• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

هر شعری که دوست داری اینجا بنویس...

khodam

متخصص بخش ادبیات
امروزها

امروز از پي ديروز مي گذرد و فردا از پي امروز
از پي او که مي روم انگار...
حسي غريب با من همراه است
حسي ناخوانده
نمي دانم
تو چه مي خواهي و من چه؟
تو که مي خواهي؟
ديروزها دخترکي شاد بود و قطره اي باران
ديروزها برگ بود و باد بود و آمدن ياران
امروزها چه شد
امروزها غم هست
غصه هست
صورتي خيس و گر گرفته هست
سکوتي هست و ترديدي
سوالي هست و ابهامي
امروزها مي دانم چه مي خواهد و
نمي دانم چه مي خواهم
اصلا نمي دانم خدا چه مي خواهد
کلبه باراني ام ديگر نگاهت را نمي بيند؟؟
يا تو!! که مي آيي غمم يا نوشته ام يا هر چيز ديگري به دلت مي نشيند ...
يا اصلا ترحم مي کني به سطر سطرم
مي خواهي پشت نقابم را هم ببيني
پشت نقابم را که ببینی ..می روی مثل همه...
یا می نشینی می خندی ...
یا بی اعتنا می شوی...
یا می شکنی ام...
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
دلم گرفته كمي آسمان مي خواهم
ميان اين همه غفلت زمان مي خواهم
دوباره دو راهي شدم پر از ترديد
مدد ز دعا و ز استخاره مي خواهم
كجاست راه سعادت ميان اين همه راه
نگفته ام كه : خدا رهنما مي خواهم ؟
تمام حجم دلم پر از سكوت و ظلمت شد
براي خانه دل يك دريچه مي خواهم
گرفته گرد و غباري غليظ روحم را
براي خانه تكاني كمي كمك مي خواهم
شكست پاي دلم رميد اسبش هم
براي وصل و رسيدن دو بال ميخواهم
گذشت ثانيه ها ودقيقه ها هم رفت
ميان اين همه فرصت زمان مي خواهم
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
گذر ...

سالهاست راه را روي خودم بسته ام
جائي ميان تاريكخانه دلم نشسته ام
از بس كه جفا ديده ام ز روزها
دل را به ظلمت شبها سپرده ام
كوشش براي رسيدن به خود ولي
بارها عهد خودم را خودم شكسته ام
بايد گذركنم از خود سوي خويشتن
اما چه حيف كه خودي پاي بسته ام
بغضم پر حرفهاي درد آلود است
از بس كه گفتم و حرفم را نگفته ام
كاش اين دل ديوانه ام سبك شود
يعني غل و زنجير را از آن گسسته ام؟؟
اين جا هوا پر سرماي نبودن است
راستي اين را نگفته ام كه چقدر خسته ام
 

shiva.m

کاربر ويژه
صبرکن سحراب!
گفته بودی قایقی خواهم ساخت؟!قایقت جاداره؟
من هم ازهمهمه اهل زمین دلگیرم!!
 

مهشید

کاربر ويژه
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط کمی
تو را کم اورده ام
یادت هست؟ میگفتم در سرودن تو ناتوانم؟ واژه کم می اورم برای گفتن دوستت دارمها؟
حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند
با این همه واژه چه کنم؟
تکلیف اینهمه حرف نگفته چه می شود؟
باید حرفهایم را مچاله کنم و بر گرده باد بیاندازم
باید خوب باشم
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط کمی
بی حوصله ام
آسمان روی سرم سنگینی میکند
روزهایم کش امده
هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم
باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم
روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارند
چون
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
تمام خنده هایم را نذر کرده ام که گریه ام نگیرد
اما شبها..
وای از شبها
هوای آغوشت دیوانه ام میکند
موهایم بد جوری بهانه دستانت را میگیرند
تک تک نجواهای شبانه ات لا به لای موهایم مانده اند

کاش لا اقل میشد فقط شب بخیر شبها را بگویی تا بخوابم
لالایی ها پیشکش
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط نمیدانم چرا هی آه میکشم
آه
و
آه
و بازم آه
خسته شدم از این همه آه
شبها تمام آه ها در سینه منند
ان قدر سوزناک هستند که می توانم با این همه آه دنیا را خاکستر کنم
اما حیف که قول داده ام
من خوبم ....من آرامم......
فقط کمی دلواپسم
کاش قول گرفته بودم از تو
برای کسی از ته دل نخندی
می ترسم مثل من عاشق خنده هایت شود
حال و روزش شود این...
تو که نمی مانی برایش آنوقت مثل من باید
آرام باشد .....خوب باشد..... قول داده باشد
بیچاره..
.......
نترس باز شروع نمیکنم اصلا تمام نشده که بخواهم شروع کنم
همین دلم برایت تنگ شده را هم به تو نمی گویم
تو راحت باش
من خوبم ....من آرامم......
آخر من قول داده ام که آرام باشم
باورت می شود؟ من خوبم
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
با این دل ماتم زده آواز چه سازم
بشکسته نی ام بی لب دم ساز چه سازم
در کنج قفس می کشدم حسرت پرواز
با بال و پر سوخته پرواز چه سازم
گفتم که دل از مهر تو برگیرم و هیهات
با این همه افسونگری و ناز چه سازم
خونابه شد آن دل که نهانگاه غمت بود
از پرده در افتد اگر این راز چه سازم
گیرم که نهان برکشم این آه جگر سوز
با اشک تو ای دیده ی غماز چه سازم
تار دل من چشمه ی الحان خدایی ست
از دست تو ای زخمه ی ناساز چه سازم
ساز غزل سایه به دامان تو خوش بود
دو از تو من دل شده آواز چه سازم
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



ای از عشق پاک من همیشه مست
من تو را آسان نیاوردم به دست

بارها این کودک احساس من
زیر باران های اشک من نشست

من تو را آسان نیاوردم به دست

دردل آتش نشستن کار آسانی نبود
راه را بر اشک بستن کار آسانی نبود

با غروری هم قد و بالای بام آسمان
بارها در خود شکستن کار آسانی نبود

بارها این دل به جرم عاشقی
زیر سنگینی بار غم شکست

من تو را آسان نیاوردم به دست

در به دست آوردنت بردباری ها شده
بی قراری ها شده شب زنده داری ها شده
در به دست آوردنت پایداری ها شده
با ظلم و جور روزگار سازگاری ها شده

ای از عشق پاک من همیشه مست
من تو را آسان نیاوردم به دست

بارها این کودک احساس من
زیر باران های اشک من نشست

من تو را آسان نیاوردم به دست

:گل:


 

مهشید

کاربر ويژه
زیبا ترین حرفت را بگو
شکنجه ی پنهان سکوتت را آشکاره کن
و هراس مدار از آنکه بگویند
ترانه ای بیهوده می خوانید
چرا که ترانه ی ما
ترانه ی بیهودگی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست
حتی بگذار آفتاب نیز بر نیاید
به خاطر فردای ما اگر
بر ماش منتی است
چرا که عشق
خود فرداست
خود همیشه است
 

مهشید

کاربر ويژه
چو من رفتم از این دنیا
بدانید ای جهانداران
من از شوریده بختان سر کوی وفا بودم
خدایا عاصی و خسته به درگاه تو رو کردم
نماز عشق را آخر به خون دل وضو کردم
دلم دیگر به جان آمد در این شبهای تنهایی
بیا بشنو تو فریادی که پنهان در گلو کردم
برایم زندان ساختی با این بی وفایی
خسته ام از این زندان از این تنهایی
حسرت به دل ماندم که روزی بیاید
که دهد مرا از این زندان رهایی
 

مهشید

کاربر ويژه
توراحس میکنم هردم...
که با چشمان زیبایت مرا دیوانه ام
کردی...
من از شوق تماشایت...
نگاه از تو نمیگیرم....
تو زیباتر نگاهم
میکنی اینبار....
ولی...افسوس...این رویاست....
تمام آنچه حس کردم،تمام آنچه
میدیدم....
تو با من مهربان بودی...
واین رویا چه زیبا بود....
ولی....
افسوس.... که رویا بود...
 

مهشید

کاربر ويژه
ابری نیست
بادی نیست
می نشینم لب حوض:
گردش ماهی ها،روشنی ،من،گل،آب
پاکی خوشه زیست
مادرم ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر
آسمانی بی ابر،اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک:لای گلهای حیاط
نور در کاسه مس چه نوازشها می ریزد!
نردبان از سر دیوار بلند،
صبح را روی زمین می آرد...
پشت لبخندی پنهان هر چیز.
روزنی دارد دیوار زمان،که از آن
چهره من پیداست.
چیزهایی هست،که نمی دانم.
می دانم،سبزه ای را بکنم خواهم مرد
می روم بالا تا اوج،من پر از بال و پرم
راه می بینم در ظلمت،من پر از فانوسم
من پراز نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه،از پل،از رود،از موج
پرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست...
 

Reza Sharifi

مدير ارشد تالار
خورشید بتاب...
بتاب بر این دهكده ی برفي
كه تا مدتی رد پایی نخواهد دید
بتاب بر روی این زمین برفي و سرد
بتاب بر روی رد پای او كه رفت
بتاب بر روی آدم برفي یخ زده ام
كه او هم مثل من خسته است
بتاب كه نمی خواهم كسی از روی احساس
به دور آدم برفي تنهای من
شال گردنش را بیاندازد
بتاب كه آدم برفي ام آب شود
و من تنهاتر از تنها شوم
خورشید بتاب
بتاب... ...



علي جوانمردي
 

helia20

کاربر ويژه
از سخـ ـن چینان شنیـــ ـــدم آشنایتـــ نیستم
خاطراتتــ را بیـ ــاور تا بگویـ ـم کیستـ ـم​
:ناراحت:
 

shiva.m

کاربر ويژه
من غمخانه تورا ب رضوان ندهم.
یک خارتورابه صدگلستان ندهم.
تومعدنعشق وآرزوم هستی من رفاقت تورا به دنیا ندهم
 

shiva.m

کاربر ويژه
گاهی دلتنگی ب خاطر نبودن کسی نیست
گاهی بخاطر بودن کسی ست که حواسش ب تو نیست
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


اسپم ولی...

100 صفحه شدنت مبارک تاپیک جان.:14: ای اوّلین تاپیک صد صفحه ای بخش شیرین ادبیات:8:
بزرگ شدن این نهال قشنگ رو که حالا دیگه به لطف باغبوناش برای خودش درختی پربار هست رو تبریک میگم.:گل:
موفق باشیمــ...
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
به آغوش تو محتاجم برای حس ِ آرامش
برای زندگی با تو پر از شوقم ، پر از خواهش

به دستای تو محتاجم برای لمس ِ خوشبختی
واسه تسکینه قلبی که براش عادت شده سختی

به چشمای تو محتاجم واسه تعبیر این رویا

که بازم میشه عاشق شد تو این بی رحمی ِ دنیا

به لبخند تو محتاجم که تنها دلخوشیم باشه
بذار دنیای بی روحم به لبخند تو زیبا شه

به تو محتاجم و باید پناه هق هقم باشی
همیشه آرزوم بوده که روزی عاشقم باشی
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
می روی ، تا در پَیَت شور و شری ماند بجا!؟
عاشقی دیوانه با چشم تری ماند بجا!؟

کاش سر تا پا تو بودی آتش و من خرمنی
تا ز تو دود و ز من خاکستری ماند بجا

از من سرگشته ، هرگز شرح عشقم را مپرس
این چه حاصل ، قصه ی رنج آوری ماند بجا

این قدر هم بی نشان ، در این گلستان نیستم
در قفس شاید ز من مشت پری ماند بجا

در دلم بعد از تو ای عشق آفرین همزبان
آتشی ، شوری ، فغانی ، محشری ماند بجا

تا تو باز آیی ، به جای پیکر رنجور من
خانه ای خاموش و خالی بستری ماند بجا

باز گردی آن زمان، کز این همه آشفتگی
جای من ، تنها پریشان دفتری ماند بجا...
 

asl_davood

متخصص بخش کتابخانه الکترونیکی
اي دوست قبولم كن و جانم بستان..
.مستم كن و وز هر دو جهانم بستان
با هر چه دلم قرار گيرد بي تو
آتش به من اندر زن و آنم بستان

اي زندگي تن و توانم همه تو

جاني و دلي اي دل و جانم همه تو

تو هستي من شدي ازآني همه من

من نيست شدم در تو ازآنم همه تو


خود ممكن آن نيست كه بردارم دل
آن به كه به سوداي تو بسپارم دل
گر من به غم عشق تو نسپارم دل
دل را چه كنم بهر چه مي‌دارم دل

در عشق تو هر حيله كه كردم هيچ است

هر خون جگر كه بي تو خوردم هيچ است

از درد تو هيچ روي درمانم نيست

درمان كه كند مرا كه دردم هيچ است


من بودم و دوش آن بت بنده نواز
از من همه لابه بود از وي همه ناز
شب رفت و حديث ما به پايان نرسيد
شب را چه كنم حديث ما بود دراز

دل تنگم و ديدار تو درمان من است

بي رنگ رخت زمانه زندان من است

بر هيچ دلي مباد بر هيچ تني

آن كز قلم چراغ تو بر جان من است


اي نور دل و ديده و جانم چوني
وي آرزوي هر دو جهانم چوني
من بي لب لعل تو چنانم كه مپرس
تو بي رخ زرد من ندانم چوني


افغان كردم بر آن فغانم مي سوخت

خامش كردم چو خامشانم مي سوخت

از جمله كران‌ها برون كرد مرا

رفتم به ميان و در ميانم مي سوخت


من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نكنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به يادگار دردي دارم
كان درد به صد هزار درمان ندهم

اندر دل بي وفا غم و ماتم باد

آنرا كه وفا نيست از عالم كم باد

ديدي كه مرا هيچ كسي ياد نكرد

جز غم كه هزار آفرين بر غم باد


در عشق توام نصيحت و پند چه سود
زهرآب چشيده‌ام مرا قند چه سود
گويند مرا كه بند بر پاش نهيد
ديوانه دل است پام بر بند چه سود

من ذره و خورشيد لقايي تو مرا

بيمار غمم عين دوايي تو مرا

بي بال و پر اندر پي تو مي‌پررم

من كَه شده‌ام چو كهربايي تو مرا


غم را بر او گزيده مي بايد كرد
وز چاه طمع بريده مي بايد كرد
خون دل من ريخته مي‌خواهد يار
اين كار مرا به ديده مي‌بايد كرد

آبي كه ازاين ديده چو خون مي‌ريزد

خون است بيا ببين كه چون مي‌ريزد

پيداست كه خون من چه برداشت كند

دل مي‌خورد و ديده برون مي‌ريزد





@maksemos
فرند میخواستم ببینم mention من سالمه یا نه :زبون::نیش:
 

asl_davood

متخصص بخش کتابخانه الکترونیکی


کاش می دانستیم که زندگی با همه وسعت خویش


محفل ساکت غم خوردن نیست


حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست


زندگی خوردن و خوابیدن نیست


زندگی حس جاری شدن است


زندگی کوشش و راهی شدن است


از تماشاگر اغاز حیات


تا به جایی که خدا می داند

1000مین پست این تاپیک :گل: هورااااااااا :شاد2: خخخخخ :نیش:

 
بالا