بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند
که به بالای چمان از بن و بیخم برکند
***
حاجت مطرب و می نیست تو برقع بگشا
که به رقص آوردم آتش رویت چو سپند
***
هیچ رویی نشود آینه حجله بخت
مگر آن روی که مالند در آن سم سمند
***
گفتم اسرار غمت هر چه بود گو میباش
صبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چند
***
مکش آن آهوی مشکین مرا ای صیاد
شرم از آن چشم سیه دار و مبندش به کمند
***
من خاکی که از این در نتوانم برخاست
از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند
***
باز مستان دل از آن گیسوی مشکین حافظ
زان که دیوانه همان به که بود اندر بند
که به بالای چمان از بن و بیخم برکند
***
حاجت مطرب و می نیست تو برقع بگشا
که به رقص آوردم آتش رویت چو سپند
***
هیچ رویی نشود آینه حجله بخت
مگر آن روی که مالند در آن سم سمند
***
گفتم اسرار غمت هر چه بود گو میباش
صبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چند
***
مکش آن آهوی مشکین مرا ای صیاد
شرم از آن چشم سیه دار و مبندش به کمند
***
من خاکی که از این در نتوانم برخاست
از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند
***
باز مستان دل از آن گیسوی مشکین حافظ
زان که دیوانه همان به که بود اندر بند
(حافظ)