• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

از دل تا قلم

Maryam

متخصص بخش ادبیات
شکستن دل، به شکستن استخوان دنده می‌ماند؛
از بیرون همه‌چیز روبه‌راه است، اما هر نفس، درد ا‌ست که می‌کشی...
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
یک نفر همره باد ...
آن یکی همسفر شعر و شمیم...
یک نفر خسته از این دغدغه ها ،
آن یکی منتظر بوی نسیم...
همه هستیم در این شهر شلوغ
این کفایت که همه یاد همیم ...!!!

:گل:
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
دوست دارم شمع باشم در دل شبها بسوزم
روشنى بخشم ميان جمع و خود تنها بسوزم

شمع باشم اشك بر خاكستر پروانه ريزم
يا سمندر گردم و در شعله بي‌پروا بسوزم

لاله‌اي تنها شوم در دامن صحرا برويم
كوه آتش گردم و در حسرت دريا بسوزم

ماه باشم در شب تار سيه‌روزان بتابم
شعله‌ى آهى شوم خود را ز سر تا پا بسوزم

اشك شبنم باشم و بر گونه‌ى گلها بلغزم
برق لبخندي شوم در غنچه لبها بسوزم

يا زهمت پر بسايم بر ثريا همچو عنقا
يا بسازم آنقدر با آتشِ دل تا بسوزم ...
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
غربت آن نیست که تنها باشی ، فارغ از فتنه ی فردا باشی
غربت آن است که چون قطره ی آب ، در پی دریا باشی
غربت آن است که مثل من و دل ، در میان همه کس یکه و تنها باشی . . .​
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
شب/
یک شب تابستانی/
زمزمه فردا می خواند/
شب پر از نغمه خوش/

همیشه وقتی یک روز خوب رو سپری میکنم یک چیز رو در خاطرم از اون روز به خوبی به یاد میسپارم مثل صدای اواز جیرجیرک ،امشب به خوبی صدای جیر جیرک ها از توی حیاط به گوش میرسه ومن رو به یاد خنده های تو واغوش همیشه گرمت میندازه سال هاست تودر کنارم نبودی ومن تنها ثانیه ها رو سپری میکردم:شاد:
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
ای غصه مرا دار زدی خسته نباشی !
آتش به شب تار زدی خسته نباشی !
ای غصه دمت گرم که در لحظه شادی با رگ رگ من تار زدی خسته نباشی ...
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
سکوت آب
می تواند
خشکی باشد و فریادش عطش؛
سکوت گندم
می تواند
گرسنگی باشد و غریو پیروزمندانه ی قحط؛
همچنان که سکوت آفتاب
ظلمات است؛
اما سکوت آدمی
فقدان جهان و خداست
غریو را
تصویر کن ...
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
قفس تن



تیغ هجرت زخم بر جانم نهاد
آتش از سر تا به دامانم نهاد
گفتم از آتش به دریا رو کنم
آب، آهی گشت و سوزانم نهاد
تا نظر بر منظر خوبت برفت
عقل گم کرد و پریشانم نهاد
تن، قفس شد جان بی آرام را
بنده و دربند زندانم نهاد
واندرین غربتسرا دور از چمن
در عزای عندلیبانم نهاد
دل به دریا، سر به صحرا، پا به سنگ
رهسپار جور دورانم نهاد

راد
 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز
سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهد
تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد
بیا ای ابر باران زا، میان شعرهای من
که بغض آشنای ابر گریه می خواهد
بهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم
و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد
چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی
که حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد
 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز
حرفهاي ما هنوز ناتمام...
تا نگاه مي کني
وقت رفتن است

بازهم همان حکايت هميشگي !
پيش از آنکه با خبر شوي
لحظه ي عزیمت تو ناگزير مي شود
ای دریغ و حسرت همیشگی ...
ناگهان
چقدر زود
دير مي شود!
 
آخرین ویرایش:

AyTak

کاربر ويژه
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]برای دوست داشتنت
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]
محتاج دیدنت نیستم...

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]اگر چه نگاهت آرامم می کند
[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]
محتاج سخن گفتن با تو نیستم...

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]
اگر چه صدایت دلم را می لرزاند

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]
محتاج شانه به شانه ات بودن نیستم...

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]
اگر چه برای تکیه کردن ،

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]
شانه ات محکم ترین و قابل اطمینان ترین است!

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]
دوست دارم ،

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]
نگاهت کنم ... صدایت را بشنوم...به تو تکیه کنم

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]
دوست دارم بدانی ،

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]
حتی اگر کنارم نباشی ...

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]
باز هم ،

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]
نگاهت می کنم ...

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]
صدایت را می شنوم ...

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]
به تو تکیه می کنم

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]
همیشه با منی ،

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]
و همیشه با تو هستم،

[FONT=tahoma, Vazir, helvetica, sans-serif]
هر جا که باشی...
 

خانمی

کاربر ويژه
بوی ناب آدمی!

%20همین%20سادگی.jpg

آدمهای ساده را دوست دارم.
همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند.
همان ها که برای همه لبخند دارند.
همان ها که همیشه هستند، برای همه هستند.
آدمهای ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعتها تماشا کرد؛ عمرشان کوتاه است.
بس که هر کسی از راه می رسد یا ازشان سوء استفاده می کند یا زمینشان
میزند یا درس ساده نبودن بهشان می دهد.
آدم های ساده را دوست دارم.
چون بوی ناب آدم می دهند.
و تقدیم به هرآنکه ساده ست.
 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز
دیدی گاهی سخت ترین کار دنیا حفظ آن لبخند مسخره "همه چی آروم است؟!"
دیدی گاهی همه چیز خلاف آن میشود که تو میخواهی....
دیدی گاهی دلت دقیقا هوای همانی را میکند که دور است...خیلی دور...
دیدی گاهی "بودن" چه سخت است...چه تلخ است...
تنهایی را چشیده ای آیا...
دیدی آیا محکوم شدن به جرمی که هرگز مرتکب نشدی چه درد دارد...د ر د
دیدی گاهی ترجیح میدهی به جای نگاه های سرد, , حکم اعدامت را بدهند و خلاص...:دل شکسته:
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته‌ای یعنی چه

زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب
این چنین با همه درساخته‌ای یعنی چه

شاه خوبانی و منظور گدایان شده‌ای

قدر این مرتبه نشناخته‌ای یعنی چه

نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای درانداخته‌ای یعنی چه

سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میان
و از میان تیغ به ما آخته‌ای یعنی چه

هر کس از مهره مهر تو به نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باخته‌ای یعنی چه

حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار

خانه از غیر نپرداخته‌ای یعنی چه ...

 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
13890529.jpg






نرگس آتش پرستی داشت شبنم می فروخت
با همان چشمی که می زد زخم مرهم می فروخت



زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر
داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت



زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر
مرگ را همچون شراب کهنه کم کم می فروخت



در تمام سالهای رفته بر ما روزگار
شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت



من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها
گلفروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت





فاضل نظری

 

AyTak

کاربر ويژه
نیستی .....
و انگار که دزدیده باشند تمام سرخوشی چشمانم را،
یکجا ....!
 

baroon

متخصص بخش ادبیات

تمام تفاوت ما این است :
تو به خاطــر نمی آوری
و من از خاطـــر نمی برم !

 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
آن هنگام که بغض ها آوار می شود …
اشکها جاری اما خسته
بی اختیار نگاه چشم ها به مسیری دوخته می شود
باور کن
این چشم های من نیست که خیس است
درون سینه ام
دلی ست که از شدت درد شکستگی


فریاد می کشد …
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
همین لحظه"
آرامم
برای دقایقی نا معلوم!
بی فاصله
بی حرف
نت سکوت را اجرا می کنم
میدانم این تنها چیزیست کهتو نیز می شنوی
گوش کن ....
 
بالا