تا به کی باید رفت از دیاری به دیار دیگر نتوانم نتوانم جستن هر زمان عشقی و یاری دیگر کاش ما ان دو پرستو بودیم که همه عمر سفر می کردیم از بهاری به بهار دیگر.
گر یار ما خواهی شدن شوریده و شیدا بیا در کار ما پروائی از طعن بداندیشان مکن پروانه گو در محفل این شمع بی پروا بیا کنجی است ما را فارغ از شور و شر دنیای دون