سرم را تکیه می دهم به سرمای شیشه و می نگرم تو را، آرامی اشکهایت را که می بینم من هم آرام می شوم زمین و زمان را خاکستری کرده ای لذت می برم سرمای این مه آلودگیت هم آرامم می کند هر چند قدم هایت رو به رفتن است اما ردپای اشکت را دوست دارم و در دل به یادگار خواهم گذاشت