• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

از دل تا قلم

Maryam

متخصص بخش ادبیات
افسوس


[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]هنوزم چشمای تو مثل شبای پر ستاره است
هنوزم دیدن تو برام مثل عمر دوباره است

هنوزم وقتی میخندی دلم از شادی می لرزه
هنوزم با تو نشستن به همه دنیا می ارزه

اما افسوس تو رو خواستن دیگه دیره دیگه دیره
اما افسوس با نخواستن دلم آروم نمیگیره نمیگیره

تا گلی از سر ایون تو پژمردو فرو ریخت
شبنمی غم زده از گوشه چشمان من آویخت

دوری بین من تو دوری ماهی و دریا است
دوری بین من و تو دوری ماه و تماشا است

اما افسوس تو رو خواستن دیگه دیره دیگه دیره
اما افسوس با نخواستن دلم آروم نمیگیره نمیگیره ...

 

baroon

متخصص بخش ادبیات


رگبار صبحگاهی گنجشکان
در باغ پر شکوفه
چیزی کم از هجوم ملخ ها نیست
گهگاه دوست
بی آنکه خود بداند
در کار دشمنی ست...



 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
اشکم ولی به پای عزیزان چکیده‌ام
خارم ولی به سایهٔ گل آرمیده‌ام

با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق
همچون بنفشه سر به گریبان کشیده‌ام

چون خاک در هوای تو از پا فتاده‌ام
چون اشک در قفای تو با سر دویده‌ام

من جلوهٔ شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده‌ام

از جام عافیت می نابی نخورده‌ام
وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده‌ام

موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده‌ام

ای سرو پای بسته به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بریده‌ام

گر می‌گریزم از نظر مردمان رهی
عیبم مکن که آهوی مردم‌ندیده‌ام ...


رهی معیری
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
لیلی نام دیگر آزادی

دنيا كه شروع شد . زنجير نداشت . خدا دنياي بي زنجير آفريد .

آدم بود كه زنجير را ساخت . شيطان كمكش كرد .

دل زنجير شد ؛ عشق زنجير شد ؛ دنيا پر از زنجير شد ؛ و آدم ها همه ديوانه زنجيري .

خدا دنياي بي زنجير مي خواست . نام دنياي بي زنجير اما بهشت است .

امتحان آدم همين جا بود . دست هاي شيطان از زنجير پر بود .

خدا گفت : زنجيرت را پاره كن . شايد نام زنجير تو عشق است .

يك نفر زنجيرهايش را پاره كرد . نامش را مجنون گذاشتند . مجنون اما نه ديوانه بود و نه زنجيري . اين نام را شيطان بر او گذاشت . شيطان آدم را در زنجير مي خواست .

ليلي مجنون را بي زنجير مي خواست . ليلي مي دانست خدا چه مي خواهد . ليلي كمك كرد تا مجنون زنجيرش را پاره كند . ليلي زنجير نبود . ليلي نمي خواست زنجير باشد .

ليلي ماند ؛ زيرا ليلي نام ديگر آزادي است ...
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
زنده یا مرده؟


از کودکی همیشه این سوال برایم مطرح بود که :
چرا قطار تا وقتی ایستاده است کسی به او سنگ نمی زند؟
اما وقتی قطار به راه افتاد سنگباران می شود؟
این معما برایم بود تا وقتی که بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم ...
دیدم این‏ قانون کلی زندگی ما ایرانیان است که هر کسی و هر چیزی تا وقتی که ساکن‏ است مورد احترام است.
تا ساکت است مورد تعظیم و تبجیل است .
اما همینکه به راه افتاد و یک قدم برداشت نه تنها کسی کمکش نمی‏کند ،
بلکه‏ سنگ است که بطرف او پرتاب می‏شود .
و این نشانه یک جامعه مرده است .
ولی یک جامعه زنده فقط برای کسانی احترام قائل است که :
متکلم هستند نه‏ ساکت ، متحرکند نه ساکن ، باخبرترند نه بی‏خبرتر .


مرتضی مطهری
 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز
وقتی که از تو حرف میزنم همه فعل هایم ماضی هستند حتی ماضی بعید ...
ماضی خیلی خیلی بعید... کمی نزدیک تر بنشین. دلم برای یک حال ساده تنگ شده است.
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
کاش تا فرصت فراهم بود
چشم‌هایم را

صرف دیدار تو می‌کردم
 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز
هر روز غم نبودنت تازه تر است

رفتی تو و یاد تو همین دور و بر است

آه از دل سنگ سرنوشت ، این ماتم

سنگین تر از تحمل یک بشر است

با تو همه سال به یک لحظه گذشت

یک ثانیه حالا گذرش دردسر است

چشمان من و نگاه خیس باران

یک عمر به انتظار یک رهگذر است

دیگر چه تفاوت قفس و آزادی

از چشم پرنده ای که بی بال و پر است
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
گيرم که

از ديوار کوتاه
دلم

ساده ميپری

با حصار بلند
خيالم

چه ميکنی؟!
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
[COLOR=#00000]سكوت شب
مي كُشد لاله ي تنها را
سكوت شب
مي ترساند آفتاب گردان را
آفتاب گردانم
به گمانم در شب قطب گرفتار آمده ام

از كجا ميدانستم روزي آفتاب از آفتابگردان خسته ميشود

از كجا ميدانستم
ميخواهم خشك شوم
دوست دارم پژمرده شوم
من اميدي به روز ندارم
[/COLOR]
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
دل من :
ضرباهنگش را گم کرده است. اما هنوز می زند.

نوا بود روزی.ماهور و دشتی و اصفهان.
بعد از آن فقط شور می زد.
حالا هنوز و فقط می تپد
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
[COLOR=#00000]گاهي انقدر بدم مي آيد ،
كه من اين همه بايد و نبايد چيده ام جلوي خودم ،
به هر طرف كه مي روم ،
بايد ، ..
نبايد ،
و اين بد است ،
كه خودت را گير مي اندازي در يك عالمه حساب ِ بي منطق ،
كه اصلا منطق ندارد ،
حلا من بگويم ، هيچ كس گوش نمي شود مرا،
كه به گمانم دارم بي منطق مي شوم من هم !!
كه من بلد شده ام حسابي لجبازي كنم ، با خودم ،
و به لجبازي اسير كردم خودم را ، در اين همه بايد ها و نبايد ها ...
كه من اصلا دوستشان ندارم ،
و همه اش نمي توانم رها شوم ،
كه اصلا خلاص شدن را از همان اول هم بلد نشدم من ،
مثل تمام شدن ،
نمي دانم چرا آخر همه چيز را كم مي آورم ،
مثل تمام نوشته هاي اين روزهايم ،
اصلا گم مي كنم واژه ها را ،
و دلم مي خواهد اصلا يك سه نقطه بگذارم و تمامش كنم ،
مثل الان
. . .[/COLOR]
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
مـــــی پــوشــانــم دلـتــنـگـــــی ام را

بـــا بـــســتــری از کـــلــمات

امـــــا بـــــاز

کـــســـــی در دلـــــم

" تــــــو "


را صـــــدا مـــــی زنــــد
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
[COLOR=#00000]حمل میشوم
روي دوش رنجهاي نامترادف
فانوس
سو سو ميزند
روي جنازه ام
انگار يك قطار
عبور ميكند از تونل ذهنم
تصويري مبهم
از يك اشنا[/COLOR]
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
حالمان بد نیست غم کم می خوریم
کم که نه! هر روز کم کم می خوریم



آب می خواهم، سرابم می دهند
عشق می ورزم عذابم می دهند

خنجری بر قلب بیمارم زدند
بی گناهی بودم و دارم زدند

خود نمیدانم کجا رفتم به خواب
از چه بیدارم نکردی آفتاب؟؟

دشنه ای نامرد بر پشتم نشست
از غم نامردمی پشتم شکست

سنگ را بستند و سگ آزاد شد
یک شبه بیداد آمد داد شد

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام
تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام

عشق اگر اینست مرتد می شوم
خوب اگر اینست من بد می شوم

بعد ازاین بابی کسی خو می کنم
هر چه در دل داشتم رو می کنم

بت پرستم،بت پرستی کار ماست
چشم مستی تحفه ی بازار ماست

درد می بارد چو لب تر می کنم
طالعم شوم است باور می کنم

من که با دریا تلاطم کرده ام
راه دریا را چرا گم کرده ام؟؟؟

قفل غم بر درب سلولم مزن!
من خودم خوشباورم گولم مزن!

من نمی گویم که خاموشم مکن
من نمی گویم فراموشم مکن

من نمی گویم که با من یار باش
من نمی گویم مرا غم خوار باش

من نمی گویم،دگر گفتن بس است
گفتن اما هیچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شیرین! شاد باش
دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

آه! در شهر شما یاری نبود
قصه هایم را خریداری نبود!!!

وای! رسم شهرتان بیداد بود
شهرتان از خون ما آباد بود

از درو دیوارتان خون می چکد
خون من،فرهاد،مجنون می چکد

خسته ام از قصه های شوم تان
خسته از همدردی مسموم تان

اینهمه خنجر دل کس خون نشد
این همه لیلی،کسی مجنون نشد

آسمان خالی شد از فریادتان
بیستون در حسرت فرهادتان

کوه کندن گر نباشد پیشه ام
بویی از فرهاد دارد تیشه ام

عشق از من دورو پایم لنگ بود
قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود
تیشه گر افتاد دستم بسته بود

هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه!
فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!

هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه
هیچ کس اندوه مارا دید؟ نه!

هیچ کس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود از ما می گریخت

چند روزی هست حالم دیدنیست
حال من از این و آن پرسیدنیست

گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفاءل می زنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت:



ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
 

خانمی

کاربر ويژه
نجوایی زیبا با بزرگترین معّلم اخلاق

بله پروردگار ،همانا بزرگترین معّلم اخلاق برای نوع بشر ست و این نجوای بزرگی ست با او نجوا کننده هم غریب نیست!!


خدایا تو را شکر میکنم که اشک را آفریدی که عصاره ی حیات انسان است
آنگاه که در آتش عشق میسوزم
یا در شدت درد میگدازم
یا در شوق زیبائی و ذوق عرفانی آب میشوم و سراپای وجودم
روح میشود
لطف میشود
عشق میشود
سوز میشود
و عصاره ی وجودم بصورت اشک آب میشود
و بعنوان زیبا ترین محصول حیات که وجهی به عشق و ذوق دارد و وجهی دیگر به غم و درد در دامان وجود فرو میچکد.

اگر خدای بزرگ از من سندی بطلبد , قلبم را ارائه خواهم داد و
اگر محصول عمرم را بطلبد,اشک را تقدیم خواهم کرد

خدایا
تو مرا اشک کردی که همچون باران بر نمک زاره انسان ببارم
تو مرا فریاد کردی که همچون رعد در میان توفان حوادث بغرم
تو مرا درد و غم کردی تا همنشین محرومین و دلشکستگان باشم
تو مرا عشق کردی تا در قلبهای عشاق بسوزم
تو مرا برق کردی که تا آسمان ظلمت زده بتازم و سیاهی این شب ظلمانی را بدرم
تو مرا زهد کردی که هنگام درد و غم و شکست و فشار ناراحتی وجود داشته باشم
و هنگام پیروزیو جشن و تقسیمه غنائم دامنه خود بر گیرم و در کویر تنهائی با خدای خود بمانم.

خدایا تو را شکر میکنم
که غم را آفریدی و بندگان مخلص خود را به آتش آن گداختی و مرا از این نعمت بزرگ توانگر کردی.

خدایا تو را شکر میکنم
که به من درد دادی و نعمت درک درد عطا فرمودی

تو را شکر میکنم
که جانم را به آتش غم سوزاندی و قلب مجروحم را برای همیشه داغ دار کردی دلم را سوختی و شکستی تا فقط جایگاه تو باشد.
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]


بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]**
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره ی مشعشع تابانم آرزوست

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]**
گفتی بناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]**
آن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست
آن ناز و باز تندی دربانم آرزوست

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]**
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]**
زین خلق پر شکایت گریان شدم ملول
آن های و هوی و نعره ی مستانم آرزوست

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]**
والله که شهر بی تو مرا حبس میشود
آوارگی کوه و بیابانم آرزوست

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]**
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]**
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]**
گفتند یافت می نشود گشته ایم ما
گفت آن چه یافت می نشود آنم آرزوست



[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]مولانا
 

sODAGAr

کاربر ويژه
كهنه فروش تو کوچمون داد میزد کهنه می خریم، وسایل شکسته و پاره و پوره می خریم، بی اختیار فریاد زدم قلب شکستم می خری؟ گفت که اگه ارزشی داشت، کسی اونو نمی شکست
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
ماندن به جاي خود
حتي رفتن هم
آدابي دارد
كه
تو ندانستي ...
 
بالا