• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

مشاعره آزاد !i

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
راستی!
تو در كدام گوشه‌ی این مثلثی؟
وقتی كه من
دیوانه‌وار
دو ضلع ناموازی را
برای رسیدن به تو
دور می‌زنم!
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
من دلم می‌خواهد
خانه‌ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوست‌هایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو...؛


هر کسی می‌خواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند


شرط وارد گشتن
شست و شوی دل‌هاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست...


بر درش برگ گلی می‌کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می‌نویسم ای یار
خانه‌ی ما اینجاست


تا که سهراب نپرسد دیگر
" خانه دوست کجاست ؟ "


فریدون مشیری
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
تا ثانیه های نبضم شروع به فریاد زدند
باز به مرگ نزدیکتر مي شوم...
درد خودم را بس نیست !
درد گریه کردن شمع را نیز باید خاموش کنم...
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
من چه سبزم امروز

و چه اندازه تنم هشیار است !

نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه .
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
تنهاست
این سطر نا
تمام
از صفحه ای به صفحه ی دیگر
بی تاب می دود
تنهاست
این سطر نا
تمام
احساس می کند
اشباع نمی شود
از هیچ
معنایی
با جای خالی یک اسم ...
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
من به چشمان پر از اشك تو عادت دارم
و به آن احساسی
كه غروب تا به غروب
همچو بیدی مجنون
هر دو دستش و دلش میلرزد
به تو عادت دارم...
 

hamedo

کاربر ويژه
موج مي زد چو چشمه اي لرزان
بر تن برگهاي انبوهش
سبزي پيري و غبار زمان
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
نگو آمده بودی برای رفتن
نگو دوست داشتنت اتفاقی بود
باور نمی کنم !
سهم من از تو
بیشتر از خاطره است .
 

hamedo

کاربر ويژه
تیر روانه میرود سوی نشانه میرود

سبزه پیاده میرود غنچه سوار میرسد
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد

در داستان های بی سر انجام زندگی
خو گرفته ام
به نقشم،
قصه هایی
که هنر پیشه ها
دیالوگ خود را از پیش می دانند.
دراین
صحنه های تکراری،
مُردن من است
که
دستان قهر مان را بالا میبرد.
با این همه
نویسنده هنوز راضی نیست،
و
داستان ادامه دارد.
 

hamedo

کاربر ويژه
درویش فریدون شد هم کیسه قارون شد

هم کاسه سلطان شد تا باد چنین بادا
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
اگرروزی اجل آید بگیرد جان بی جانم
بگویم پیک حق آرام که خودویران ویرانم
 

hamedo

کاربر ويژه
ما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته

زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان فزا
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
امروز به قصّه ی دل من گوش میکنی
فردا چو قصّه مرا فراموش میکنی
این دُر همیشه در صدف روزگار نیست
میگویمت ولی تو کجا گوش میکنی؟!
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونان که بایدند
نه باید ها
هر روز بی تو روز مباداست ...
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
در درون من چه می‌گذرد؟
نمی‌دانم!
من طلسم شده ام
و راز شکست این طلسم را نمی‌دانم ...
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
من از سکوت کهنه مرداب میترسم
ازآنکه میاید میان خواب می ترسم
شایدبگویی قلب بی احساس یعنی سنگ
از قلب های عاشق و بی تاب می ترسم
آنقدر خود هم بی ریا اصرار ورزیدم
دیگر من از این لحظه های ناب میترسم
من سالها پنهانی رود کف آلودم
حالا که شفاف است سطح آب می ترسم
من از صدای تیک تک ساعت که میکوبد
حتی صدای حرکت یک تاب می ترسم
از بس که غم بر روزهایم گریه پاشیده
از مردم سرزنده وشاداب می ترسم...
 
بالا