• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

از دل تا قلم

Maryam

متخصص بخش ادبیات
هنر آن نیست که بدی را با بدی تندی را با تندی وخشونت را با رفتاری خشن تر پاسخ دهی .
هنر آن است که در مقابل بی مهری و بی اعتنایی احترام کنی و خوبی ها ی او را برشمری .
اگر به این هنر آراسته شدی معجزه ی الهی را به چشم و دل خواهی دید.
که چگونه دل ها مست و بی قرار به سوی تو می آیند.
و این آمدن را خداوند تقدیر کرده است.
این خوی و رفتار عاشقان خداست که همواره جاودانه می درخشد...
 

rahnama

پدر ایران انجمن
هنر آن نیست که بدی را با بدی, تندی را با تندی وخشونت را با رفتاری خشن تر پاسخ دهی .


هنر در گذشت و مهربانی است.:گل:
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات

برقص

چنانکه گويي کسي تو را نمي بيند

عشق بورز

چنانکه گويي هرگز آزرده نشده اي

بخوان

چنانکه گويي کسي تو را نمي شنود

زندگي کن

چنانکه گويي بهشت روي زمين است


...
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
آیا راه نجاتی برای زورقی شکسته

که نه غرق میشود نه زنده میماند داری

راه نجاتی برای گریز از این شمشیر

که به دو نیمه ام کرده و نمی کشدم

جالب است که هنوز به رهایی امیدوارم ... !


zmndrybt32kket447tz.jpg



 

maksemos

متخصص بخش خودرو
از یاد خود بردی مگر
سیما ی معصوم مرا
رفتی ولی جایت هنوز

خالی بود در خانه ی ما

moz-screenshot-3.png
Candle-Flower.bmp

 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
سکوت نه از بي صداييست.
نفس هست و حرف هم.
ناگفته ها و گفته شده ها. شنيده ها و نشنيده ها.
سکوت از نبودن بغض نيست.
از بي دردي نيست. سکوت از عادت نيست.
از روزمرگي و فراموش شدگي.
از خواب و رخوت و بي حوصلگي.
از دلتنگي.
سکوت از فريادهاي در گلو مانده است و نعره هايي که هيچ وقت شنيده نشد.
همه چيز هست و گوشي نيست براي شنيدن.
جز سکوتي که گاه و بيگاه همدم فريادهايي است که بي خبر و ناخواسته از روزهايي دور ميايد.
از دلتنگيهايي که فراموش شده.
از خيانتهايي که به روزگار شده.
نه انگار....
باز هم حرفي نيست.
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
امشب از هر گوشه جهان هم
اگر با چشمانی همچو من
به تماشای این ماه مردد بنشینی
بی شک آسمان را ابر خواهد پوشاند.
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
زیر این طاق کبود ، یکی بود یکی نبود مرغ عشقی خسته بود، که دلش شکسته بود
اون اسیر یه قفس، شب و روزش بی نفس ،همه ی آرزوهاش، پرکشیدن بود و بس
تا یه روز یه شاپرک ، نگاشو گوشه ای دوخت
چشمش افتاد به قفس ، دل اون بدجوری سوخت
زود پرید روی درخت ، تو قفس سرک کشید تو چشه مرغ اسیر غم دلتنگیشو دید
دیگه طاقت نیاورد ، رفت روی قفس نشست تا که از حرفای مرغ ، شاپرک دلش شکست
شاپرک گفت که بیا، تا باهم پر بکشیم
بریم تا اون بالاها ، سوار ابرا بشیم
یه دفعه مرغ اسیر ، نگاهش بهاری شد بارون از برق چشاش روی گونش جاری شد
شاپرک دلش گرفت وقتی اشک اونو دید باخودش یه عهدی بست ، نفس سردی کشید
دیگه بعد از اون قفس ، رنگ تنهایی نداشت
توی دوستی شاپرک ، ذره ای کم نمی ذاشت
تا یه روز یه باد سرد ، میون قفس وزید...... آسمون سرخابی شد ، سوز برف از راه رسید
شارک یخ زد و یخ ، مرد و موندگار نشد چشاشو رو هم گذاشت ، دیگه اون بیدار نشد
مرغ عشق شاپرکو ، به دست خدا سپرد
نگاهش به آسمون ، تا که دق کردش و مرد..................
99.gif
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
پدرم پشت دو بار امدن چلچله ها . پشت دو برف.

پدرم پشت زمانها مرده است.

پدرم وقتی مرد . آسمان ابی بود.

مادرم بیخبر از خواب پرید.خواهرم زیبا شد.

پدرم وقتی مرد. پاسبان ها همه شاعر بودند.

مرد بقال از من پرسید:چند من خربزه میخواهی ؟

من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند ...
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
نه آدمم، نه گنجشک
اتفاقی کوچکم
هربار می‌افتم
دو تکه می‌شوم
نیمی را باد می‌برد
نیمی را مردی که نمی‌شناسم ..
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات



قصه برگ و باد ( خدا)


آخرای فصل پاییز یه درخت پیر و تنها
تنها برگی روی شاخه ش مونده بود میون برگا
یه شبی درخت به برگ گفت:کاش بمونی در کنارم
آخه من میون برگا فقط تنها تو رو دارم
وقتی برگ درختو می دید داره از غصه میمیره
به خدا راز و نیاز کرد اونو از درخت نگیره
با دلی خرد و شکسته گفت نذار از اون جداشم
ای خدا کاری بکن که تا بهار همین جا باشم
برگ تو خلوت شبونه از دلش با خدا می گفت
غافل از این که یه گوشه باد همه حرفاشو میشنفت
باد اومد با خنده ای گفت:آخه این حرفا کدومه؟
با هجوم من رو شاخه عمر هر دو تون تمومه
یه دفه باد خیلی خشمگین با یه قدرتی فراوون
سیلی زد به برگ و شاخه تا بگیره از درخت جون
ولی برگ مثل یه کوهی به درخت چسبید و چسبید
تا که باد رفت پیش بارون بارونم قصه رو فهمید
بارون گفت با رعد و برقم می سوزونمش تا ریشه
تا که آثاری نمونه دیگه از درخت و بیشه
ولی بارونم مثل باد توی این بازی شکست خورد
به جایی رسید که بارون آرزو می کرد که میمرد
برگ نیفتاد و نیفتاد آخه این خواست خدا بود
هر کی زندگیشو باخته دلش از خدا جدا بود ...





 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
شبي از پشت تنهايي نمناك و باراني تو را با لهجه ي گل هاي نيلوفر صدا كردم!
تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم!
پس از يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس
تو را از بين گل هايي كه در تنهايي ام روييد با حسرت جدا كردم
و تو
در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي
دلم حيران و سرگردان چشمانيست رؤيايي
و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم
تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم
همين بود آخرين حرفت
و من بعد از عبور تلخ و غمگينت
حريم چشم هايم را به روي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم
نمي دانم چرا رفتي؟
نمي دانم چرا شايد خطا كردم!
و تو بي آنكه فكر غربت چشمان من باشي
نمي دانم كجا؟ تا كي؟ براي چه؟
ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد
و بعد از رفتنت يك قلب دريايي ترك برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمي خاكستري گم شد
و گنجشكي كه هر روز از كنار پنجره با مهرباني دانه بر مي داشت
تمام بالهايش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتنت آسمان چشمانم خيس باران شد
و بعد از رفتنت انگار كسي حس كرد كه من بي تو تمام هستي ام از دست خواهد رفت
كسي حس كرد من بي تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد
و بعد از رفتنت دريا چه بغضي كرد
كسي فهميد كه تو نام مرا از ياد خواهي برد
و من
با آنكه مي دانم تو هرگز ياد من را با عبور خود نخواهي برد
هنوز آشفته ي چشمان زيباي توام برگرد...برگرد...برگرد!
ببين كه سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد
كسي از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت:
تو هم در پاسخ اين بي وفايي ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا كردم
و من
در حالي ما بين اشك و حسرت و ترديد
كنار انتظاري كه بدون ‌پاسخ و سرد است
ومن
در اوج پاييزي ترين ويراني يك دل
ميان غصه اي از جنس بغض كوچك يك ابر
نمي دانم چرا
شايد به رسم عادت پروانگي مان باز
براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم ...
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
شبی که آواز نی تو شنیدم
چو آهوی تشنه، پی تو دویدم
دوان دوان تا لب چشمه رسیدم
نشانه‌ای از نی و نغمه ندیدم
تو ای پری کجایی؟
که رخ نمی‌نمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی‌گشایی
من همه جا پی تو گشته‌ام
از مه و مهر نشان گرفته‌ام
بوی تو را، ز گل شنیده‌ام
دامن گل از آن گرفته‌ام
تو ای پری کجایی؟
که رخ نمی‌نمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی‌گشایی
دل من سرگشته‌ي توست
نفسم آغشته‌ي توست
به باغ رویاها چو گلت بویم
در آب و آیینه چو مهت جویم
تو ای پری کجایی
در این شب یلدا ز پی‌ات پویم
به خواب و بیداری سخنت گویم
تو ای پری کجایی
مه و ستاره درد من می‌دانند
که همچو من پی تو سرگردانند
شبی کنار چشمه پیدا شو
میان اشک من چو گل واشو
تو ای پری کجایی؟
که رخ نمی‌نمایی
از آن بهشت پنهان
دری نمی‌گشایی ...
 

360درجه

متخصص بخش فیزیک
اي يوسف خوش نام ما خوش مي روي بر بام ما * اي در شكسته جام ما اي بر دريده دام ما
..........................
اي نور ما اي سور ما اي دولت منصور ما * جوشي بنه در شور ما تا مي شود انگور ما
..........................
اي دلبر و مقصود ما اي قبله و معبود ما * آتش زدي در عود ما نظاره كن در دود ما
..........................
اي يار ما عيار ما دام دل خمار ما * پا وامكش از كار ما بستان گرو دستار ما
..........................
درگل بمانده پاي دل جان مي دهم چه جاي دل * وز آتش سوداي دل اي واي دل اي واي ما
..........................

 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
تو را از شیشه می‌سازد، مرا از چوب می‌سازد
خدا کارش درست است‌، این و آن را خوب می‌سازد
تو را از سنگ می‌آرد برون‌، از قلب کوهستان‌
مرا از بیدِ خشکی در کنار جوب می‌سازد
در آتش می‌گدازد، تا تو را رنگی دگر بخشد
به سوهان می‌تراشد تا مرا مطلوب می‌سازد
تو را جامی که از شیر و عسل پُر کرده‌اش دهقان‌
مرا بر روی خرمن بُرده خرمنکوب می‌سازد
تو را گلدان رنگینی که با یک لمس می‌افتد
مرا ـ گرد سرت می‌چرخم و ـ جاروب می‌سازد
تو از من می‌گریزی باز هم تا مصر رؤیاها
مرا گرگی کنار خانه یعقوب می‌سازد
مرا سر می‌دهد تا دشت های آتش و آهن‌
و آخر در مصاف غمزه‌ای مغلوب می‌سازد
خدا در کار و بارش حکمتی دارد که پی در پی‌
یکی را شیشه می‌سازد، یکی را چوب می‌سازد
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
دلت را بتکان

غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن


دلت را بتکان


اشتباهاتت تالاپی می افتد زمین


بگذار همانجا بماند


فقط از لا به لای اشتباهاتت، یک تجربه را بیرون بکش


قاب کن و بزن به دیوار دلت


دلت را محکم تر اگر بتکانی


تمام کینه هایت هم می ریزد


و تمام آن غم های بزرگ


و همه حسرت ها و آرزوهایت...


محکم تر از قبل بتکان


تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!


حالا آرام تر، آرام تر بتکان


تا خاطره هایت نیفتد


تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟


خاطره، خاطره است


باید باشد، باید بماند...


کافی ست؟


نه، هنوز دلت خاک دارد


یک تکان دیگر بس است


تکاندی؟


دلت را ببین


چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟


حالا این دل جای "او" ست


دعوتش کن


این دل مال "او" ست...


همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا


و حالا تو ماندی و یک دل


یک دل و یک قاب تجربه


یک قاب تجربه و مشتی خاطره


مشتی خاطره و یک "او"...


خانه تکانی دلت مبارک
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
من همیشه تنها بودم
در بیکران دنبال ستاره ای
ودر شبهای ماتم زده دنبال همدم
تاريکی در وجودم ریشه کرد.
تا تنها ترین شدم
هر چه گشتم عشقی بیا بم
جزء هوس ندیدم
در شبهای تنهایی ستارهای ندیدم
بهر اشنایی گریستم
چرا عشقها همه پوشالی بودند؟
از بس خواستم زمینی نباشم
شدم ستاره تنهايي
حالا هم میگویم منم ستاره تنهایی
دل بریدم از عشق زمینی
خودم نور شبهایم شدم
ميدانم عشق ابدی فقط خداست

http://forum.hammihan.com/report.php?p=2681855
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
این روزها كه میگذرد تنهاتر میشوم انگار ...
منتظر میشوم ...دل دل میكنم .....دلتنگ میشوم و بی قرار ..!
می گردم ... می گردم در پی گمشده ای كه با من هست و نیست ...
این روزها عاشق میشوم بی دلیل ... بی دلیل ...
دوستش میدارم بی آنكه دوستم بدارد ... بی دلیل ...بی دلیل ....
این روزها چه هوایی دارم !!!
این روزها...كه روزهای تنهایی ست ....تنهایی !تنهایی
 
بالا