چند روزیست که از دور و برم می ترسم
بیشتر از همه از پشت سرم می ترسم
من از این درد که در دام توام باکم نیست
از هوایی که بخواهم بپرم می ترسم
دردم از زخم تبر نیست که بر جان من استاز علفها که شده تا کمرم می ترسم
"دوش میگفت که فردا بدهم کام تو را "
بعد از آن کام چه آید به سرم .... می ترسم
رسم شهر است كه : " عاشق نشود هیچکسی "
دردم عشق است .... ولي از پدرم مي ترسم
غربت و بي كسي و دربه دري آسان است
از هماني كه نيامد به سرم مي ترسم