• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

هر شعری که دوست داری اینجا بنویس...

t92

متخصص بخش
بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند
که به بالای چمان از بن و بیخم برکند

***
حاجت مطرب و می نیست تو برقع بگشا
که به رقص آوردم آتش رویت چو سپند

***
هیچ رویی نشود آینه حجله بخت
مگر آن روی که مالند در آن سم سمند

***
گفتم اسرار غمت هر چه بود گو می‌باش
صبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چند

***
مکش آن آهوی مشکین مرا ای صیاد
شرم از آن چشم سیه دار و مبندش به کمند

***
من خاکی که از این در نتوانم برخاست
از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند

***
باز مستان دل از آن گیسوی مشکین حافظ
زان که دیوانه همان به که بود اندر بند

(حافظ)
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدمی سرشتند و به پیمانه زدند
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
شبي به دست من از شوق سيب دادي تو

نگو كه چشم و دلم را فريب دادي تو

تو آشناي دل خسته ام نبودي حيف

و درد را به دل اين غريب دادي تو
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
5.jpg
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
و رفت تا لب هیچ.....

و پشت حوصله ی نورها دراز کشید

و هیچ فکر نکرد

که ما میان پریشانی تلفظ درها....

برای خوردن یک سیب....چقدر تنها ماندیم!

(سهراب)
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
کاش می شد

دل تنهایم را

نوک کوهی ببرم

یا به دری آویزم

یا برایش قبایی بخرم

همچون سنگ

تا که هر لحظه نگردد دلتنگ

تا که دائم نزند بر من چنگ

یا کند روز خدا را

با شبش در یکرنگ

کاش می شد،

اما .... گله ای نیست

لحظه هایم همه شیرین است

من قناعت دارم

و به این جنگ عادت ....
 

kami

کاربر ويژه
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیرد
ز هر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد

میان گریه می‌خندم که چون شمع اندر این مجلس

زبان آتشینم هست لیکن در نمی‌گیرد

چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را

که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی‌گیرد

سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است

چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمی‌گیرد

من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندروار

اگر می‌گیرد این آتش زمانی ور نمی‌گیرد
 

kami

کاربر ويژه
دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز

باشد که بازبینیم دیدار آشنا را

ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون

نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل

هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا

ای صاحب کرامت شکرانه سلامت

روزی تفقدی کن درویش بی‌نوا را

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند

گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را

آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند

اشهی لنا و احلی من قبله العذارا

هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی

کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را

سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد

دلبر که در کف او موم است سنگ خارا

آیینه سکندر جام می است بنگر

تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا

خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند

ساقی بده بشارت رندان پارسا را

حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود

ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
 

ناهید

متخصص بخش

آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند

بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند

دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او

نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند


 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
تو مثل يه اتفاقي که يه روز مي خواد بيفته
مثل اون شعر تري که هيچ کسي هنوز نگفته

مثل قاب عکس زردي که نشسته روي ديوار
مثل اشکهايي که آروم مي چکن رو سيم گيتار

دست تو حسي مثل چيدن سيبهاي قرمز
مثل سينه ريزي که روش مي نويسن بي تو هرگز

مثل ذوق يه کويري بعد يه دعاي بارون
مثل نقش فال قهوه توي کوچه هاي مجنون

مثل بيشتر بهارا دوباره من از تو دورم
بيا و نذار بريزه آخرين برگ غرورم
 

..::آبی دل::..

متخصص بخش
این روز ها آزادی در زنجیر می آید...

images

چه خوش است حال مرغي که قفس نديده باشد
چه نکوتر آنکه مرغــي ز قفـس پريده باشد

پـر و بـال ما بريدند و در قفـس گشـودند
چه رها چه بسته مرغي که پرش بريده باشد

من از آن يکي گـزيدم که بجـز يکـي نديدم
که ميان جمله خوبان به صفت گزيده باشد

عجب از حبيـبم آيد که ملول مي نمايد
نکند که از رقيبان سـخني شـنيده باشد

اگر از کسي رسيده است به ما بدي بماند
به کسي مبـاد از ما که بدي رسـيده باشد
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست

 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی٬چه نیازی٬چه غمیست...
یا نگاه تو ٬که پر عصمت و ناز٬بر من افتد
چه عذاب و ستمی ست
دردم این نیست ولی
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم
پوپکم! آهوکم!
تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم...!
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
این روزها دلم برای عشقی دلتنگ است
که همه روزهایم را بر باد داد

این ساعتها چقدر کند می گذرد
پس چرا زمان با تو بودن آنقدر زود گذشت ...
 

..::آبی دل::..

متخصص بخش
مادرم دوستت دارم...

mother15.jpg

گویند مرا چو زاد مادر ، پستان به دهن گرفتن آموخت
شبها بر گاهواره من ، بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد ، تا شیوه راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم ، الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من ، بر غنچه گل شکفتن آموخت
پس هستن من ز هستن اوست ، تا هستم و هست دارمش دوست

:)نیش:ایرج میرزا ،شاعر خطری این دنیا:نیش:)
 

t92

متخصص بخش
ای فسانه، خزانه خزانم به عالم
که فرو بسته ره را و ره را به گلزار
خصم صد سال و طوفان ننالد، ننالد
گل ز یک تند و باد است و بیمار، بیمار
تو مپوشان، مپوشان سخن ها که داری
جز سرشتی به رخسار غم

ای دل من دل من دل من دل من
با همه خوبی و قدر و دعوی
از تو آخر چه شد حاصل من؟

عاشقا خیز که آمد که آمد بهاران
چشمه ی کوچک از کوه جوشید
گل به صحرا در آمد در آمد چو آتش
رود تیره، تیره چو طوفان خروشید
گل به صحرا در آمد در آمد چو آتش
رود تیره، تیره چو طوفان خروشید
دشت از گل شده هفت و رنگه
در شب تیرگی ...
دل به رنجی گریزم سپردن
در دره سرد و خلوت نشستن
همچو ساقه گیاهی فسرده
می کند داستانی غم آلود
ای فسانه فسانه فسانه
ای خدنگ تو را من نشانه
ای علاج دل، ای داروی درد
هم رهه گریه های شبانه
با من سوخته در چه کاری؟
...
 

eliza

متخصص بخش
خلوتگه خیال


به هر بزمی به هر جمعی نظر کردم تو را دیدم
به هر کوی به هر شهری گذر کردم تو را دیدم
نشانی گر از هنر دیدم تو را آنجا جلوه گر دیدم
به هر گلشن رنگ و بو دیدم نشانی از نقش او دیدم
به شام تارم هویدایی به زیبایی همچو رویایی
تو پنهانی از چه پیدایی تو ناپیدا از چه با مایی
به خلوتگه در خیال من جمال تو کرده غوغایی
ندیدم من چون تو زیبایی مرا بی تو کو شکیبایی
؟
__________________

 

eliza

متخصص بخش
ای گل جلوه ی این بستان بودی
فصلت بر تن عاشق جان بودی
در آن پرتوی لبخند شیرین
ای مه درد مرا درمان بودی
در این دیار بی قراران قرار من تو بودی
رفتی
در این دیار بی قراران
قرار من تو بودی
رفتی
مهر تابانم جانا تو بودی
رشته ی جانم جانا تو بودی
عاشقی زارم ای گل تو کردی
عشق سوزانم جانا تو بودی
روشنی بخش شب های تاریک
در شبستانم جانا تو بودی




__________________
 

eliza

متخصص بخش
دستم به خورشید نمی رسد

نمی توانم به ابرها دست بزنم,به خورشید نرسیده ام
هیچ گاه کاری را که تو می خواستی انجام نداده ام
دستم را تا جایی که می توانستم دراز کردم
انگار من آن نیستم که تو می خواهی
برای اینکه نمی توانم به ابرها دست بزنم یا به خورشید برسم
نه,نمی توانم ابرها را لمس کنم یا به خورشید برسم

نمی توانم به عمق افکارت راه یابم وخواست های تورا حدس بزنم
برای یافتن آنچه تو در رویا در پی آنی,کاری از من بر نمی آید
می گویی آغوشت باز است
اما خدا می داند برای چه کسی
نمی توانم فکرت را بخوانم یا با رویاهای تو باشم
نمی توانم رویاهایت را پی گیرم یا به افکارت پی ببرم

دلم می خواهد کسی را بیابی تا بتواند کارهای نا تمام مرابه انجام برساند
راهی را که من نیافتم او بیابد وبرای تو دنیای بهتر سازد
کاش کسی را بیابی,کسی که بی پروا باشد وبر تو غلبه کند
اندیشه هایت را که همواره در تغییر است به سمتی هدایت کند
وروح تو را که همواره در پرواز است آزاد سازد
اما من نمی توانم ... نمیتوانم

نمی توانم زمان را به عقب برگردانم تا دوباره به شانزده سالگی پا بگذاری
نمی توانم زمین های بی حاصلت را دواره سبز کنم
نمی توانم بار دیگر درباره آنچه قرار بود چنان باشد واکنون چنان نیست حرف بزنم
نمی توانم زمان را به عقب برگردانم وتو را به روزگار جوانیت
نمی توانم زمان را به عقب برگردانم وتو را به جوان کنم
پس با من وداع کن وپشت سرت نگاه نکن
هرچند در کنار تو روزهای خوشی را پشت سر گذاشتم
افسوس!من آن نیستم که بتواند با تو سر کند
اگر کسی از حال من پرسید,بگو زمانی با من بود
اما هیچ گاه دستش به ابرها و به خورشید نرسید
نمی توانم به ابرها دست بزنم یا به خورشید برسم.

سیلوراستاین
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
سراپا اگر زرد و پژمرده ايم

ولي دل به پاييز نسپرده ايم

چو گلدان خالي، لب پنجره

پر از خاطرات ترك خورده ايم

اگر داغ دل بود، ما ديده ايم

اگر خون دل بود، ما خورده ايم

اگر دل دليل است، آورده ايم

اگر داغ شرط است، ما برده ايم

اگر دشنه دشمنان، گردنيم!

اگر خنجر دوستان، گرده ايم؟!

گواهي بخواهيد، اينك گواه:

همين زخمهايي كه نشمرده ايم!

دلي سربلند و سري سر به زير

از اين دست، عمري به سر برده ايم
 
بالا