت تعصب آمیز مادام دوفارژ(7) بار دیگر او را به دادگاه می­کشاند که این بار نیز به اعدام محکوم می­شود. این بار او نجات خود را مدیون وکیل انگلیسی، سیدنی کارتون(8)، است؛ که سالها پیش نیز دفاعش به تبرئه­ی او از اتهام جاسوسی انجامید. کارتون که به طور شگفت انگیزی به شارل شباهت دارد، به جای او بر سکوی اعدام می­رود: او به خاطر علاقه­اش به لوسی خود را قربانی می­کند تا شوهر او را از مرگ نجات دهد، و زندگی خود را، که همیشه با زیاده­رویهای بیهوده­اش به بیراهه می­رفته است، دست کم با مرگ خود هدف و معنی بخشد. بدین ترتیب او که چهره­ی دوم رمان به حساب می­آید، در صحنه­ی بزرگ پایانی به صورت چهره­ی اصلی در می­آید. کارتون را، که با زندگی آشفته­ی خود، خواننده را به یاد قهرمانهای بایرون می­اندازد، ماجراهای فرعی بسیاری احاطه کرده است.
با همه­ی آنکه داستان با سرعتی حکایت می­شود که از حد شیوه­ی معمول دیکنز بسی فراتر می­رود و اثر از ساختاری منسجم برخوردار است، رمان از صحنه­های پرجلوه و چشمگیر که اکثراً به انقلاب فرانسه مربوط می­شود مالامال است. جرج اورول(9) در مقاله­ی مشهور خود درباره­ی دیکنز به این نکته اشاره می­کند که احتمالاً وقایع وحشت­انگیز انقلاب همچون کابوسی ذهن او را زیر فشار خود گرفته بوده است که تصویری که ارائه می­کند «همچون قتل عامی چندین ساله» به نظر می­آید. رمان از یک سو این تصور را به دست می­دهد که دیکنز به اجتناب ناپذیر بودن انقلاب آگاه بوده و «در حدی بسیار بیش از اکثر مردم انگلستان به آن احساس علاقه می­کرده است»، و از سوی دیگر این برداشت را در ما تقویت می­کند که نویسنده کمتر از آن سیاسی می­اندیشیده است که بتواند عقیده­ی رایج آن زمان را رد کند که هر انقلابی حیوانی درنده است که پس از پیروزی نختستین بر دشنمنان فرزندان خود را می­بلعد. این برداشت به خصوص از تصویری که از مادام دوفارژ ارائه می­شود به دست می­آید- زنی که در کنار دانیل کیلپ (10)(از اشخاص رمان مغازه­ عتیقه فروشی) از جمله­ی شخصیتهایی است که در آثار دیکنز در وجود خود شرارت را تجسم می­بخشند.
حمیرا نونهالی. فرهنگ آثار. سروش.
1.Charles Dickens
2.Carlyle
3.Charles st. Evremonde
4. C. Darnay
5. Alexandre Manette
6. Ancien Regime
7.Madame Defarge
8. Sydney Carton
9. George Orwell
10.Daniel Quilp

 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
آرزوهای بزرگ/ چارلز دیکنز


702_orig.jpg



آرزوهای بزرگ [Great Expectations]. رمانی از چارلز دیکنز (1) (1812-1870)، نویسنده انگلیسی، که از 1860 تا 1861 جزوه جزوه در مجله آل دِ یِر راوند (2) به چاپ رسید و در 1861 به صورت کتاب منتشر شد. این داستان، داستان فیلیپ، بچه‌ای از توده مردم است که در سایه اوضاع و احوالی استثنایی، در محیطی بالاتر از محیط خویش بزرگ می‌شود (توضیح آنکه در زمان کودکی، زندانی محکوم به اعمال شاقه‌ای را که از زندان گریخته است در رهایی از غل و زنجیری که بر دست و پا دارد یاری می‌کند؛ و اسم این زندانی محکوم به اعمال شاقه ایبل مگویچ (3) است). فیلیپ پیریپ (4)، که به اسم مصغر خود پیپ (5) معروف است و نزد خواهر سلیطه‌اش که زن آهنگر مهربان و خوشرویی به نام بپ (جو) گارجری (6) است بزرگ شده است، به خانه میس هاویشام (7)، زن نیمه‌دیوانه‌ای که شوهرش در همان شب عروسی رهایش کرده است، رفت و آمد دارد. میس هاویشام، برای آنکه انتقام خود را از مردان بگیرد، به استلای جوان یاد می‌إهد که از زیبایی خود به عنوان وسیله‌ای برای شکنجه دادن جنس مرد استفاده کند. پیپ دلباخته استلا می‌شود و در آرزوی بزرگ‌زاده شدن به سر می‌برد، ولی‌نعمت مرموزی پول لازم برای تعلیم و تربیت او را فراهم می‌آورد و قرار است که روزی از روزها ثروت کلانی به دست بیاورد. چون محیط محقری را که تاکنون در آن زیسته است به چشم حقارت می‌نگرد، روانه لندن می‌شود. آن وقت با ولی‌نعمت ناشناس خود، که کسی جز آن محکوم فراری نیست، آشنا می‌شود. (این محکوم فراری را که به شکل مرد نیکوکاری درمی‌آید می‌توان با قهرمان معروف دیگری به نام ژان والژان، قهرمان بینوایان ویکتورهوگو مقایسه کرد)، و از پی این آشنایی، آرزوهای بزرگ برباد می‌رود. استلا با دشمنش، بنتلی درامل (8) ازدواج می‌کند و گرفتار بدرفتاریهای او می‌شود. پیپ که از بدبختی و مخالفت روزگار درسی آموخته است به فضل و عظمت آن زندگی محقری که خوار شمرده است پی می‌برد و به خانه آهنگر برمی‌گردد. و سرانجام به استلا می‌پیوندد که تجربه به او هم درس سلامت‌بخشی آموخته است. رمان آرزوهای بزرگ قرار نبود که چنین پایان خوشی داشته باشد: استلا که قرار بود دختر مگویچ باشد، می‌بایست مایه خانه خرابی پیپ بشود، اما دیکنز به نصیحت ادوارد بولور لیتون (9) گوش کرد و پایان داستان را تغییر داد. حوادث و وقایع هیجان‌آور و رقت‌انگیز در این رمان فراوان است، اما داستان که با صحنه ترسناک پیدا شدن سر و کله محکوم از زندان گریخته در قبرستانی آغاز می‌شود که پیپ یتیم در آنجا می‌گرید و در رؤیا فرو می‌رود نمی‌توانست سرآغازی کامیاب‌تر و گویاتر از این داشته باشد. آرزوهای بزرگ نشانه همان طراوات و همان روح خودجوشی است که در رمانی که در حدود ده سال پیش از آن به نام دیوید کاپرفیلد نوشته شده و زندگینامه خود نویسنده است دیده می‌شود. دیکنز در خلال تحقیقی بسیار عمیق به بررسی رشد و تکامل شخصیتی یگانه می‌پردازد. سبکش در این داستان از اهمال معمولی‌اش مبراست؛ و در بخشهایی حکایی و توصیفی و نیز در گفتگوها چیره‌دستی و استادی شایان ملاحظه‌ای از خود نشان می‌دهد.
عبدالله توکل. فرهنگ آثار. سروش.
1.Charles Dickens 2.All the Year Round 3.Abel Magwith
4.Philip Pirrip 5. Pip 6.Beppe Gargery 7.Havisham
8.Bentley Durmmle 9.Edward Bulwer-Lytton

 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
مداد پاک کن ها/ آلن روب گری‌یه


863_orig.jpg



مداد پاک کن ها [Les gommes]رمانی از آلن روب گری‌یه (1922- )، نویسنده فرانسوی،‌ که در 1953 منتشر شد. مداد پاک‌کن‌ها، که نخستین اثر روب گریه به شمار می‌رود، در نخستین نگاه چنین می‌نماید که جزو رمانهای جنایی است. روب- گریه در این رمان برای مضمون داستانش، طرحی متعارف و معمولی را به کار می‌بندد؛ یک حادثه، یک قاتل و یک کارآگاه «روشنگر». اما طرح این داستان به تدریج شکل نمایشهای تحلیلی عهد باستان را به خود می‌گیرد و مسئله اساسی یک رمان متعارف جنایی، یعنی اینکه «قاتل کیست؟»، از همان آغاز حل و فصل می‌شود، البته تنها برای خواننده.
در یکی از سالهای پس از جنگ که معلوم نیست چه سالی است - در دوشنبه شب بیست و ششم اکتبر - در شهری ساحلی در شمال فرانسه، یکی از اعضای سازمانی سیاسی و مخالف دولت، به نام گاریناتی، می‌کوشد دانیل دوپون، استاد رشته اقتصاد ملی را به قتل برساند. این سوءقصد در ویلای دوپون، که تنها خود او و خدمتکارش در آن زندگی می‌کنند، رخ می‌دهد. با این حال، سوء قصد ناموفق از کار درمی‌آید؛ زیرا گاریناتی به دستورهای دقیق یکی از رؤسای خود، به نام بوناونتورا، که گروه او دست به عملیاتی با هدف ارعاب شخصیتها زده است، با دقت لازم عمل نکرده است: گلوله‌ای که تبهکار فراری شلیک می‌کند، تنها زخمی سطحی بر بازوی دوپون ایجاد می‌کند. دوپون دستور می‌دهد او را به کلینیک یکی از دوستان پزشکش ببرند و در مطبوعات نیز خبری در مورد قتل وی چاپ کنند. این قتل نافرجام، نهمین قتل از مجموعه حملاتی است که علیه شخصیتهای متنفذ در محافل صنعتی، و نیز آنانی که دارای کارکردهای مهم اقتصادی – سیاسی هستند، صورت می‌گیرد. بنا به دستور وزیر کشور، تحقیقات ادارات پلیس محلی، که آغاز شده است، متوقف می‌شود. همان شب یک مأمور ویژه ضد جاسوسی،‌به نام والاس،‌که برای رسیدگی به این ماجرا اعزام شده است، وارد شهر می‌شود. او در کافه‌ای درست در نزدیکی محل جنایت اتاقی اجاره می‌کند. صبح روز بعد،‌ بدون آنکه از اقدام گمراه‌کننده دوپون خبر داشته باشد، تحقیقاتش را آغاز می‌کند. او در ابتدای کار، پس از آنکه در مسیری طولانی و اشتباه در شهری با ساختمان‌سازی‌های آشفته و کانالهایی بی‌شمار با پلهای متحرک گم می‌شود، ‌به مقر پلیس می‌رسد. در اینجا کمیسر لوران، که گوش به فرمان مقام بالاتر از خود است،‌ می‌کوشد او را متقاعد سازد که ارتباطی بین این قتلها با یکدیگر وجود ندارد. در این بین دوپون در کلینیکی که در آن بستری است،‌ یکی از نزدیکان خود را ، که تاجری است به نام مارشا، ملاقات می‌کند و از او می‌خواهد پوشه‌ای حاوی چند سند و مدرک را، که در ویلایش جا مانده است،‌برایش بیاورد،‌ زیرا قصد دارد بدون جلب توجه به سفر رود. اما مارشا به دلایل گوناگون می‌پندارد که وی قربانی بعدی سازمان خواهد بود و بدین سبب،‌ در مدتی که به ظهر مانده است،‌ به مقر پلیس می‌رود تا بدون آشکار ساختن راز دوپون، از پلیس کمک و حمایت بخواهد. بوناونتورا، که فریب خبر چاپ‌شده در روزنامه را خورده است،‌ گاریناتی را به خاطر آنکه کارش را با تأخیر انجام داده است،‌ سرزنش می‌کند و به او دستور می‌دهد مراقب والاس باشد. والاس، با سرسختی لجوجانه‌ای، کار تحقیق را دنبال می‌کند و برحسب تصادف با همسر فرد به اصطلاح مقتول، که چند سالی است جدا از شوهرش زندگی می‌کند، آشنا می‌شود. والاس در یکی از ادارت پست به خاطر اشتباهی از طرف مقابل،‌ به نامه‌ای دست می‌یابد که حاوی خبری رمزی از سوی بوناونتورا است. بوناونتورا در این نامه به برکناری گاریناتی بی‌عرضه اشاره دارد و مأموریت جدیدی را به او اعلام می‌کند. از سویی دیگر، والاس توسط نامه‌ای از سوی شخصی ناشناس دعوت می‌شود که شب به خانه دوپون برود. در همان هنگام نیز مارشا که سخت ترسیده است، به سفری با مقصدی نامعلوم می‌رود. والاس در زمان مقرر در ویلای دوپون به کمین می‌نشیند، به این امید که قاتل را به چنگ آورد؛ اما در آنجا به دوپون مسلح برمی‌خورد که به دلیل بی‌فکری مارشا ناگزیر شده است شخصاً به دنبال اسناد و مدارک ضروری خود بیاید. والاس نیز به اشتباه و در دفاع از خود، درست بیست و چهار ساعت پس از قتل ظاهری دوپون، او را می‌کشد.
دسیسه‌ای که در رمان رخ می‌دهد،‌ در دو دایره زمانی کما بیش متقاطع ارائه می‌شود: یکی فاصله زمانی روز سه‌شنبه ساعت 6 صبح (گاریناتی به کمین والاس می نشیند) تا صبح روز بعد؛ و دیگر از ساعت 19 و 30 دقیقه عصر (تلاش گاریناتی برای قتل) تا عصر روز بعد (سه‌شنبه،‌ مرگ دوپون). در حدفاصل مین هر دو‌ «دایره زمانی»،‌ ساختاری به دقت طرح‌ریزی شده از پیش‌دستیها و تلافی‌جوییها یافت می‌شود. در اینجا نیز همن فن حذف توالی زمانی واقع‌گرایانه پایه و اساس این ساختار قرار می‌گیرد. علاوه بر این، در لایه دوم رمان نویسنده طرح «داستان کاراگاهی‌» را با طرحی دیگر،‌ یعنی طرح اسطوره باستانی اودیپ، در هم می‌آمیزد: والاس بر آن است که هویت یک جنایتکار را کشف کند؛ در حالی که سرانجام، خود، بدل به آن جنایتکار می‌شود. از این روی او کسی جز اودیپ نیست. به این ترتیب،‌ والاس به یاد می‌آورد که به هنگام کودکی با مادرش از شهر دیدن کرده و به دنبال پدرش گشته است. آن پاک کنهای مخصوص،‌ معماگونه و نرم که والاس با سماجت دنبالشان می‌گردد (و نویسنده دلیلی برای این جستجو ارائه نمی‌دهد)، هر چند به رغم خرید بسیاری از آنها،‌ او پاک‌کن درست و حسابی را پیدا نمی‌کند. با این حال،‌این پاک‌کنها،‌ مطابق با فن توصیف ضد روانکاوانه، نه چیزهایی حایز اهمیت‌اند، نه نمادند‌ (یعنی چیزی بیش از آنچه «واقعاً» هستند، به شمار نمی‌آیند). این پاک کنها،‌ به معنای وسیع کلمه،‌ به آن دسته اشیای «قابل درک و دریافتنی» تعلق دارند که روب – گریه در توصیف آنها در رمانهایش، همان اندازه دقت تخصصی به خرج می‌دهد که می‌کوشد آنها را از استنادهای احساسی و شباهتهای انسانی بخشیدن پاک سازد. نشانه‌ای هم که پیش از این ذکر شد، به این «زمینه دوگانه» رمان اشاره دارد: شعری از اودیپ، اثر سوفوکل: «زمان که به همه چیز ناظر است/ تو چه جوش‌ بزنی یا نزنی کار را به انجام رسانده است.» زمان همچون مقوله‌ای است که با طرح رمان سنتی از لحاظ شکل تنگاتنگ‌ترین رابطه را دارد و «تسلسل» آن را هدایت می‌کند، اما روب- گریه می‌کوشد در رمانهای بعدی خود، تا آنجا که شدنی است،‌آن را حذف کند. زمان، در این رمان‌ همچون بسیاری از رمانهای نو، برای نمونه در صرف وقت، اثر میشل بوتور، و تفتیش عقاید، اثر روبر پنژه، به دشمنی اسطوره‌ای – تجریدی مبدل می‌شود که قهرمان داستان از آن شکست می‌خورد.
رضا نجفی. فرهنگ آثار. سروش.
1.Alain Robbe-Grillet 2.Dans le labyrinthe 3.Garinati 4.D. Dupont 5.Bonaventura 6.Wallas 7.Laurent 8.Marchat 9.Evelyne 10.detective story 11.Michel Butor 12.roberet
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
زندگی میکلانژ/ رومن رولان


1079_orig.jpg


زندگی میکلانژ[vie de Michel.Ange]. تک نگاری رومن رولان(1)(1866-1944)، نویسنده­ی فرانسوی، انتشار یافته در 1905 و تجدید نظر شده در 1906. نویسنده، پس از زندگی بتهوون، اینک میکلانژ را چون سرمشقی به خستگان و ناتوانان عرضه می­کند تا آنها خود را با این هنرمند برجسته مقایسه کنند. او بر جنبه­ی قهرمانانه زندگیی تأکید می­کند که صفت بارز آن کشمکش میان ناتوانی اراده و خصوصیات نفسانی از یک سو، و توانایی نبوغ از سوی دیگر است. در داوری رومن رولان درباره­ی میکلانژ جای گفتگوست، ولی او، با تحلیل ماهرانه­ی خود، از خصوصیات روانی این موجود، که سراسر زندگی طولانی­اش در رنج گذشت، از داوری خود دفاع می­کند. او این زندگی را از کودکی تا مرگ در فصولی حکایت می­کند که لحن آنها تقریباً غنایی است؛ ولی با این حال، نویسنده از همه­ی حوادث برجسته­ی این زندگی آگاه است و همه جا به عین نوشته­های میکلانژ استناد می­جوید و نامه­ها و شعرهایی را که این پیکر تراش بزرگ بر جای نهاده است شاهد می­آورد. در پیرامون چهره­ی رنج کشیده­ی بوثوتاروتی، ایتالیای قرن شانزدهم با تعارضها و کشمکشهایش نمودار می­شود که در زمینه­ی مذهبی، جنبش ضد اصلاح کلیسا و در زمینه­ی هنری سبک «باروک» و در زمینه­ی سیاسی انهدام آزادی را تدارک می­بیند. رومن رولان [در این کتاب] بر آن است که «مسیحیت» میکلانژ را، چه از جنبه­های مثبت و چه از جنبه­های منفی آن به روشنی نشان دهد: رنج و خدا و مرگ تصوراتی­اند که پیری توأم با تنهایی این پیروز شکست خورده را به خود مشغول می­دارند. میکلانژ و بتهوون دو جانب متضاد سرنوشت آدمی­اند. و رولان می­کوشد تا دوستی نسبت به این دو را در دلها به وجود آورد. رومن رولان، پس از آنکه در بتهوون آن وجه قهرمانانه­ی زندگی، یعنی عشق به شادی از طریق رنج، را ستود، اینک سرا پا شیفته­ی زندگیی چون زندگی میکلانژ است که خود را آگاهانه وقف رنج کرده است. او سرانجام به نتیجه­ی اخلاقیی می­رسد که مبنای چندین اثر دیگر او نیز هست.
اسماعیل سعادت. فرهنگ آثار. سروش.
1.Romain Rolland

 
بالا