:. از الفـــ تا الفـــــ .:

[Reza Sharifi]

از دى كه گذشت هيچ از او ياد مكن
فردا كه نيامــــــده ست فرياد مـــكن


بر نامده و گذشته بنياد نكن
حالى خوش باش و عمر بر باد مكن

 

[fatemeh]

از خدا جوییم، توفیق ادب
بی‌ادب محروم گشت از لطف رّب​

مولانا​

​

 

[fatemeh]

اینجا برای از تو نوشتن هوا كم است
دنـــیا برای از تو نوشتن مرا كم است

اكسیر من نه اینكه مرا شعرِ تازه نیست
من از تو می نویسم و این كیمیا كم است



​

استاد محمدعلی بهمنی

 

[Reza Sharifi]

ای دل شکایت​ها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل نمی​ترسی مگر از یار بی​زنهار من
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
نشنیده​ای شب تا سحر آن ناله​های زار من
یادت نمی​آید که او می کرد روزی گفت گو
می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من
اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان
این بس نباشد خود تو را کآگه شوی از خار من


مولانا


​

 

[fatemeh]

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوّار بماند​

حضرت حافظ​

​

 

[baroon]

از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست

گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست​

 

[fatemeh]

آن حرف که از دلت غمی بگشاید
در صحبت دل شکستگان می‌باید

هر شیشه که بشکند، ندارد قیمت​

جز شیشهٔ دل که قیمتش افزاید



​

​

شیخ بهایی
​

​

 

[Reza Sharifi]

آدمی را هست در هر کار دست

لیک ازو مقصود این خدمت بدست

ما خلقت الجن و الانس این بخوان

جز عبادت نیست مقصود از جهان


مثنوی

 

[ali jan]

از دل برود هر آنکه از دیده برفت.

 

[Reza Sharifi]

آب و آتش نسبتي دارند جاويدان
مثل شب با روز، اما از شگفتيها
ما مقدس آتشي بوديم و آب زندگي در ما
آتشي با شعله هاي آبي زيبا
آه


م.امید

 

[asl_davood]

آخرین شعر مرا قاب کن و پشت نگاهت بگذار

تا که تنهایی ات از دیدن آن ، جا بخورد

و بداند که دل من با توست ، در همین یک قدمی!

 

[مهشید]

ای آفتاب آهسته تر بر بام قصرش زن قدم
​

ترسم صدای سایه ات خوابست بیدارش کند
​

 

[baroon]

از جور روزگار ندارم شکایتی

این گرگ را به قیمت یوسف خریده ام​

 

[Maryam]

از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده
در سایه گل بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده

 

[baroon]

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود

زنهار ازین بیابان وین راه بی نهایت​

 

[fatemeh]

 

[مهشید]

اي غنچه خندان چرا خون در دل ما ميكني
خاري به خود مي بندي و مارا ز سر وا ميكني
​

 

[Reza Sharifi]

ای ساربان آهسته رو کارام جانم می‌رود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود


من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود

سعدی

 

[baroon]

از زندگانی ام گِله دارد جوانی ام​

​

شرمنده جوانی از این زندگانی ام

​

​

دارم هوای صحبت یاران رفته را​

​

یاری کن ای اجل که به یاران رسانی ام



(شهریار)​

​

 

[baroon]

اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست

​

​

حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم​

​