حقیقت انسان
حقیقت انسان به آنچه اظهار میدارد نیست ....
بلکه حقیقت او نهفته در آن چیزی است که....
از اظهار آن عاجز است
بنابر این اگر خواستی او را بشناسی
نه به گفته هایش....
بلکه به ناگفته هایش گوش کن ....
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد *******
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی درپی، دم گرم و چموشش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد *******
بدین سان بشکند
هر دم سکوت مرگبارم را
با این شعر وارد هزاره ی دوم می شویم.
.... سبک بودم
خیال هیچ رویایی نمی دیدم
تو عشقم را چو یک گنجشک پر دادی
نگاهم را گرفتی با خودت بردی
و قلبم را
صدایم را تو دزدیدی
و با خود بردی از نایم
لبانم راتو فهمیدی
و پاسخ گفتی اش آری . . .
گاهی فکر می کنم
اگر به جای همه پنجره ها دیوار بود
چه شب ها که آسوده خواب گلاب و نسترن می دیدیم...
اما آنوقت
زندگی چیزی شبیه درد
شبیه بغض های کال یک انار ترک خورده
کم داشت...!!