• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

از دل تا قلم

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
شــــــاید قانــــــون دنیــــــــا همــــــین باشـــــد ؛

تـــــو صــــاحب
ِآرزویــــــی
باشــــــی

کــــه شیرینـــــی
ِتعبیـــــــرش از آن ِدیگـــــری ست . . .
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
گاهی زندگی
برای تو صبر خواهد کرد
که خودت را به عقربه کوچک
یک ساعت قدیمی بچسبانی
و برایش، بخوانی


من آرامم !
حرکت کنیم ...


 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
ای ساربان، ای کاروان، لیلای من کجا می بری !
با بردن لیلای من، جان و دل مرا می بری
ای ساربان کجا می روی، لیلای من چرا می بری

در بستن، پیمان ما، تنها گواه ما، شد خدا
تا این جهان برپا بود این عشق ما بماند بجا
ای ساربان کجا می روی، لیلای من چرا می بری


تمامی دینم به دنیای فانی
شراره عشقی که شد زندگانی
بیاد یاری، خوشا قطره اشکی
بسوز عشقی، خوشا زندگانی
همیشه خدایا محبت دلها
به دلها بباران بسان دل ما
که لیلی و مجنون فسانه شود
حکایت ما جاودانه شود


تو اکنون زعشفم گریزانی
غمم را زچشمم نمی خوانی
از این غم چه حالم نمی دانی


پس از تو نمونم برای خدا
تو مرگ دلم را ببین و برو ...
چو طوفان سختی زشاخه غم
گل هستی را بچین و برو ...


که هستم من آن تک درختی که در پای طوفان نشسته
همه شاخه های وجودش زخشم طبیعت شکسته


ای ساربان ای کاروان لیلای من کجا می بری
با بردن لیلای من جان و دل مرا می بری
ای ساربان کجا می روی لیلای من چرا می بری



نامجو
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات



فقط مرغ‌های دريايی‌اند كه از توفان نمی‌هراسند،
حتی وقتی در ميان درياها جهت خود را گم می‌كنند و جايی برای نشستن پيدا نمی­كنند،
آن ‌قدر بال می‌زنند كه توفان فرو نشيند و زمينی برای‌ نشستن بيابند يا در همان اوج جان می‌دهند،
آن كه در ميان امواج می‌افتد مرغ دريايي نيست...
مرغ دريايی در اوج می‌ميرد...
آخرين توان خود را صرف اوج گرفتن می‌كند تا سقوط را نبيند...!


ضد خاطرات / آندره مالرو
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات



مرا با سوز جان بگذار و بگذر
اسير و ناتوان بگذار و بگذر

چو شمعي سوختم از آتش عشق
مرا آتش به جان بگذار و بگذر

دلي چون لاله بي داغ غمت نيست
بر اين دل هم نشان بگذار و بگذر

مرا با يک جهان اندوه جانسوز
تو اي نامهربان بگذار و بگذر

دو چشمي را که مفتون رخت بود
کنون گوهر فشان بگذار و بگذر

در افتادم به گرداب غم عشق
مرا در اين ميان بگذار و بگذر

مرا با سوز جان بگذار و بگذر
تو اي نامهربان بگذار و بگذر
 

rahnama

پدر ایران انجمن
در بستن، پیمان ما، تنها گواه ما، شد خدا
تا این جهان برپا بود این عشق ما بماند بجا

چقدر لذت بردم از این بیت . ممنونم.
 

admin

Administrator
عضو کادر مدیریت
شاید امشب باران...

امشب باران زیبایی در حال بارش هست، كاش بارانی ببارد قلبها را تر كند

من و تنهایی و شب
شب و تنهایی و من​
عجب اونسی داریم من و ماه و ماهی​
خنده ی تلخ به لب دارد ماه​
شاید او هم ،چون من​
شاهد قتل مهر بوده​
در قتل گاه​
می چکد خون خورشید غروب هنوز​
در قفس ماهی ها ،در حوض خانه ی ما​
ماهی چشمانم تشنه و بی تابست​
می تراود نور ز ابران خدا​
مادرم تکیه بر درخت تنهایی من ، می گوید​
شاید امشب باران​
باران امشب شاید...​
کاش امشب غرل ناز سازد باران​
بنوازد بال سنجاقک ها​
تشنه اند شب بوها​
تشنه اند ماهی ها​
پس دعا کنید ماهی ها​
پس دعا کنید شب بوها ...​
شاید امشب باران​
باران امشب شاید..​
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات




دیدم در آن کویر درختی غریب را
محروم از نوازش یک سنگ رهگذر
تنها نشسته ای
بی برگ و بار زیر نفسهای آفتاب
در التهاب
در انتظار قطره باران
در آرزوی آب
ابری رسید
چهر ه درخت از شعف شکفت
دلشاد گشت و گفت
ای ابر، ای بشارت باران
آیا دل سیاه تو از آه من بسوخت؟
غرید تیره ابر
برقی جهید و چوب درخت کهن بسوخت
چون آن درخت سوخته ام در کویر عمر
ای کاش
خاکستر وجود مرا با خویش
می برد باد
باد بیابانگرد
ای داد
دیدم که گرد باد
حتی
خاکستر وجود مرا با خود نمی برد...
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات




آن لحظه‌های روشن


وقتی كه دوست‌ داشتنت زیباست
مثل خیال آبی نیلوفر
در باغ باژگونه تالاب؛

و مثل جشن سرخ شقایق‌ها
در بامداد روشن

وقتی كه می‌خوانند
مرغان آبزی
آواز رودها را؛

آن‌گاه می‌بینم،
بیدار ـ خواب شادی دیدار؛

گیسوی باد را كه پریشان است
و مرگ عاشقانه ماهی‌ها را
در چشمه‌های كوچك بارانی...

هر روز عصرها
وقت طلوع ساعت دیواری
و ازدحام مردم مبهوت،
گم می‌شوم در آن سوی تاریكی؛
در سایه بلند خیابان‌ها
گم می‌شوم
كه باز ببینم،
بیدار ـ خواب شادی دیدار؛
آن لحظه‌های روشن زیبا را
وقتی كه دوست‌ داشتنت زیباست؛

مثل خیال آبی نیلوفر...
 

mohammadshamosi

کاربر ويژه
آسمان

259907-04-20-Blue-Sky-and-White-Clouds-web.jpg

آسمان
چشم آبی خداست
نگران همیشۀ من و تو...
 

mohammadshamosi

کاربر ويژه
یا ارحم الراحمین

کودکی با خدا گفت که تو چه می پوشی و چه می خوری ؟
فرمود غصه بندگانم میخورم و گناهشان می پوشانم . . .
 

mohammadshamosi

کاربر ويژه
درد و دل

الهی ...نه من آنم که از فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد...نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم...چه بخواهی چه نخواهی............
:گل:
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
تنهایی
یعنی ...
منتظر هیچ کس نباشی
یعنی قراری
دلهره ای
لحظه ای ...
نداشته باشی
تنهایی همان دلتنگی نیست
در دلتنگی ها کسی حضور دارد
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات



فواره وار، سربه هوایی و سربه زیر
چون تلخی شراب، دل آزار و دلپذیر

ماهی تویی و آب؛ من و تنگ؛ روزگار
من در حصار تُنگ و تو در مشت من اسیر

پلک مرا برای تماشای خود ببند
ای ردپای گمشده باد در کویر

ای مرگ می رسی به من اما چقدر زود
ای عشق می رسم به تو اما چقدر دیر

مرداب زندگی همه را غرق می كند
ای عشق همّتی كن و دست مرا بگیر

چشم انتظار حادثه ای ناگهان مباش
با مرگ زندگی كن و با زندگی بمیر




شعر از "فاضل نظری"
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
دیگرﻧﻤﯽ گویـــم ﮔﺸﺘـــﻢ ﻧﺒــــﻮﺩ,ﻧﮕﺮﺩ, نیست!

ﺑﮕﺬﺍﺭﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ بگویــــم ﮔﺸﺘـــــﻢ! ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﺑﻮﺩ !

ﻓﻘﻂ ﻣﺎﻝ من ﻧﺒﻮﺩ!!


57d0c2e146acdefc02dffe02fce50675.gif
 

Reza

متخصص بخش اسکریپت


آنروزکه سقف خانه هاچوبی بود! / گفتارو عمل درهمه جا خوبی بود!
امروزبنای خانه ها سنگ شده! / دلهاهمه با بنا هماهنگ شده!.
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
اين گل سرخ من است !
دامني پر كن ازين گل كه دهي هديه به خلق،
كه بري خانه دشمن !
كه فشاني بر دوست !
راز خوشبختي هر كس به پراكندن اوست !
در دل مردم عالم، به خدا،
نور خواهد پاشيد،روح خواهد بخشيد
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
گفت بايد بود چون پيلان بزرگ
ديد موري در رهي پيلي سترك
گفت بايد بود چون پيلان بزرگ
من چنين خرد و نزارم زان سبب
كه نه روز آسايشي دارم، نه شب
بار بردم، كار كردم هر نفس
نه گرفتم مزد، نه گفتند بس
ره سپردم روزها و ماه‌ها
اوفتادم بارها در راه‌ها
خاک را کندیم با جان کندنی
ساختیم آرامگاه و مأمنی
دانه آوردیم از جوی و جری
لانه پر کردیم با خشک و تری
خوی کردم با بد و نیک سپهر
نیکی‌ام را بد شمرد آن سست مهر
فیل با آن جثّه دارد فیلبان
من بدین خردی، زبون آسمان
نان فیل آماده هر شام و سحر
آب و دان مور اندر جوی و جر
فیل را شد زین اتلس زیب پشت
بردباری، مور را افکند و کشت
فیل می‏بالد به خرطوم دراز
مور می‏سوزد برای برگ و ساز
کارم از پرهیزگاری به نشد
جز به نان حرص، کس فربه نشد
اوفتادستیم زیر چرخ جور
بر سر ما می‏زند این چرخ، دور
آسیای دهر را چون گندمیم
گر چه پیداییم، پنهان و گمیم
به کزین پس ترک گویم لانه را
بهر موران واگذارم دانه را
از چه گیتی کرد بر من کار تنگ
از چه رو در راه من افکند سنگ
باید این سنگ از میان برداشتن
راه روشن در برابر داشتن
من از این ساعت شدم پیل دمان
نیست اینجا جای پیل و پیلبان
لانۀ موران کجا و پیل مست
باید اندر خانۀ دیگر نشست
حامی زور است چرخ زورمند
زورمندم من! نترسم از گزند
بعد از این باز است ما را چشم و گوش
کم نخواهد داد چرخ کم‌فروش
فیل گفت این راه مشکل واگذار
کار خود می‏کن، تو را با ما چه کار
گر شوی یک لحظه با من همسفر
هم در آن یک لحظه پیش آید خطر
گر بیایی یک سفر ما را ز پی
در سر و ساقت نه رگ ماند، نه پی
من به هر گامی که بنهادم به خاک
صد هزاران چون تو را کردم هلاک
من چه می‏دانم ملخ یا مور بود
هر چه بود از آتش ما گشت دود
هم‌عنان من شدن کار تو نیست
توشۀ این راه در بار تو نیست
در خيال آنكه كاري مي‌كني
خويش را گرد و غباري مي‌كني
ضعف خود گر سنجي و نيروي من
نگروي تا پاي داري سوي من
لانه نزديك است، از من دور شو
پيلي از موران نیايد، مور شو
حلقه بهر دام خودبيني مساز
آن چه بر دستي، به ناداني مباز
من نمي‌بينم تو را در زير پاي
تا تواني زير پاي من مياي
فيل را آن مور از دنبال رفت
هر كه رفت از ره، بدين منوال رفت
ناگهان افتاد زير پاي پيل
هم کثير از دست داد و هم قليل
روح بي‌پندار، زر بي‌غش است
آتش است اين خودپسندي، آتش است
پنبۀ اين شعلۀ سوزان شديم
آتش پندار را دامان زديم
جملگي همسايۀ اين اخگريم
پيش از آن كابي رسد خاكستريم
حاصلي كش آبيار اهريمن است
سوزد ار يك خوشه گر صد خرمن است
بار هر كس در خور ياراي اوست
موزۀ هر كس براي پاي اوست




زنده یاد پروین اعتصامی

 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز
لابه لای دستام دستی نیست
هیچ دلی منتظر اومدنم نیست

چرا دروغ بگم دنیا قشنگ نیست
وقتی که دستی توی دستام نیست

ساده میگذرم از عشقای این زمونه
آخه ندیدم دلی باش ِ مثل خودم دیوونه

هرکی میاد میگذرون ِ عمرش ومیره
میگم چرا میگه رسم ِ زمونه اینه

من چقدمیترسم ازاین شبهای خلوت
که نباشه مهر ِ کسی توقلبم

مینویسم بازم دوباره روی دفتر
که تنهایی شده آخر ِ مقصد

آخ دل من بس ِ قصه واشک
اینم بیت آخر نقطه سر ِ خط
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات



دانی عشق چه واژیست؟
دانی عَشَقه چیست؟
هر دو از یک ریشه اند...
عشق می پیچد به جان عاشق
و ذره ذره وجودش را آب می کند
عشقه نیز می پیچد به جان سبزی
و ذره ذره آن را پژمرده می کند


hedera.JPG
 
بالا