تو سایه نیستی ای جان که روی خاک بمانی،
تو آفتابی و حیف است که در مغاک بمانی ...
شراب میشوی انگور من به دست خماران،
چه خوب میشد ازین پس کنار تاک بمانی ...
غمت مباد مگر مرده باشم ای گل نازم،
که ناگزیر تو در وحشت هلاک بمانی ...
به چشمهای تو سوگند میخورم که نگذارم،
میان این همه کابوس هولناک بمانی ...
قرار آخرمان را مبر ز یاد مه روزی،
تو آفتابی و حیف است که در مغاک بمانی ...
شراب میشوی انگور من به دست خماران،
چه خوب میشد ازین پس کنار تاک بمانی ...
غمت مباد مگر مرده باشم ای گل نازم،
که ناگزیر تو در وحشت هلاک بمانی ...
به چشمهای تو سوگند میخورم که نگذارم،
میان این همه کابوس هولناک بمانی ...
قرار آخرمان را مبر ز یاد مه روزی،
من از تو قول گرفتم که پاک بمانی ...
:گل:
آخرین ویرایش: