• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

هر شعری که دوست داری اینجا بنویس...

فرانک

کاربر ويژه
من چرک نویس احساسات تو نیستم !
“دوستت دارم” هایت را جای دیگری تمرین کن !
.
 

فرانک

کاربر ويژه
من برای با تو بودن از همه چیز گذشتم
تو چی؟ داشته هایت را به رخم میکشی؟ آدم ها تنها که نباشند ، می روند …
تنها که می شوند ، برمی گردند …
وقتی که برگشتند تنها لایق یک جمله اند : “هِررررری”
 

فرانک

کاربر ويژه
مشکل اینجاست که ما از هر کرمی ، انتظار پروانه شدن داریم ! وقتی دیر رسیدم و با دیگری دیدمت …
فهمیدم که گاهی
“هرگز نرسیدن بهتر از دیر رسیدن است”
 

فرانک

کاربر ويژه
چقدر خوبه بعضی از آدما بدونن که اگر چیزی رو به روشون نمیاری
“از سادگی نیست”
شاید دیگه اونقدر واست مهم نیستن که روشون حساس باشی !!!

 

فرانک

کاربر ويژه
بدترین حسرتی که در زندگی میخوریم
از کارهای خطایی که مرتکب شده ایم ، نیست …
بلکه از این است که…
چرا کارهای درست را برای کسی که لیاقتش را نداشته
انجام داده ایم …
 

فرانک

کاربر ويژه
اسم هر دویمان را در گینس ثبت میکنند !
تو در دروغ گفتن رکورد زدی … من در باور کردن … !!!
 

مهشید

کاربر ويژه
دختری دلش شکست
رفت و هرچه پنجره
رو به نور بود
بست
*
رفت وهر چه داشت
یعنی آن دل شکسته را
توی کیسه ی زباله ریخت
پشت در گذاشت
*
صبح روز بعد
رفتگر
لای خاک روبه ها
یک دل شکسته دید
ناگهان
توی سینه اش پرنده ای تپید
چیزی از کنار چشم های خسته اش
قطره قطره بی صدا چکید
رفتگر برای کفتر دلش
آب و دانه برد
رفت و تکه های آن دل شکسته را به
خانه برد
*
سال هاست
توی این محله با طلوع آفتاب
پشت هر دری
یک گل شقایق است
چون که مرد رفتگر
سال هاست
عاشق است
 

مهشید

کاربر ويژه
از این شب های بی پایان،
چه می خواهم به جز باران
که جای پای حسرت را بشوید از سر راهم
نگاه پنجره رو به کویر آرزوهایم
و تنها غنچه ای در قلب سنگ این کویر انگار روییده...
به رنگ آتشی سوزان تر از هرم نفسهایت،
دریغ از لکه ای ابری که باران را
به رسم عاشقی بر دامن این خاک بنشاند
نه همدردی،
نه دلسوزی،
نه حتی یاد دیروزی...
هوا تلخ و هوس شیرین
به یاد آنهمه شبگردی دیرین،
میان کوچه های سرد پاییزی
تو آیا آسمان امشب برایم اشک می ریزی؟

ببارو جان درون شاهرگ های کویر آرزوهایم تو جاری کن
که من دیگر برای زندگی از اشک خالی و پر از دردم
ببار امشب!
من از آسایش این سرنوشت بی تفاوت سخت دلسردم.
ببار امشب
که تنها آرزوی پاک این دفتر
گل سرخی شود روزی!
ودیگر من نمی خواهم از این دنیا
نه همدردی،
نه دلسوزی،
فقط یک چیز می خواهم!
و آن شعری
به یاد آرزوهای لطیف و پاک دیروزی...
 

مهشید

کاربر ويژه
شبی با بید می رقصم، شبی با باد می جنگم
که چون شب‌بو به وقت صبح، من بسیار دلتنگم

مرا چون آینه هر کس به کیش خود پندارد
و الّا من چو می با مست و هشیار یکرنگم

شبی در گوشه ی محراب قدری ربّنا خواندم
همان یک بار تار موی یار افتاد در چنگم

اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست
که من گریانده‌ام یک عمر دنیا را به آهنگم

به خاطر بسپریدم دشمنان! چون نام من عشق است
فراموشم کنید ای دوستان! من مایۀ ننگم

“مرا چشمان دل سنگی به خاک تیره بنشانید”
همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم
 

مهشید

کاربر ويژه
به سراغ من اگر می آیید،
پشت هیچستانم.
پشت هیچستان جایی است
پشت هیچستان رگ های هوا ،
پر قاصد ها ییست که خبر می آرند،
از گل واشده ی دورترین بوته ی خاک
روی شنها هم نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است
که صبح،به سر تپهی معراج شقایق رفتم
پشت هیچستان ، چتر خواهش باز است:
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،
زنگ باران به صدا می آید
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی، سایه ی نارونی تا ابدیت جاریست
به سراغ من اگر می آیید،
نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.

 

taha moien

کاربر ويژه
پاسخ : سـکــــــوت

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]گر تن شود از هجر تو بیمار ،چه باید؟


از دوری رویت شود این کار،چه باید؟


غم پرشده در سینه غم دیده ام امشب


گر غم کُنَدم خسته و تب دار ،چه باید؟


بیچاره دلم سرخوش برروی شما بود


این دل خوشی هم رفته ز دیدار،چه باید؟


گفتی که بهار آید و گلخنده زنی باز


گر عمر من آید به سر ای یار، چه باید؟


با وعده نگردد دل ِغم دیده ما شاد


شادی نرسد از تو گر این بار، چه باید؟


با یاد رُخت دلخوشم ای دوست مدد کن


گر گلبن عشق تو شود خار، چه باید.......

 

taha moien

کاربر ويژه
تو مرا می ترسانی

بی آنکه بدانی

خیال من اینگونه از تو نمی گذرد

نمی تواند بگذرد

این جذر و مد به ناگاه

دیوانه ام می کند..

 

Ayda

کاربر ويژه
چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست / ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست
 

shakira

متخصص بخش پزشکی
پاسخ : متن ادبی


دیگر بهار هم سر حالم نمی کند

چیزی شبیه گریه زلالم نمی کند

آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چه کار؟

وقتی که سنگ هم رحم به بالم نمی کند ...

:گل:
 

مهشید

کاربر ويژه
normal_Avazak_ir-Light127.jpg


[h=2]به یقین فلسفه ی خلقت دنیا عشق است

آنچه نقش است در این گنبد مینا عشق ست.

 
[h=6]مهربانی را اگر قسمت کنیم ،
من یقین دارم به ما هم می رسد ...
آدمی گر ایستد بر بام عشق ،
دست هایش تا خدا هم می رسد ... !
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
من عاشقانه میکنم نگاه بر دو چشم تو
تو تازیانه می زنی به چشم و بر نگاه من
چو آفتاب می شوم که گرم و روشنت کنم
چو ابر تیره می شوی که سد نهی به راه من
خراب تر ازین کسی نمی شود که من شدم
تو هرچه می کنی بکن ، سزات با خدای من
 

مهشید

کاربر ويژه
من مانده ام و یک برگه سفید!!!

یک دنیا حرف نا گفتنی!!!

و یک بغل تنهایی و دلتنگی...

درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود!!!

در این سکوت بغض آلود

قطره کوچکی هوس سرسره بازی می کند!

و برگ سفیدم

عاشقانه قطره را به آغوش می کشد!

عشق تو نوشتنی نیست...

در برگه ام , کنار آن قطره

یک قلب کوچک می کشم !

و , وقت تمام است!!!

برگه ها بالا...


 

مهشید

کاربر ويژه
من نه عاشق بودم
و نه دلداده به گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید
و خدا می داند
که سادگی از ته دلبستگیم پیدا بود .
 

مهشید

کاربر ويژه
کاخ آرزوهایم اگر چه رفیع است
ولی کلنگی است
وقتی از سقفش باران حقیقت چکه می کند
و با هر باد و بورانی از واقعیت
می لرزد،
مثل خانه های رودبار ومنجیل
هراس برمی داردم
که نکند
نتوانم آرزوهایم را هم با خود به گور ببرم!!!

 
بالا