امروزها
امروز از پي ديروز مي گذرد و فردا از پي امروز
از پي او که مي روم انگار...
حسي غريب با من همراه است
حسي ناخوانده
نمي دانم
تو چه مي خواهي و من چه؟
تو که مي خواهي؟
ديروزها دخترکي شاد بود و قطره اي باران
ديروزها برگ بود و باد بود و آمدن ياران
امروزها چه شد
امروزها غم هست
غصه هست
صورتي خيس و گر گرفته هست
سکوتي هست و ترديدي
سوالي هست و ابهامي
امروزها مي دانم چه مي خواهد و
نمي دانم چه مي خواهم
اصلا نمي دانم خدا چه مي خواهد
کلبه باراني ام ديگر نگاهت را نمي بيند؟؟
يا تو!! که مي آيي غمم يا نوشته ام يا هر چيز ديگري به دلت مي نشيند ...
يا اصلا ترحم مي کني به سطر سطرم
مي خواهي پشت نقابم را هم ببيني
پشت نقابم را که ببینی ..می روی مثل همه...
یا می نشینی می خندی ...
یا بی اعتنا می شوی...
یا می شکنی ام...
امروز از پي ديروز مي گذرد و فردا از پي امروز
از پي او که مي روم انگار...
حسي غريب با من همراه است
حسي ناخوانده
نمي دانم
تو چه مي خواهي و من چه؟
تو که مي خواهي؟
ديروزها دخترکي شاد بود و قطره اي باران
ديروزها برگ بود و باد بود و آمدن ياران
امروزها چه شد
امروزها غم هست
غصه هست
صورتي خيس و گر گرفته هست
سکوتي هست و ترديدي
سوالي هست و ابهامي
امروزها مي دانم چه مي خواهد و
نمي دانم چه مي خواهم
اصلا نمي دانم خدا چه مي خواهد
کلبه باراني ام ديگر نگاهت را نمي بيند؟؟
يا تو!! که مي آيي غمم يا نوشته ام يا هر چيز ديگري به دلت مي نشيند ...
يا اصلا ترحم مي کني به سطر سطرم
مي خواهي پشت نقابم را هم ببيني
پشت نقابم را که ببینی ..می روی مثل همه...
یا می نشینی می خندی ...
یا بی اعتنا می شوی...
یا می شکنی ام...