[FONT="Book Antiqua"]دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم
A ali jan کاربر ويژه 2012 , September 4 #261 دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم
م مهشید کاربر ويژه 2012 , September 4 #262 من تهی دست به بازار محبت نروم سر و جان است که سرمایه ی سودای من است
A ali jan کاربر ويژه 2012 , September 4 #263 تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
س سنجاقي متخصص بخش گفتگوی آزاد 2012 , September 10 #264 توبی چراغ من بی چراغ پس کی بگیره ازماسراغ توهم غریب منم غریب عشقاچی بودیعنی فریب
س سیاوش عشق کاربر ويژه 2012 , September 10 #265 باز هم شب باز هم تکرار غم غصه می بارد از این دیوارها باز مغرب میرسد از دور دست غرق در غم می شود رخسارها ....... "اسماعیل رضوانی خو"
باز هم شب باز هم تکرار غم غصه می بارد از این دیوارها باز مغرب میرسد از دور دست غرق در غم می شود رخسارها ....... "اسماعیل رضوانی خو"
F fatemeh متخصص بخش ادبیات و دینی 2012 , September 15 #266 از آن رو هست یاران را صفاها با می لعلش که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمیگیرد حافظ
M mitra mehr متخصص بخش خانه و خانواده 2012 , September 15 #267 دیروز- یادت هست- از امروز می گفتم امروز می گویم که فردا را بلد باشی
س سنجاقي متخصص بخش گفتگوی آزاد 2012 , September 15 #268 يکي مي پرسد اندوه تو از چيست؟ سبب ساز سکوت مبهمت کيست؟ برايش صادقانه مي نويسم براي آنکه بايد باشد و نيست...
يکي مي پرسد اندوه تو از چيست؟ سبب ساز سکوت مبهمت کيست؟ برايش صادقانه مي نويسم براي آنکه بايد باشد و نيست...
F fatemeh متخصص بخش ادبیات و دینی 2012 , September 23 #269 تو عاشقانه ترین فصلی از کتاب منی غنای ساده و معصوم شعر ناب منی رفیق غربت خاموش روز خلوت من حریف خواب و خیال شب شراب منی تو روح نقره ای چشمه های بیداری تو نبض آبی دریاچه های خواب منی
تو عاشقانه ترین فصلی از کتاب منی غنای ساده و معصوم شعر ناب منی رفیق غربت خاموش روز خلوت من حریف خواب و خیال شب شراب منی تو روح نقره ای چشمه های بیداری تو نبض آبی دریاچه های خواب منی
R Reza Sharifi مدير ارشد تالار 2012 , September 23 #270 يارى اندر كس نمى بينيم ياران را چه شد دوستى كى آخرآمد دوستداران را چه شد
F fatemeh متخصص بخش ادبیات و دینی 2012 , September 29 #271 دگرباره بشوریدم بدان سانم به جان تو که هر بندی که بربندی بدرانم به جان تو نخواهم عمر فانی را تویی عمر عزیز من نخواهم جان پر غم را تویی جانم به جان تو من آن دیوانهی بندم که دیوان را همیبندم زبان مرغ میدانم سلیمانم به جان تو مــــــــولانـــــــا
دگرباره بشوریدم بدان سانم به جان تو که هر بندی که بربندی بدرانم به جان تو نخواهم عمر فانی را تویی عمر عزیز من نخواهم جان پر غم را تویی جانم به جان تو من آن دیوانهی بندم که دیوان را همیبندم زبان مرغ میدانم سلیمانم به جان تو مــــــــولانـــــــا
R Reza Sharifi مدير ارشد تالار 2012 , October 22 #272 و عشق را کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد... روزگار غریبی است نازنین... آنکه بر در می کوبد شباهنگام به کشتن چراغ آمده است نور را در پستوی خانه نهان باید کرد... شاملو
و عشق را کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد... روزگار غریبی است نازنین... آنکه بر در می کوبد شباهنگام به کشتن چراغ آمده است نور را در پستوی خانه نهان باید کرد... شاملو
F fatemeh متخصص بخش ادبیات و دینی 2012 , October 22 #273 دلم احساس غم دارد دراین انبوه ویرانى کمى تا قسمتى ابرى و شاید باز بارانى…
F fatemeh متخصص بخش ادبیات و دینی 2012 , November 1 #275 امروز که در دست تو ام مرحمتی کن فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت
R Reza Sharifi مدير ارشد تالار 2012 , November 14 #277 دلا خوبـــان دل خونیــــن پســـندند دلا خون شو که خوبان این پسندند متاع کفر و دین بیمشتری نیست گروهــــی آن گروهی این پســـندند بابا طاهر
دلا خوبـــان دل خونیــــن پســـندند دلا خون شو که خوبان این پسندند متاع کفر و دین بیمشتری نیست گروهــــی آن گروهی این پســـندند بابا طاهر
F fatemeh متخصص بخش ادبیات و دینی 2012 , November 26 #278 دلم هوای غزل کرده است؛ هوای زمزمه در یک اتاق دربسته که رمز هیچ کلیدی به قفل آن نخورد! محمد علی بهمنی
دلم هوای غزل کرده است؛ هوای زمزمه در یک اتاق دربسته که رمز هیچ کلیدی به قفل آن نخورد! محمد علی بهمنی
R Reza Sharifi مدير ارشد تالار 2012 , November 30 #279 دلخسته و سینه چاک میباید شد وز هستی خویش پاک میباید شد آن به که به خود پاک شویم اول کار چون آخر کار خاک میباید شد ابوسعید ابوالخیر
دلخسته و سینه چاک میباید شد وز هستی خویش پاک میباید شد آن به که به خود پاک شویم اول کار چون آخر کار خاک میباید شد ابوسعید ابوالخیر
F fatemeh متخصص بخش ادبیات و دینی 2012 , December 1 #280 در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود سعدی