• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

اشعار حافظ (غزلیات)

parisa

متخصص بخش
  • غزل ۱۲۶
    جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
    هر کس که اين ندارد حقا که آن ندارد
    با هیچ کس نشانی زان دلستان نديدم
    يا من خبر ندارم يا او نشان ندارد
    هر شبنمی در اين ره صد بحر آتشین است
    دردا که اين معما شرح و بیان ندارد
    سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن
    ای ساروان فروکش کاين ره کران ندارد
    چنگ خمیده قامت می خواندت به عشرت
    بشنو که پند پیران هیچت زيان ندارد
    ای دل طريق رندی از محتسب بیاموز
    مست است و در حق او کس اين گمان ندارد
    احوال گنج قارون کايام داد بر باد
    در گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد
    گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان
    کان شوخ سربريده بند زبان ندارد
    کس در جهان ندارد يک بنده همچو حافظ
    زيرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد


    43b74d9cc8414468ae2edf71a0b1ec2d.0.gif




    پاسخ با نقل قول

  • 07-12-2012 06:28 PM #128
    *sahar*




    nrtfq8oe4y3n4ataqsc.png
    nrtfq8oe4y3n4ataqsc.png
    nrtfq8oe4y3n4ataqsc.png
    nrtfq8oe4y3n4ataqsc.png
    x8yx5wzjnfalz1ga8oa8.png
    x8yx5wzjnfalz1ga8oa8.png



    تاریخ عضویت Dec 2011
    شماره عضویت31321

    محل سکونت کردستان
    عنوان کاربر مدیر آزمایشی

    شغل دانش آموز
    نوشته ها 525
    میانگین پست در روز 2.29

    نوشته های وبلاگ31
    تشکر 1,049
    تشکر شده: 430 بار در 164 پست
    حالت من :

    [h=2]پاسخ : دیوان غزلیات حافظ
    غزل ۱۲۷
    روشنی طلعت تو ماه ندارد
    پیش تو گل رونق گیاه ندارد
    گوشه ابروی توست منزل جانم
    خوشتر از اين گوشه پادشاه ندارد
    تا چه کند با رخ تو دود دل من
    آينه دانی که تاب آه ندارد
    شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت
    چشم دريده ادب نگاه ندارد
    ديدم و آن چشم دل سیه که تو داری
    جانب هیچ آشنا نگاه ندارد
    رطل گرانم ده ای مريد خرابات
    شادی شیخی که خانقاه ندارد
    خون خور و خامش نشین که آن دل نازک
    طاقت فرياد دادخواه ندارد
    گو برو و آستین به خون جگر شوی
    هر که در اين آستانه راه ندارد
    نی من تنها کشم تطاول زلفت
    کیست که او داغ آن سیاه ندارد
    حافظ اگر سجده تو کرد مکن عیب
    کافر عشق ای صنم گناه ندارد​


    43b74d9cc8414468ae2edf71a0b1ec2d.0.gif




    پاسخ با نقل قول

  • 07-12-2012 06:30 PM #129
    *sahar*




    nrtfq8oe4y3n4ataqsc.png
    nrtfq8oe4y3n4ataqsc.png
    nrtfq8oe4y3n4ataqsc.png
    nrtfq8oe4y3n4ataqsc.png
    x8yx5wzjnfalz1ga8oa8.png
    x8yx5wzjnfalz1ga8oa8.png



    تاریخ عضویت Dec 2011
    شماره عضویت31321

    محل سکونت کردستان
    عنوان کاربر مدیر آزمایشی

    شغل دانش آموز
    نوشته ها 525
    میانگین پست در روز 2.29

    نوشته های وبلاگ31
    تشکر 1,049
    تشکر شده: 430 بار در 164 پست
    حالت من :

    [h=2]پاسخ : دیوان غزلیات حافظ
    غزل ۱۲۸
    نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
    بختم ار يار شود رختم از اين جا ببرد
    کو حريفی کش سرمست که پیش کرمش
    عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
    باغبانا ز خزان ب یخبرت می بینم
    آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
    رهزن دهر نخفته ست مشو ايمن از او
    اگر امروز نبرد هست که فردا ببرد
    در خیال اين همه لعبت به هوس می بازم
    بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد
    علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
    ترسم آن نرگس مستانه به يغما ببرد
    بانگ گاوی چه صدا بازدهد عشوه مخر
    سامری کیست که دست از يد بیضا ببرد
    جام مینايی می سد ره تنگ دلیست
    منه از دست که سیل غمت از جا ببرد
    راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است
    هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد
    حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه يار
    خانه از غیر بپرداز و بهل تا ببرد



 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۲۷
روشنی طلعت تو ماه ندارد
پیش تو گل رونق گیاه ندارد
گوشه ابروی توست منزل جانم
خوشتر از اين گوشه پادشاه ندارد
تا چه کند با رخ تو دود دل من
آينه دانی که تاب آه ندارد
شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت
چشم دريده ادب نگاه ندارد
ديدم و آن چشم دل سیه که تو داری
جانب هیچ آشنا نگاه ندارد
رطل گرانم ده ای مريد خرابات
شادی شیخی که خانقاه ندارد
خون خور و خامش نشین که آن دل نازک
طاقت فرياد دادخواه ندارد
گو برو و آستین به خون جگر شوی
هر که در اين آستانه راه ندارد
نی من تنها کشم تطاول زلفت
کیست که او داغ آن سیاه ندارد
حافظ اگر سجده تو کرد مکن عیب
کافر عشق ای صنم گناه ندارد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۲۸
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار يار شود رختم از اين جا ببرد
کو حريفی کش سرمست که پیش کرمش
عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
باغبانا ز خزان ب یخبرت می بینم
آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
رهزن دهر نخفته ست مشو ايمن از او
اگر امروز نبرد هست که فردا ببرد
در خیال اين همه لعبت به هوس می بازم
بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد
علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به يغما ببرد
بانگ گاوی چه صدا بازدهد عشوه مخر
سامری کیست که دست از يد بیضا ببرد
جام مینايی می سد ره تنگ دلیست
منه از دست که سیل غمت از جا ببرد
راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است
هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد
حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه يار
خانه از غیر بپرداز و بهل تا ببرد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۲۹
اگر نه باده غم دل ز ياد ما ببرد
نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد
اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از اين ورطه بل ببرد
فغان که با همه کس غايبانه باخت فلک
که کس نبود که دستی از اين دغا ببرد
گذار بر ظلمات است خضر راهی کو
مباد کتش محرومی آب ما ببرد
دل ضعیفم از آن می کشد به طرف چمن
که جان ز مرگ به بیماری صبا ببرد
طبیب عشق منم باده ده که اين معجون
فراغت آرد و انديشه خطا ببرد
بسوخت حافظ و کس حال او به يار نگفت
مگر نسیم پیامی خدای را ببرد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۳۰
سحر بلبل حکايت با صبا کرد
که عشق روی گل با ما چه ها کرد
از آن رنگ رخم خون در دل افتاد
و از آن گلشن به خارم مبتل کرد
غلم همت آن نازنینم
که کار خیر بی روی و ريا کرد
من از بیگانگان ديگر ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
گر از سلطان طمع کردم خطا بود
ور از دلبر وفا جستم جفا کرد
خوشش باد آن نسیم صبحگاهی
که درد شب نشینان را دوا کرد
نقاب گل کشید و زلف سنبل
گره بند قبای غنچه وا کرد
به هر سو بلبل عاشق در افغان
تنعم از میان باد صبا کرد
بشارت بر به کوی می فروشان
که حافظ توبه از زهد ريا کرد
وفا از خواجگان شهر با من
کمال دولت و دين بوالوفا کرد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۳۱
بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
هلل عید به دور قدح اشارت کرد
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده عشق را زيارت کرد
مقام اصلی ما گوشه خرابات است
خداش خیر دهاد آن که اين عمارت کرد
بهای باده چون لعل چیست جوهر عقل
بیا که سود کسی برد کاين تجارت کرد
نماز در خم آن ابروان محرابی
کسی کند که به خون جگر طهارت کرد
فغان که نرگس جماش شیخ شهر امروز
نظر به دردکشان از سر حقارت کرد
به روی يار نظر کن ز ديده منت دار
که کار ديده نظر از سر بصارت کرد
حديث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگر چه صنعت بسیار در عبارت کرد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۳۲
به آب روشن می عارفی طهارت کرد
علی الصباح که میخانه را زيارت کرد
همین که ساغر زرين خور نهان گرديد
هلل عید به دور قدح اشارت کرد
خوشا نماز و نیاز کسی که از سر درد
به آب ديده و خون جگر طهارت کرد
امام خواجه که بودش سر نماز دراز
به خون دختر رز خرقه را قصارت کرد
دلم ز حلقه زلفش به جان خريد آشوب
چه سود ديد ندانم که اين تجارت کرد
اگر امام جماعت طلب کند امروز
خبر دهید که حافظ به می طهارت کرد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۳۳
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
بازی چرخ بشکندش بیضه در کله
زيرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیان
ديگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد
اين مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت
و آهنگ بازگشت به راه حجاز کرد
ای دل بیا که ما به پناه خدا رويم
زان چه آستین کوته و دست دراز کرد
صنعت مکن که هر که محبت نه راست باخت
عشقش به روی دل در معنی فراز کرد
فردا که پیشگاه حقیقت شود پديد
شرمنده ره روی که عمل بر مجاز کرد
ای کبک خوش خرام کجا می روی بايست
غره مشو که گربه زاهد نماز کرد
حافظ مکن ملمت رندان که در ازل
ما را خدا ز زهد ريا بی نیاز کرد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۳۴
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد
باد غیرت به صدش خار پريشان دل کرد
طوطی ای را به خیال شکری دل خوش بود
ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد
قره العین من آن میوه دل يادش باد
که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد
ساروان بار من افتاد خدا را مددی
که امید کرمم همره اين محمل کرد
روی خاکی و نم چشم مرا خوار مدار
چرخ فیروزه طربخانه از اين کهگل کرد
آه و فرياد که از چشم حسود مه چرخ
در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد
نزدی شاه رخ و فوت شد امکان حافظ
چه کنم بازی ايام مرا غافل کرد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۳۵
چو باد عزم سر کوی يار خواهم کرد
نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد
به هرزه بی می و معشوق عمر می گذرد
بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد
هر آبروی که اندوختم ز دانش و دين
نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد
چو شمع صبحدمم شد ز مهر او روشن
که عمر در سر اين کار و بار خواهم کرد
به ياد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنای عهد قديم استوار خواهم کرد
صبا کجاست که اين جان خون گرفته چو گل
فدای نکهت گیسوی يار خواهم کرد
نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ
طريق رندی و عشق اختیار خواهم کرد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۳۶
دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
آن چه سعی است من اندر طلبت بنمايم
اين قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد
دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست
به فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد
عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفت
نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد
سروبالی من آن گه که درآيد به سماع
چه محل جامه جان را که قبا نتوان کرد
نظر پاک تواند رخ جانان ديدن
که در آيینه نظر جز به صفا نتوان کرد
مشکل عشق نه در حوصله دانش ماست
حل اين نکته بدين فکر خطا نتوان کرد
غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد
من چه گويم که تو را نازکی طبع لطیف
تا به حديست که آهسته دعا نتوان کرد
بجز ابروی تو محراب دل حافظ نیست
طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۳۷
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که اين بازی توان کرد
شب تنهايیم در قصد جان بود
خیالش لطف های بی کران کرد
چرا چون لله خونین دل نباشم
که با ما نرگس او سرگران کرد
که را گويم که با اين درد جان سوز
طبیبم قصد جان ناتوان کرد
بدان سان سوخت چون شمعم که بر من
صراحی گريه و بربط فغان کرد
صبا گر چاره داری وقت وقت است
که درد اشتیاقم قصد جان کرد
میان مهربانان کی توان گفت
که يار ما چنین گفت و چنان کرد
عدو با جان حافظ آن نکردی
که تیر چشم آن ابروکمان کرد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۳۸
ياد باد آن که ز ما وقت سفر ياد نکرد
به وداعی دل غمديده ما شاد نکرد
آن جوان بخت که م یزد رقم خیر و قبول
بنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد
کاغذين جامه به خوناب بشويم که فلک
رهنمونیم به پای علم داد نکرد
دل به امید صدايی که مگر در تو رسد
ناله ها کرد در اين کوه که فرهاد نکرد
سايه تا بازگرفتی ز چمن مرغ سحر
آشیان در شکن طره شمشاد نکرد
شايد ار پیک صبا از تو بیاموزد کار
زان که چالکتر از اين حرکت باد نکرد
کلک مشاطه صنعش نکشد نقش مراد
هر که اقرار بدين حسن خداداد نکرد
مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق
که بدين راه بشد يار و ز ما ياد نکرد
غزلیات عراقیست سرود حافظ
که شنید اين ره دلسوز که فرياد نکرد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۳۹
رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد
صد لطف چشم داشتم و يک نظر نکرد
سیل سرشک ما ز دلش کین به درنبرد
در سنگ خاره قطره باران اثر نکرد
يا رب تو آن جوان دلور نگاه دار
کز تیر آه گوشه نشینان حذر نکرد
ماهی و مرغ دوش ز افغان من نخفت
وان شوخ ديده بین که سر از خواب برنکرد
می خواستم که میرمش اندر قدم چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
جانا کدام سن گدل بی کفايتیست
کو پیش زخم تیغ تو جان را سپر نکرد
کلک زبان بريده حافظ در انجمن
با کس نگفت راز تو تا ترک سر نکرد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۴۰
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
ياد حريف شهر و رفیق سفر نکرد
يا بخت من طريق مروت فروگذاشت
يا او به شاهراه طريقت گذر نکرد
گفتم مگر به گريه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
شوخی مکن که مرغ دل بی قرار من
سودای دام عاشقی از سر به درنکرد
هر کس که ديد روی تو بوسید چشم من
کاری که کرد ديده من بی نظر نکرد
من ايستاده تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۴۱
ديدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با يار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
اشک من رنگ شفق يافت ز بی مهری يار
طالع بی شفقت بین که در اين کار چه کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد
ساقیا جام می ام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد
آن که پرنقش زد اين دايره مینايی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
يار ديرينه ببینید که با يار چه کرد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۴۲
دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد
شد سوی محتسب و کار به دستوری کرد
آمد از پرده به مجلس عرقش پاک کنید
تا نگويند حريفان که چرا دوری کرد
مژدگانی بده ای دل که دگر مطرب عشق
راه مستانه زد و چاره مخموری کرد
نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرود
آن چه با خرقه زاهد می انگوری کرد
غنچه گلبن وصلم ز نسیمش بشکفت
مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد
حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود
عرض و مال و دل و دين در سر مغروری کرد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۴۳
سال ها دل طلب جام جم از م امی کرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
گوهری کز صدف کـــــــــون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دريا می کرد
مشکل خويش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تايید نظر حل معما می کرد
ديدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آينه صد گونه تماشا می کرد
گفتم اين جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که اين گنبد مینا م یکرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی ديدش و از دور خدا را می کرد
اين همه شعبده خويش که می کرد اين جا
سامری پیش عصا و يد بیضا می کرد
گفت آن يار کز او گشت سر دار بلند
جرمش اين بود که اسرار هويدا می کرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرمايد
ديگران هم بکنند آن چه مسیحا می کرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست
گفت حافظ گله ای از دل شیدا می کرد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۴۴
به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد
که خاک میکده کحل بصر توانی کرد
مباش بی می و مطرب که زير طاق سپهر
بدين ترانه غم از دل به در توانی کرد
گل مراد تو آن گه نقاب بگشايد
که خدمتش چو نسیم سحر توانی کرد
گدايی در میخانه طرفه اکسیريست
گر اين عمل بکنی خاک زر توانی کرد
به عزم مرحله عشق پیش نه قدمی
که سودها کنی ار اين سفر توانی کرد
تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون
کجا به کوی طريقت گذر توانی کرد
جمال يار ندارد نقاب و پرده ولی
غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
بیا که چاره ذوق حضور و نظم امور
به فیض بخشی اهل نظر توانی کرد
ولی تو تا لب معشوق و جام می خواهی
طمع مدار که کار دگر توانی کرد
دل ز نور هدايت گر آگهی يابی
چو شمع خنده زنان ترک سر توانی کرد
گر اين نصیحت شاهانه بشنوی حافظ
به شاهراه حقیقت گذر توانی کرد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۴۵
چه مستیست ندانم که رو به ما آورد
که بود ساقی و اين باده از کجا آورد
تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر
که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد
دل چو غنچه شکايت ز کار بسته مکن
که باد صبح نسیم گره گشا آورد
رسیدن گل و نسرين به خیر و خوبی باد
بنفشه شاد و کش آمد سمن صفا آورد
صبا به خوش خبری هدهد سلیمان است
که مژده طرب از گلشن سبا آورد
علج ضعف دل ما کرشمه ساقیست
برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد
مريد پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد
به تنگ چشمی آن ترک لشکری نازم
که حمله بر من درويش يک قبا آورد
فلک غلمی حافظ کنون به طوع کند
که التجا به در دولت شما آورد
 
بالا