دلم برای کودکیم تنگ شده.... برای روزهایی که باور ساده ای داشتم همه آدم ها را دوست داشتم... مرگ مادر "کوزت" را باور می کردم و از زن "تناردیه" کینه به دل می گرفتم مادرم که می رفت به این فکر بودم که مثل مادر "هاچ" گم نشود... ... دلم می خواست "ممُل" را پیدا کنم از نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی به دنبال "وروجک" می گشتم تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود ! دلم برای کودکیم تنگ شده ... شاید یک روز در کوچه بازار فریب دست من ول شد و او رفت...
اون که یه وقتی، تنها کَسَم بود
تنها پناه، دل بی کَسَم بود
تنهام گذاشتو، رفت از کنارم
از درد دوریش من بی قرارم
خیال می کردم، پیشم می مونه
ترانه عشق، واسم می خونه
خیال می کردم، یه هم زبونه
نمی دونستم، نامهربونه ...