• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

از دل تا قلم

Maryam

متخصص بخش ادبیات
گاهی اوقات که از دست این روزگار کمکی خسته میشم دو بیت اول شعری رو میخونم ؛ امشب به سرم زد که بقیه شعر رو بیایم ... الان اون بیت شعر رو نوشتم و سرچ کردم و در کمال ناباوری شعر کاملش رو که خودم یک سال پیش در جایی نوشته بودم رو یافتم :نیش: اینــــــــه میگن دنیا کوچیکه هاااااا


سفر هميشه سهم من است
و سکون سهم کسی ست
که نيمه ی ديگرم در او جا مانده
هی می پرم
از خودم
روی شاخه های نيلوفری ترديد
و تا برگردم
چشمهايت می افتد
از چشم های يخ زده ام
روی دست چپم
که خون قرمز مرا در فضا پخش می کند
ومن سفری دیگر را تجربه می کنم
از خودم
به خودم
به نيمه ی ديگرم
به تو...
گفته بودم
سفر هميشه سهم من است...
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غم پنهانی من گوش کنید


قصه بی سر و سامانی من گوش کنید

گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید


شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی

روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم

ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم


عقل و دین باخته، دیوانهٔ رویی بودیم

بستهٔ سلسلهٔ سلسله مویی بودیم


کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت

سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت


اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت

یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت


اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم

عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او

داد رسوایی من شهرت زیبایی او


بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او

شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او


این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد

چاره اینست و ندارم به از این رای دگر

که دهم جای دگر دل به دل‌آرای دگر


چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر

بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر


بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهدبود

پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی‌ست

حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی‌ست


قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دویکی‌ست

نغمهٔ بلبل و غوغای زغن هر دو یکی‌ست


این ندانسته که قدر همه یکسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود

چون چنین است پی کار دگر باشم به

چند روزی پی دلدار دگر باشم به


عندلیب گل رخسار دگر باشم به

مرغ خوش نغمهٔ گلزار دگر باشم به


نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش

آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست

می‌توان یافت که بر دل ز منش یاری هست


از من و بندگی من اگرش عاری هست

بفروشد که به هر گوشه خریداری هست


به وفاداری من نیست در این شهر کسی
بنده‌ای همچو مرا هست خریدار بسی

مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است

راه صد بادیهٔ درد بریدیم بس است


قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است

اول و آخر این مرحله دیدیم بس است


بعد از این ما و سرکوی دل‌آرای دگر
با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر

تو مپندار که مهر از دل محزون نرود

آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود


وین محبت به صد افسانه و افسون نرود

چه گمان غلط است این ، برود چون نرود


چند کس از تو و یاران تو آزرده شود
دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود

ای پسر چند به کام دگرانت بینم

سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم


مایه عیش مدام دگرانت بینم

ساقی مجلس عام دگرانت بینم


تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند
چه هوسها که ندارند هوسناکی چند

یار این طایفه خانه برانداز مباش

از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش


می‌شوی شهره به این فرقه هم‌آواز مباش

غافل از لعب حریفان دغا باز مباش


به که مشغول به این شغل نسازی خود را
این نه کاری‌ست مبادا که ببازی خود را

در کمین تو بسی عیب شماران هستند

سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند


داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند

غرض اینست که در قصد تو یاران هستند


باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری
واقف کشتی خود باش که پایی نخوری

گر چه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت

وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت


شد دل‌آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت

با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت


حاش لله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت‌آمیز کسان گوش کند




وحشی بافقی
 
تو معنای تمام واژه های منی برای عاشقانه هایم به دنبال واژه
می گردم... تو بازهم در من ظهور می كنی...تو باز هم مرا به دنیای خود می
بری....
تو باز هم مثل همیشه به اوج می بریَ...به ناكجا....
لبخند كه می زنی پرنده ی دلم بال بال می زند... با این دل پر بریده
چه كنم؟...
می خواهم از آنجایی بگویم كه نگاهم در نگاهت حل شد....من عاشق تر شدم و عاشقانه ای
آبستن...در نا كجای ذهنم تو اردو زدی....دلم كه دیگر ملك خصوصی توست....و من نوشتم
از بودن تو ...تویی كه ...
از تو برای تو و برای دلتنگی های همیشگیم می نویسم...
و تو ...تو كه حجم بودنت به اندازه ی تمام هستی من است....
بگذارید همه بدانند ....بگذارید بدانند.......می خواهم فریاد كنم ....
باشد این بار هم نه....اما می گویم كه من تو را بهترین میدانم تو را...می
خواهمتو که از هر کسی واسم عزیزتری.


 
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]تورا دوست دارم به پهنای ایران زمین وبه تو عشق می ورزم



[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]به بلندای اسمان آبی ای هر لحظه لحظه رویای من



[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]ای فرشته شبهای یلدایم باز به بلندای کوه دماوند میروم



[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]و با صدای رصا وبلند می گویم ای همراه "ای همزاد



[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]ای هم سرنوشت تو را دوستت دارم ای عشق من

 
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]اگه یکی رو دیدی که وقتی داری رد می شی بر میگرده و نگات میکنه
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]بدون براش مهمی
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می افتی بر میگرده و با عجله می یاد سمت تو
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]بدون براش عزیزی
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می خندی بر میگرده و نگات می کنه
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]بدون واسش قشنگی
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]اگه یکی رودیدی که وقتی داری گریه می کنی برمیگرده میاد باهات اشک میریزه
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif] بدون دوست داره
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]اگه یکی رو دیدی که وقتی داری با یه نفر دیگه حرف میزنی ترکت می کنه
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]بدون عاشقته
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]اگه یکی رو دیدی که وقتی داری ترکش می کنی فقط سکوت می کنه
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]بدون دیوونته
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]اگه یکی رو دیدی که از نبودنت داغون شده
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]بدون که براش همه چی بودی
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]اگه یکی رو دیدی که یه روز از بی تو بودن می ناله
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]بدون که بدون تو می میره
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]اگه یکی رو دیدی که که بعد از رفتنت لباس سفید پوشیده
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]بدون که بدون تو مرده
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]اگه یه روز دیدیش که یه گوشه افتاده و یه پارچه سفید روش کشیدن
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]بدون واسه خاطر تو مرده

 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
در من توان ـ رفتن نیست
مدام بند کفش هایم را...
به پاهای ـ تو می بندم!
مدام در جیب های ـ تو
کلید خانه ام را...
از قصد جا می گذارم!

 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
من به یک احساس خالی دلخوشم

من به گل های خیالی دلخوشم

در کنار سفره اسطوره ها

من به یک ظرف سفالی دلخوشم

مثل اندوه کویر و بغض خاک

با خیال آبسالی دلخوشم

سر نهم بر بالش اندوه خویش

با همین افسرده حالی دل خوشم

در هجوم رنگ در فصل صدا

با بهار نقش قالی دلخوشم

آسمانم: حجم سرد یک قفس

با غم آسوده بالی دلخوشم

گرچه اهل این خیابان نیستم

با هوای این حوالی دلخوشم




سهیل محمودی
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
سایه آرمیده

لاله داغدیده را مانم
کشت آفت رسیده را مانم
دست تقدیر از تو دورم کرد
گل از شاخ چیده را مانم
نتوان بر گرفتنم از خک
اشک از رخ چکیده را مانم
پیش خوبانم اعتباری نیست
جنس ارزان خریده را مانم
برق آفت در انتظار من است
سبزه نو دمیده را مانم
تو غزال رمیده را مانی
من کمان خمیده را مانم
بمن افتادگی صفا بخشید
سایه آرمیده را مانم
در نهادم سیاهکاری نیست
پرتو افشان سپیده را مانم
گفتمش ای پری کرامانی ؟
گفت : بخت رمیده را مانم
دلم از داغ او گداخت رهی
لاله داغدیده را مانم


_______________

دیگر کجا میتوانم یافت کودکی از دست رفته ام را ... لبخند دلنشینت را ...
سایه درخت سیب را ...
و اینجا این منم و گمشده هایم ... خیلی وقت است که چای را دم کرده ام ... خیلی وقت است ...
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
گر كسی مرا خواست ،
بگوييد رفته باران‌ها را
تماشا كند
گر اصرار كرد
بگوييد برای ديدن ِ توفان‌ها
رفته است
و اگر باز هم سماجت كرد
بگوييد رفته است تا ديگر
باز نگردد.
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
عطش بود و آتش

وآیینه می سوخت در تشنه کامی

و می سوخت بال کبوتر

و بیداد می کرد زنجیردر پای پرواز

ومن تشنه بودم...

عطش بود و آتش

و لب تاول بادهای کویری

و چشم پرستو که میسوخت

در شعله شن ، و دست دروگر

که با داس نامردی ها درو شد

و من تشنه بودم

عطش بود و آتش

و بر شانه سبزه سنگینی مرگ

و زخم ملخ بر گلوگاه گندم

و بر شانه شوق تیغ شقاوت

و بی باری باغ و بی رحمی باد و بی داد توفان

و من تشنه بودم

شعری از «محمدرضا عبدالملکیان»
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
باران

ببار ای نم نم باران زمین خشک را تر کن
سرود زندگی سر کن دلم تنگه ... دلم تنگه
بخواب ، ای دختر نازم بروی سینه ی بازم
که همچون سینه ی سازم همه ش سنگه... همه ش سنگه
نشسته برف بر مویم شکسته صفحه ی رویم
خدایا ! با چه کس گویم که سر تا پای این دنیا
همه ش ننگه ... همه ش رنگه

کارو
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
از این شکسته تر دیگه چی میخوای ؟!!!
گاهی اوقات انقدر سخت میشکنم که از صدای شکستن خود میترسم
گاهی اوقات میخواهم فریاد بزنم ولی در عوض بی صدا گریه میکنم
گاهی اوقات به خود میگویم کاش پیش از این به دنیا نیامده بودم
گاهی اوقات ...
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
گل‌ آفتابگردان

گل‌ آفتابگردان‌ رو به‌ نور مي‌چرخد و آدمي‌ رو به‌ خدا.

ما همه‌ آفتابگردانيم. اگر آفتابگردان‌ به‌ خاك‌ خيره‌ شود و به‌ تيرگي،

ديگر آفتابگردان‌ نيست. آفتابگردان‌ كاشف‌ معدن‌ صبح‌ است‌

و با سياهي‌ نسبت‌ ندارد. اينها را گل‌ آفتابگردان‌ به‌ من‌ گفت‌

و من‌ تماشايش‌ مي‌كردم‌ كه‌ خورشيد كوچكي‌ بود در زمين‌

و هر گلبرگش‌ شعله‌اي‌ بود و دايره‌اي‌ داغ‌ در دلش‌ مي‌سوخت.

آفتابگردان‌ به‌ من‌ گفت: وقتي‌ دهقان‌ بذر آفتابگردان‌ را مي‌كارد،

مطمئن‌ است‌ كه‌ او خورشيد را پيدا خواهد كرد.

آفتابگردان‌ هيچ‌ وقت‌ چيزي‌ را با خورشيد اشتباه‌ نمي‌گيرد؛

اما انسان‌ همه‌ چيز را با خدا اشتباه‌ مي‌گيرد.

آفتابگردان‌ راهش‌ را بلد است‌ و كارش‌ را مي‌داند.

او جز دوست‌ داشتن‌ آفتاب‌ و فهميدن‌ خورشيد، كاري‌ ندارد.

او همه‌ زندگي‌اش‌ را وقف‌ نور مي‌كند، در نور به‌ دنيا مي‌آيد

و در نور مي‌ميرد. نور مي‌خورد و نور مي‌زايد.

دلخوشي‌ آفتابگردان‌ تنها آفتاب‌ است.

آفتابگردان‌ با آفتاب‌ آميخته‌ است‌ و انسان‌ با خدا.

بدون‌ آفتاب، آفتابگردان‌ مي‌ميرد؛ بدون‌ خدا، انسان.

آفتابگردان‌ گفت: روزي‌ كه‌ آفتابگردان‌ به‌ آفتاب‌ بپيوندد،

ديگر آفتابگرداني‌ نخواهد ماند و روزي‌ كه‌ تو به‌ خدا برسي،

ديگر «تويي» نمي‌ماند. و گفت‌ من‌ فاصله‌هايم‌ را با نور پر مي‌كنم،

تو فاصله‌ها را چگونه‌ پُر مي‌كني؟ آفتابگردان‌ اين‌

را گفت‌ و خاموش‌ شد. گفت‌وگوي‌ من‌ و آفتابگردان‌ ناتمام‌ ماند.

زيرا كه‌ او در آفتاب‌ غرق‌ شده‌ بود.

جلو رفتم‌ بوييدمش، بوي‌ خورشيد مي‌داد.

تب‌ داشت‌ و عاشق‌ بود. خداحافظي‌ كردم،

داشتم‌ مي‌رفتم‌ كه‌ نسيمي‌ رد شد و گفت:

نام‌ آفتابگردان‌ همه‌ را به‌ ياد آفتاب‌ مي‌اندازد،

نام‌ انسان‌ آيا كسي‌ را به‌ ياد خدا خواهد انداخت؟

آن‌ وقت‌ بود كه‌ شرمنده‌ از خدا رو به‌ آفتاب‌ گريستم...
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
امروز روزیست به بلندای آسمان...
روزیست به سیاهی شبان...
امروز دلی ترک خورد وپایی به جاماند...
امروز اگر امروز است ...
باید به نجواهای گاه و بیگاه من جان بسپارد...
باشد که راهی به آنسوها برایم بگشاید...
امروز از خورشید آسمانم باران خشک می بارید...
امروز کلاغان ناراحتنداز زمانی که برمن تاخت...
امروز روز دیگری نیست...
همان روز سیاه کینه ایست که در مرداب جاودانگی افسرده است...
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
من از این دنیا کمی آزرده ام
از همه
خالی از هر آرزو
من به امید جوانی
زنده ام
گرچه این ایام
مثال باد
بسوی رفتن است
من از این دنیا کمی آزرده ام
کوته است عمرم
نمیدانم
کدامین روز
میمیرم
من از این دنیا کمی آزرده ام...
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
رفتنم آمده است ...
بادها می آیند
برگ ها می رقصند
باران می بارد
دل من بی تاب است
رفتنم آمده است ...
جاده منتظر است
بیکران چشم به راه
بوی دریا چه خوش است
رفتنم آمده است ...
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
سكوت‏آب
مى‏تواند
خشكى ‏باشد و فرياد عطش:
سكوت‏گندم
مى‏تواند
گرسنه‏گى ‏باشد و غريو پيروزمندانه‏ى قحط:
همچنان كه ‏سكوت ‏آفتاب
ظلمات ‏است ـ
اما سكوت ‏آدمى فقدان‏ جهان ‏و خداست:
غريو را
تصوير كن!
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
10.jpg
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]
10030668A.jpg

[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]مخاطب نوشته های بی قافیه ی من ... [FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]فردا دو ماه
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]میگذره از روزی که ...
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]من دلم میخواست اینجا باشی ...اما نیستی ...
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]نمیدونم چرا نیستی اما میدونم چرا دلم میخواد که
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]باشی ...
 
آخرین ویرایش:
بالا