سلام
خب روز اول فروردین روز پر جنب و جوش تری بود.
بالاخره انتظار ها به پایان رسید و اولین مهمون مشخص شد که دختر عمه ی گرامی به همراه همسر محترمشون تشریف آورده بودند. البته من و برادرم نبودیم در اون موقع و رفتیم به قول تهرونیا بهشت زهرا و به قول تبریزی ها وادی رحمت و به قول مرندی ها باغ رضوان! :خنده1:
مادر بزرگ و عمو و زن عمو رو دیدیم و فاتحه ای خوندیم و یاد ایام گذشته و نوروز های گذشته و دید و بازدید ها و گرمی و صمیمیت ها بخیر...
خب امروز تصمیم گرفتم طی همین روزهای آینده بدم سنگ مزار هر سه رو از نو خوش آب و رنگ کنند و از این بابت احساس خوبی دارم.
بعد عمو و خانواده ی محترمشون تشریف آوردند. بعد یکی از همسایه های عزیز و دیوار به دیوار و قدیمی ما.
این تا عصر بود :شاد:
عصر به بعد پسر عمه بزرگه ی گرامی به همراه خانواده ی محترمشون تشریف آوردند و کلی مزه داد بازی با محمدرضا پسر کوچولوی شیرین پسر عمه بزرگه. :شاد:
و بعد عمه به همراه دو پسر عمه ی دیگه ی من تشریف آوردند و بعد هم به اتفاق رفتیم خونه ی پسر عمه ی بزرگم و باز هم مزه داد بازی با محمد رضا. :شاد:
خسته شدم از اینهمه تایپ!
---
امروز کمی حال و هوای گذشته هارو داشت، هم رفتگان و هم اکثر ماندگان رو در یک روز البته جدا جدا زیارت کردم!
92/1/1