• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

هر شعری که دوست داری اینجا بنویس...

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ
عاشق نميشوم، دلواپسم نباش
دستاني از تهي، پاهايي از ورم
فکر مرا نکن، امروز بهترم...
*****
حال مرا مپرس، چيزي مهم که نيست...
اين دلشکستگي، اقرار بيکسيست
درگير من مشو، همدم نميشوم
حوا مرا ببخش... آدم نميشوم...
*****
تقصير تو نبود، نه من نه بخت خود
تو عشق خط زدي، من خواستم نشد
درگير عادتم، سرگرم خود شدم
در مرز يک سقوط، ديگر نه تو نه من...
*****
از پشت اين سکوت، از اين نقاب و نقش
حال مرا بفهم، جرم مرا ببخش
امروز بهترم... حوا بيا ببين
دلتنگ من مباش، من مرده ام... همين!

شکل خودم شدم... تلخ و بدون ره
در انتهاي خويش، حال مرا بفهم
شکلي شبيه خود، با چشم گريه سوز
باور نميکنم، آئينه را هنوز...
*****
از پشت اين سکوت، از اين نقاب و نقش
حال مرا بفهم، جرم مرا ببخش
امروز بهترم، حوا بيا ببين
دلتنگ من مباش، من مرده ام... همين
 

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ
نمیدانم چرا دوست دارم بنویسم بنویسم از این حس سرکوب شده
از این حسی که بغض به گلوم میندازد
از این حال غریب !!!
از این دلتنگی و تضاد تلخ!

از آن روزهای بی تکرار
از آن التهاب درون و از آن عشق دیر یافته
عزیز دورم! دور نزدیکم ! عزیز عزیزم !
با تو بودن به گونه ای و بی تو بودن به گونه ای دیگر است
تو را باید کجای روزگارم جای دهم ؟
که دست هیچ اندیشه ای به تو نرسد !
که هیچ گاه از دستت ندهم ؟
تو را باید به چه نام بخوانم که بمانی و من ؟!
من کجای روزگارت خواهم بود؟
من با نگاهت حرفها دارم
مقصد هایی برای رسیدن
تو درد مشترکی ! مرا فریاد کن
باتو میشود همیشه عاشق ماند
تو از آن منی و من بی تو ویرانه ای بیش نیم ...
بمان ...
 

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ
تاریکم ای یلدا مهتاب میخواهم
لب تشنه ام ای اشک سیلاب میخواهم
در حسرت موجم باران کفافم نیست
درمان درد من باران نم نم نیست !!
بس تشنه میمانم غر ق پریشانی
تا آسمان ها را برمن بگریانی
چشم من از وقتی باعشق تو تر شد
آئینه چندین باآینه ای تر شد
پیدا شو ای مرحم !
بر زخم پنهانم
تا صبح دیدارت بیدار خواهم ماند
 

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ
زندگی درک همین اکنون است

زندگی شوق رسیدن به همان​

فردایی است، که نخواهد آمد​

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی​
ظرف امروز، پر از بودن توست​

شاید این خنده که امروز، دریغش کردی​

آخرین فرصت همراهی با، امید است
 

baroon

متخصص بخش ادبیات




صحرا صحرا دویده ام سرگردان از پی تو
دریا دریا گذشته ام در طوفان از پی تو
دست از دنیا کشیده ام بی سامان از پی تو
از من از ما رهیده ام دست افشان از پی تو

گیسوی تو دام بلا
ابروی تو تیغ فنا
در دست دوای دل
روی تو بهشت برین
موی تو بنفشه ترین
زنجیر پای دل

دنیا دنیا گشته ام به بوی تو
پنهان پیدا گر به گفت و گوی تو
هر سو هر جا روی من به سوی تو
دردا دردا کی رسم به بوی تو؟

دستم بر دامن تو
بوی پیراهن تو
سوی چشم عاشقان
یاس و سوسن شکفد
دامن دامن شکفد
با یادت ز باغ جان

دیگر افتاده ام از پا دراین صحرا
در راهم صخره و خارا خارا خارا
چون کشتی در دل طوفان یارا یارا
دریاب ای ساحل دریا ما را ما را

شب و سحر به نام تو ترانه می خوانم
به شوق یک سلام تو همیشه می مانم

صحرا صحرا دویده ام سرگردان از پی تو
دریا دریا گذشته ام در طوفان از پی تو
دست از دنیا کشیده ام بی سامان از پی تو
از من از ما رهیده ام دست افشان از پی تو

یارا یارا!
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
گلی از شاخه اگر می چینیم
برگ برگش نکنیم
و به بادش ندهیم

لااقل لای کتاب دلمان بگذاریم
و شبی چند از آن را
هی بخوانیم و ببوسیم و معطر بشویم
شاید از باغچه کوچک اندیشه مان گل روید
 
ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﻭ ﺭﻭﺯﻩ ﺩﻭﺭﯼ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﻣﯽﮐﺸﺪ
ﺯﻫﺮﯼﺳﺖ ﺍﯾﻦﮐﻪ ﺍﻧﺪﮎ ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﯽﮐﺸﺪ
ﻋﻤﺮﺕ ﺩﺭﺍﺯ ﺑﺎﺩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻕ ﺗﻮ
ﺧﻮﺵ ﻣﯽﺑﺮﺩ ﺑﻪ ﺯﺍﺭﯼ ﻭ ﺧﻮﺵ ﺯﺍﺭ ﻣﯽﮐﺸﺪ

ﻭﺣﺸﯽ ﺑﺎﻓﻘﯽ
 

الهه خورشید

متخصص بخش خانه و خانواده
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد...
روزگار غریبی است نازنین...
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد... احمد شاملو
 

الهه خورشید

متخصص بخش خانه و خانواده
نــه نمـی دانــی...!
هیچــکس نمــی دانـــد...!
پشت ایــن چهــره ی آرامـ در دلــــم چه میگــذرد...!
نمـی دانـی...!
کســی نمـی داند.....!
ایــن آرامش ظاهــــــر و این دل نـــــــا آرام...!
چقــدر خسته امـ میکنــد...!
 

الهه خورشید

متخصص بخش خانه و خانواده
لحظات را طي کرديم تا به خوشبختي برسيم اما وقتي رسيديم فهميديم خوشبختي همان لحظات بود
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
ماه من ، غصه چرا ؟!
آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم وآبی و پر از مهر ، به ما می خندد !
یا زمینی را که، دلش ازسردی شب های خزان
نه شکست و نه گرفت !
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
ودر آغاز بهار ، دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت ،
تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست !
ماه من غصه چرا !؟!
تو مرا داری و من
هر شب و روز ،
آرزویم ، همه خوشبختی توست !
ماه من ! دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن
کارآن هایی نیست ، که خدا را دارند ...
ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزی، مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات ، از لب پنجره عشق ، زمین خورد و شکست،
با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن
وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست !
او همانی است که در تار ترین لحظه شب، راه نورانی امید
نشانم می داد ...
او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد ، همه زندگی ام ،
غرق شادی باشد ....
ماه من !
غصه اگر هست ! بگو تا باشد !
معنی خوشبختی ،
بودن اندوه است ...!
این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین ...
ولی از یاد مبر،
پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند ،
که خدا هست ، خدا هست
و چرا غصه ؟1 چرا !؟!
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
غصه نخور عصای من !


غصه نخور !


غصه نخور عصای من !


گریه های منو بنویس به پای دل شکسته ی من .


عمر بزرگوارتو حروم لحظه های من نکن


غضه نخور عصای من ، از غم بازنده بگو


غصه نخور عصای من ، هم نفس لحظه ی آغاز من


غضه نخور عصای من ، من لب خندون نمی خوام


غصه نخور عصای من ، تنهای تنها رفتنو من� نمی خوام


بذار تکیه بدم ، لحظه ی آخر این پرنده


چیزی بگو ، تا آخرین لحظه ی تکیه چیزی نمونده


بشکن این صفحه سکوت رو ، دیگه تا کی سر به زیری


دیگه چیزی نمونده� ، غم هاتو بنداز تو سرازیری


می خوام برم ، رفتنمو نذار به حساب بی حسابی


می خوام برم ، نگو که این همه وقت بی وفایی


می خوام برم ، رفتنمو بگیر به خوبیت


آخه دیگه جایی نداره دلم پیش خوبیت


روم نمی شه ، دیگه روم نمی شه� نگات کنم


روم نمی شه ، یه بار دیگه با پررویی تکیه به سلام بی نگات کنم .


روم نمی شه ، دیگه پشت کن بهم


روم نمی شه، حرفی بزن� ز نفرینی بهم


عصای من غصه نخور ، دل تو قد یه دریاست


شکستی هیچ نگفتم ، دل تو قد یه دریاست


از پا فتادی هیچ نگفتم ، دل تو قد یه دریاست


ای غمخوار زندگی غم دار من ، دل تو قد یه دریاست !


من فقط تکیه کردم ، تو شکستی


من فقط تکیه کردم ، تو فتادی


من فقط تکیه کردم ، تو بریدی


من فقط تکیه کردم ، تو از نفس افتادی


من فقط تکیه کردم ، تو تنهام نذاشتی


من فقط تکیه کردم ، تو چیزی نگفتی


عصای من غصه نخور ، دیگه می رم


عصای من ، قلب کوچک� ریز ریز


تورو خدا عصای من ،� از رفتنم اشک نریز


عصای من ، گفته بودم اگه دلت گرفتست


� � � کنج دلم جا واسه ی دلت هست


عصای من ، شاید دلت خواست و پاهات نیومد


یا شایدم دلت باهات نیومد


هر چی که بود بذار که گفته باشم هر جا که هست دلت ، دل منم باهاش هست !


غصه نخور عصای من !
 
کاش آنکه از آن دم میزدم بر دلم از غصه هایش رنگ ماتم میزدم
غصه هایم را در اندیشه داشت دردهایم در وجودش ریشه داشت
اما حیف او مرا یاری نکرد هیچ گاه از مشکلم رفع گرفتاری نکرد
shahyad dsh
 

behamin

کاربر ويژه
پاسخ : سـکــــــوت

نگاه کن که غم درون ديده‌ام
چگونه قطره قطره آب می‌شود
چگونه سايه‌ی سياه سرکشم
اسير دست آفتاب می‌شود
نگاه کن
تمام هستيم خراب می‌شود
شراره‌ای مرا به کام می‌کشد
مرا به اوج می‌برد
مرا به دام می‌کشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می‌شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمين عطرها و نورها
نشانده‌ای مرا کنون به زورقی
ز عاج‌ها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر اميد دل‌نواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
به راه پرستاره می‌کشانی‌ام
فراتر از ستاره می‌نشانی‌ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهيان سرخ رنگ ساده دل
ستاره‌چين برکه‌های شب شدم
چه دور بود پيش از اين زمين ما
به اين کبود غرفه‌های آسمان
کنون به گوش من دوباره می‌رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسيده‌ام
به کهکشان، به بی‌کران، به جاودان
کنون که آمديم تا به اوج‌ها
مرا بشوی با شراب موج‌ها
مرا بپيچ در حرير بوسه‌ات
مرا بخواه در شبان ديرپا
مرا دگر رها مکن !!
مرا از اين ستاره‌ها جدا مکن
نگاه کن که موم شب به راه ما
چگونه قطره قطره آب می‌شود
صراحی ديدگان من
به لای لای گرم تو
لبالب از شراب خواب می‌شود
نگاه کن
تو می‌دمی
و
آفتاب می‌شود
:گل:
 

taha moien

کاربر ويژه
هیچ کس با من نیست

مانده ام در قفس تنهایی

مانده ام تا به چرا اندیشه کنم

چه غریبانه شبی است :

«شب تنهایی من»

 

پانته آ

متخصص بخش
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم وبه جان دادمش آب
ای دریغا !به برم می شکند
 

مهشید

کاربر ويژه
شيشه اي مي شكند...
يك نفر مي پرسد...چرا شيشه شكست؟
مادر مي گويد...شايد اين رفع بلاست .
يك نفر زمزمه كرد...باد سرد وحشي مثل يك كودك شيطان آمد. شيشه ي پنجره را زود شكست .
كاش امشب كه دلم مثل آن شيشه ي مغرور شكست، عابري خنده كنان مي آمد... تكه اي از آن را برمي داشت مرهمي بر دل تنگم مي شد ...
اما امشب ديدم ...
هيچ كس هيچ نگفت غصه ام را نشنيد ...
از خودم مي پرسم آيا ارزش قلب من از شيشه ي پنجره هم كمتر است؟
دل من سخت شكست اما ...
هيچ كس هيچ نگفت و نپرسيد چرا؟؟؟
 

مهشید

کاربر ويژه
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند
 
بالا