• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

از دل تا قلم

baroon

متخصص بخش ادبیات



در و دیوار دنیا رنگی است
رنگ عشق ...

خدا جهان را رنگ كرده است
رنگ عشق ...

و این رنگ همیشه تازه است
و هرگز خشك نخواهد شد ...
از هر طرف كه بگذری
لباست به گوشه‌ای خواهد گرفت
و رنگی خواهی شد ...

اما كاش چندان هم محتاط نباشی!
شاد باش و بی‌پروا بگذر ...

كه خدا كسی را دوست‌تر دارد
كه لباسش رنگی‌تر است!






5.jpg




 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
ساحل در انتظار ِ كسي بود
تا پاسخي بگويد، فرياد ِ آب را ...
با ناله گره شده، دلتنگ، خشمگين،
سر زير پر كشيدم و رفتم
جواب را ...



" فریدون مشیری "
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
من كه ميترسم ،
از هجرت دوست
كاش مي دانستم . . .
روزگاري كه به هم نزديكيم
چه بهايي دارد . .
كاش مي دانستم . . .
كه چرا مرغ ِ مهاجر
وقت ِ پرواز به خود مي لرزد . . . .
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزلها بمیرد
گروهی بر آنند که این مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
61ovgwk.ipg


شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش باز کن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد ...
 

berivan

کاربر ويژه
بعدازمرگم برسرمزارم بنویس :آشفته دلی دراین خلوت خاموش که زاده غم بودوزغم های جهان گشت فراموش!

(عبدالی)
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات



من از پشت شبهای بی خاطره
من از پشت زندان غم آمدم
من از آرزوهای دور ودراز
من از خواب چشمان نم آمدم
تو تعبیر رؤیای نادیده ای
تو نوری که بر سایه تابیده ای
تو یک آسمان بخشش بی طلب
تو بر خاک تردید باریده ای
تو یک خانه در کوچه زندگی
تو یک کوچه در شهر آزادگی
تو یک شهر در سرزمین حضور
تویی راز بودن به این سادگی
مرا با نگاهت به رؤیا ببر
مرا تا تماشای فردا ببر
دلم قطره ای بی تپش در سراب
مرا تا تکاپوی دریا ببر...
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
در زير باران
مثل من خاطره ميشوي
وقتي نگاه پاييزي تو
اندوهي ميشود
از پس رنگها
مرا فرا می خواند
تو فراتر از دردی...
 

baroon

متخصص بخش ادبیات

دلتنگی های آدمی را باد ، ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره، نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی، به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است ...
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت ، حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من ...


 

یاسی

کاربر ويژه
شبی از سوز دل گفتم قلم را / بیا بنویس غم های دلم را
قلم گفتا برو بیمار عاشق /ندارم طاقت این بار غم را
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
شهر دلها اینجاست

عشق در کوچه و برزن پیداست

کودکان خنده کنان می رقصند

دل و دلدار و می ناب به راست

قاصدکها همه سرزنده ز عشق

بوی نرگس نفس باد صباست

دل و دین همه یک رنگ شده

اشک گل خرقه خوبان خداست

همه را گفتم از این وادی عشق

خواب من خود گذر خاطره هاست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات




حیران شده هر کسی در آن پی
می‌دید و همی گریست بر وی

او فارغ از آنکه مردمی هست
یا بر حرفش کسی نهد دست

حرف از ورق جهان سترده
می‌بود نه زنده و نه مرده

بر سنگ فتاده خوار چون گل
سنگ دگرش فتاده بر دل

صافی تن او چو درد گشته
در زیر دو سنگ خرد گشته

چون شمع جگر گداز مانده
یا مرغ ز جفت باز مانده

در دل همه داغ دردناکی
بر چهره غبارهای خاکی

چون مانده شد از عذاب و اندوه
سجاده برون فکند از انبوه

بنشست و به هایهای بگریست
کاوخ چکنم دوای من چیست

آواره ز خان و مان چنانم
کز کوی به خانه ره ندانم

نه بر در دیر خود پناهی
نه بر سر کوی دوست راهی

قرابه نام و شیشه ننگ
افتاد و شکست بر سر سنگ

شد طبل بشارتم دریده
من طبل رحیل برکشیده

ترکی که شکار لنگ اویم
آماجگه خدنگ اویم

یاری که ز جان مطیعم او را
در دادن جان شفیعم او را

گر مستم خواند یار مستم
ور شیفته گفت نیز هستم

چون شیفتگی و مستیم هست
در شیفته دل مجوی و در مست

آشفته چنان نیم به تقدیر
کاسوده شوم به هیچ زنجیر

ویران نه چنان شد است کارم
کابادی خویش چشم دارم
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


به یک‏ جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی رنج را نباید امتداد داد؛

باید مثل یک چاقو که چیزها را می ‏برد و از میانشان می‏گذرد،
از بعضی آدم‏ها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی x▬♥▬x



 

Maryam

متخصص بخش ادبیات



دربه‌درتر از باد زیستم در سرزمینی که گیاهی در آن نمی‌روید.
ای تیزخرامان!
لنگیِ پای من از ناهمواریِ راهِ شما بود.


احمد شاملو
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
آنچنان کز رفتن گل خار می‌ماند به جا
از جوانی حسرت بسیار می‌ماند به جا

آه افسوس و سرشک گرم و داغ حسرت است
آنچه از عمر سبک‌رفتار می‌ماند به جا

کامجویی غیر ناکامی ندارد حاصلی
در کف گلچین ز گلشن، خار می‌ماند به جا

جسم خاکی مانع عمر سبک‌رفتار نیست
پیش این سیلاب، کی دیوار می‌ماند به جا؟

هیچ کار از سعی ما چون کوهکن صورت نبست
وقت آن کس خوش کزو آثار می‌ماند به جا

زنگ افسوسی به دست خواجه هنگام رحیل
از شمار درهم و دینار می‌ماند به جا

نیست از کردار ما بی‌حاصلان را بهره‌ای
چون قلم از ما همین گفتار می‌ماند به جا

عیش شیرین را بود در چاشنی صد چشم شور
برگ صائب بیشتر از بار می‌ماند به جا


صائب تبریزی
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات


گاهی خدا درها رو میبنده و پنجره ها رو قفل می کنه زیباست اگه فکر کنی شاید بیرون طوفانه ...
و خدا میخواد از تو محافظت کنه
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
جلوتر از زمان رفتن یعنی ...








می دانی! جلوتر از زمان رفتن
یعنی بیش تر دوست داشتن، بیش تر مهربان بودن!
جلوتر از زمان رفتن
یعنی بیش تر گام برداشتن، تلاش کردن
لحظه های شاد را بیش تر دیدن
خنده ها را بیش تر کردن
جلوتر از زمان،
یعنی بیش تر حس کردن، نگاه کردن
حتی بیش تر شکرگزار بودن
جلوتر از زمان،
یعنی، پشت و روی دنیا را دیدن!
کشف کردن، آفریدن، زندگی کردن
جلوتر از زمان
یعنی از عشق هم پیشی گرفتن!



...

 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
غــــــــــــــــــــــــ ــم که نوشتن ندارد

نفوذ می کند در استخوان هایت


جاسوس می شود در قلبت.....


آرام آرام از چشم هایت می ریزد بیرون... ...
 
بالا