• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

از دل تا قلم

South Boy

متخصص بخش فوتبال
کاش همان کودکی بودیم
که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد
و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم
سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست دنیا را ببین...
بچه بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!!
بچه بودیم دل درد ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند
بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم ...
هیچ کس نمی فهمد
خدا خود عشق است
و عشق مثل هواست...
قدری نفس هایت را جانانه تر بکش....
 

South Boy

متخصص بخش فوتبال
دوری از من اما چه نزدیک دلهایمان
تو و من
دوریم اما دستانت در دستان من است
از فرسنگهای دور در آغوشت می کشم
و بوسه بر لبانت می زنم
دوریم اما دلهایمان نزدیک است
با عشق
چشمان فریباینت آشکار می سازد برایم صداقت ترا
حس زیبایی است در من وقتی
خنده های شیرین ات از دور به گوش می رسد
شیطنتی که در ‌آن نهفته است
مرا می کشاند به شیطنهای آبی
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
هنــــــــــــوز هم نمــــــــیدانم اینجــــــــــا چـــه فــــصــــــــــلـیست.......

که من کــــــال ماندم و به تـــــــــــــــو نمی رسم !!!
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
سفر هميشه سهم من است
و سکون سهم کسی ست
که نيمه ی ديگرم در او جا مانده
هی می پرم
از خودم
روی شاخه های نيلوفری ترديد
و تا برگردم
چشمهايت می افتد
از چشم های يخ زده ام
روی دست چپم
که خون قرمز مرا در فضا پخش می کند
ومن سفری دیگر را تجربه می کنم
از خودم
به خودم
به نيمه ی ديگرم
به تو...
گفته بودم
سفر هميشه سهم من است...
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
ماه من غصه چرا؟؟؟
آسمان را بنگر/ که هنوز/ بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست، گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد
یا زمینی را که/ دلش از سردی شبهای خزان/ نه شکست و نه گرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و/ نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار/ دشتی از یاس سپید/ زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز/ پر امنیت احساس خداست


ماه من غصه چرا؟؟
تو مرا داری و من هر شب و روز/ آرزویم همه خوشبختی توست
ماه من/ دل به غم دادن و از یاس سخنها گفتن
کار آنهایی نیست/ که خدا را دارند
ماه من/ غم و اندوه اگر هم روزی/ مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات /از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا /چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود/ که خدا هست خدا هست هنوز
او همانیست که در تارترین لحظه شب/ راه نورانی امید نشانم می داد
او همانیست که هر لحظه دلش میخواهد /همه زندگی ام/ غرق شادی باشد


ماه من...
غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی/ بودن اندوه است
اینهمه غصه و غم/ اینهمه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه /میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین، ولی از یاد مبر
پشت هر کوه بلند / سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند
که خدا هست
خدا هست
خدا هست هنوز ...


زنده یاد امین پور
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
نرسیده به بعضی خاطره ها ...

باید بنویسند :

آهسته به یاد بیاورید ...

خطر ِ ریزش ِ اشک ...
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
در پي يك گل سرخ،مي روم روبه خدا

مي روم تا كهكشان.


زير باران بهار


يك نفر داد به دستم گل سرخي زيبا


من زدم لبخندي


-قيمتش سي گل مريم باشد.


و لبخندم خشكيد و دلم شد تشنه.


در پي يك گل سرخ


مي روم بالاتر


آنجا كه يك نفر هست كه گلي دارد در دست


من به او گفتم:گل سرخت زيباست.


گفت:قيمتش صد گل شب بو باشد.


-من ندارم هيچ.


باز هم مي دوم در پي يك گل سرخ،


مي زوم بالاتر


باغباني آنجاست.


مي دوم تا باغش


مي روم من سويش:


گل سرخت چند است؟


-قيمتش يك لبخند،تو چه مي پردازي؟
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات



دارم هی پا به پای نرفتن صبوری می‌کنم
صبوری می‌کنم تا تمام کلمات عاقل شوند
صبوری می‌کنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملتر شود
صبوری می‌کنم تا طلوع تبسم، تا سهم سايه،‌ تا سراغِ همسايه...
صبوری می‌کنم تا مَدار، مُدارا، مرگ...
... تا مرگ، خسته از دق‌البابِ نوبتم
آهسته زير لب ... چيزی، حرفی، سخنی بگويد
مثلا وقت بسيار است و دوباره باز خواهم گشت!

هِه! مرا نمی‌شناسد مرگ
يا کودک است هنوز و يا شاعران ساکتند!

حالا برو ای مرگ، برادر، ای بيم ساده‌ی آشنا
تا تو دوباره بازآيی
من هم دوباره عاشق خواهم شد!


سید علی صالحی
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
روی کاناپه پرت می شوم
و به گردشِ سقف خانه ، دور سرم زل می زنم
سقف که دور سرم بچرخد
انگار دنیا می چرخد
_و تو هم با آن_
چــه قـــــدر شیرین است
سرگیجه های من !
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
روزی مــــــــــــــــا دوباره کبوتــــــــــــــــرهایمان را پیــــــــــــــــدا خواهیم کرد
و مهربانی دستِ زیبایی را خواهد گرفت.

روزی که کمترین سرود بوسه است
و هر انسان برای هر انسان برادری‌ست.
روزی که دیگر درهای خانه‌شان را نمی‌بندند
قفل افسانه‌یی‌ست
و قلب برای زندگی بس است.

روزی که معنای هر سخن دوست‌داشتن است
تا تو به خاطرِ آخرین حرف دنبالِ سخن نگردی.

روزی که آهنگِ هر حرف، زندگی‌ست
تا من به خاطرِ آخرین شعر رنجِ جُست‌وجوی قافیه نبرم.

روزی که هر لب ترانه‌یی‌ست
تا کمترین سرود، بوسه باشد.

روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود.

روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم...

و من آن روز را انتظار می‌کشم
حتا روزی
که دیگر
نباشم...!

۱۳۳۴/۴/۵

افق روشن از مجموعه شعر هوای تازه / احمد شاملو
 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز
باز امشب میان واژه ها انگار
درگیرم
من از این واژه های تلخ و تکراری
دلگیرم
شب رویا و کابوسش
تن تب دار و درمانش
طلوع صبح و بیداری
من و تکرار تنهایی
هوای تازه و نم دار
شکایت های بس غم دار
دل بی تاب یک عاشق
نوای ناله های دل
کبوترهای آزادش
رها،در اوج،بر بامش
من و این زورق تنها
تو و این ناخدایی ها
حضور تازه ی فانوس
و قلبم با غمت مأنوس
سخن از آرزوهایم
نهان در قلب ،رویایم
هوای دیدنت در دل
امید ِعاشق بیدل
دوباره بیقراریهای یک نامه
دوباره این من ِ درگیر یک ناله
و باز هم انتهای شب...
سکوت سرد و اجباری
خداحافظ
و دلداری
امیدم، بودن ِ فردا
بهانه
خواب و یک رویا
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات




آرام باش عزیز من، آرام باش
حکایت دریاست زندگی
گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمک، ترشح شادمانی
گاهی هم فرو می‌رویم، چشم‌های مان را می‌بندیم، همه جا تاریکی است،

آرام باش عزیز من
آرام باش
دوباره سر از آب بیرون می آوریم
و تلالو آفتاب را می بینیم
زیر بوته ای از برف
که این دفعه
درست از جایی که تو دوست داری، طالع می شود ...


شمس لنگرودی
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
خدایا
دلم کمی طبیعت می خواهد
بیایان... کوه... جنگل یا دریا
فرقی نمی کند
هر جا که سقفش آسمان باشد و زمینش ساده ساده

فاطمه
 
آخرین ویرایش:

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
کودکی مان یادت می آید؟ چه بی ریا کنار هم بودیم و دوست!

ولی الان چه مرزها بین من و توست!
تیپ و قیافه... پول... رشته تحصیلی...شغل... عقیده مذهبی... دیدگاه سیاسی... جایگاه اجتماعی...

دنیا چه صلحی داشت... اگر هنوز کودک بودیم..
چه جای آشنایی بود... اگر همچون کودکان به روحمان اجازه پرواز می دادیم و قفس نمی ساختیم...

ما که ظرفیت بزرگی را نداشتیم چرا کودک نماندیم؟


فاطمه
 
آخرین ویرایش:

South Boy

متخصص بخش فوتبال
وسعت دوست داشتن همیشه گفتنی نیست ،

به وسعت تمام ناگفته هایم دوستت دارم .

i91434_0120.jpg
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
دلت طفل بود...

قدت به قد عاشقی هم نمیرسید که کوچک شمردی

عظمت عاشقانه هایم را...
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
کاش همیشه

در کودکی می ماندیم

تا به جای
دل هایمان

سر
زانو هایمان

زخمی
میشد ..
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم

حالا یک بار از
شهر می رویم …

یک بار از
دیار

یک بار از
یاد

یک بار از
دل

و یک بار از
دست
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
مريم تو آن مهري
كه برپيغام واميدي
به جان من تو تابيدي
مرا پروانه كردي
مريم تو آن ابري
كه بر جان ها تو باريدي
كوير جان ياران را ببين گلخانه كردي


تقدیم به مریمی :گل:
 
بالا