آن شب که دل گرفت صفا از صفای تو
زان شب شدم اسیر تو و مبتلای تو
مرغ دلم که در تب و تاب پریدن است
پر میکشد سوی حرم دلربای تو
مهر محبتت که به پیشانی ام نشست
نذر تو شد سرم که نمایم فدای تو
تا لب زدم به ساغر و پیمانه ات شدم
بی پا و سر خراب زآب بقای تو
در یوزگی اگرچه پلشت است و ناپسند
فخراست گر شوم به دو عالم گدای تو
پای دلم چو آهوی لب تشنه میدود
لب تشنه است تشنه ی بوسه به پای تو
زان شب شدم اسیر تو و مبتلای تو
مرغ دلم که در تب و تاب پریدن است
پر میکشد سوی حرم دلربای تو
مهر محبتت که به پیشانی ام نشست
نذر تو شد سرم که نمایم فدای تو
تا لب زدم به ساغر و پیمانه ات شدم
بی پا و سر خراب زآب بقای تو
در یوزگی اگرچه پلشت است و ناپسند
فخراست گر شوم به دو عالم گدای تو
پای دلم چو آهوی لب تشنه میدود
لب تشنه است تشنه ی بوسه به پای تو