• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

هر شعری که دوست داری اینجا بنویس...

Maryam

متخصص بخش ادبیات

صدا كن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
كه در انتهای صمیمیت حزن می روید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف درمتن ادراك یك كوچه تنهاترم
بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی كرد
و خاصیت عشق این است
كسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم آن وقت
میان دو دیدار قسمت كنیم
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم
ببین عقربك های فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می كنند
بیا آب شو مثل یك واژه در سطر خاموشی ام
بیا ذوب كن در كف دست من جرم نورانی عشق را
مرا گرم كن
و یك بار هم در بیابان كاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد آن وقت در پشت یك سنگ
اجاق شقایق مرا گرم كرد
در این كوچه هایی كه تاریك هستند
من از حاصل ضرب تردید و كبریت می ترسم
من از سطح سیمانی قرن می ترسم
بیا تا نترسم من از شهرهایی كه خاك سیاشان چراگاه جرثقیل است
مرا باز كن مثل یك در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد
مرا خواب كن زیر یك شاخه دور از شب اصطكاك فلزات
اگر كاشف معدن صبح آمد صدا كن مرا
و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو بیدار خواهم شد
و آن وقت حكایت كن از بمبهایی كه من خواب بودم و افتاد
حكایت كن از گونه هایی كه من خواب بودم و تر شد
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند
در آن گیر و داری كه چرخ زره پوش از روی رویای كودك گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد
چه ادراكی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید
و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم
ترا در سر آغاز یك باغ خواهم نشانید

 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
تا گل هیچ


می رفتیم ، و درختان چه بلند ، و تماشا چه سیاه!
راهی بود از ما تا گل هیچ.
مرگی در دامنه ها ، ابری سر کوه ، مرغان لب زیست.
می خواندیم: « بی تو دری بودم به برون ، و نگاهی به کران ، وصدایی به کویر.»
می رفتیم ، خاک از ما می ترسید ، و زمان بر سر ما می بارید.
خندیدم : ورطه پرید از خواب ، و نهان آوایی افشاندند.
ما خاموش ، و بیابان نگران ، و افق یک رشته نگاه.
بنشستم ، تو چشمت پر دور ، من دستم پر تنهایی ، و زمین ها پرخواب.
خوابیدم. می گویند : دستی در خوابی گل می چید.

سهراب سپهری


http://forum.p30parsi.com/showthread.php?t=8766&page=226#ixzz11lIOD1Hx

 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
می شوداما نمیدانم چرا؟

***

می شودباخودشبی تنها نشست؟


بی خبراز یاربی همتا نشست؟


می شودباغصه ها بیگانه شد؟


بی خیال ازخانه ای ویرانه شد؟


می شود اما نمیدانم چرا

دردمن هرگز ندارد انتها


می شودشادی کنی باردگر؟


گل نگرددهمچویک خاردگر؟


غافل ازهرشمع بی پروانه شد؟


با سیاهی لحظه ای بیگانه شد؟


می شود اما نمیدانم چرا


روشنی ازمن دگر گشته رها


می شودبا واژه ها هم راز بود؟


جای غم اندیشه ات پرواز بود؟


می شودیکبارهم دیوانه شد؟


یا اسیرمستیِ و میخانه شد؟


می شود اما نمیدانم چرا


مستی ام دیگر نمی گیرد مرا


می شودصبروشکیبائی نمود؟


دردوغم ازچهرات خالی نمود؟


می شودخلوت نشینی شادشد؟


یا ازاین دل بستگی آزادشد؟


می شوداما نمیدانم چرا


غم نمی خواهدرودازاین سرا



http://forum.p30parsi.com/showthread.php?t=8766&page=226#ixzz11lJ5cTke
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
ز فروغی بسطامی


کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را

کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را

غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور

پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدی که من

با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

بالای خود در این چشم من ببین

تا با خبر ز عالم بالا کنم تو را


http://forum.p30parsi.com/showthread.php?t=8766&page=219#ixzz11lLOg200
 

rahnama

پدر ایران انجمن
تقدیم به همسرخوبم::گل:
تنها توئی یاور من
مونس خلوت من
زیباتر از گلبرگ گل
معصوم تر از اجداد من
بابام می گفت : پسرم اجداد تو خیلی معصوم و نازنین بودند. البته منظورش پدر و مادر خودش بود. خدا همگیشان را رحمت کند.این معصوم در ذهنم مانده بود و امروز تراوش کرد.
در تمام عمرم جز چند شعر دوران بچگی شعری نتوانسته ام حفظ کنم. نمیدانم در شما چه نیروئی هست که من دارم نویسنده میشم , شاعر میشم , متخصص نرم افزارهای کامپیوتر میشم و...
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
به مجنون گفت روزی عیب جویی که پیدا کن به از لیلی نکویی

که لیلی در چشم تو حوری است به هر جزئی ز حسن او قصوری است

از حرف عیب جو محنون بر آشفت در آن آشفتگی خندان شد وگفت

اگر در دیده ی مجنون نشینی به غیر از خوبی لیلی نبینی
 

Nethunter

متخصص بخش شبکه و اینترنت
ashar%20parakandeh.jpg

دلا نزد كسي بنشين كه او از دل خبر دارد
به زير آن درختي رو كه او گلهاي تر دارد

در اين بازار عطاران مرو هر سو چو بيكاران
به دكان كسي بنشين كه در دكان شكر دارد


ترازو گر نداري پس تُرا زو ره زند هر كس
يكي قلبي بيارايد تو پنداري كه زر دارد

تو را بر در نشاند او به طراري كه مي آيم
تو منشين منتظر بر در ، كه آن خانه دو در دارد

به هر ديگي كه ميجوشد مياور كاسه و منشين
كه هر ديگي كه ميجوشد درون چيزي دگر دارد


نه هر كلكي شكر دارد ، نه هر زيري زبر دارد
نه هر چشمي نظر دارد ، نه هر بحري گوهر دارد

بنال اي بلبل دستان ، ازيرا ناله مستان
ميان صخره و خارا اثر دارد ، اثر دارد


بنه سر گر نميگنجي ، كه اندر چشمه سوزن
اگر رشته نميگنجد ازآن باشد كه سر دارد

چراغ است اين دل بيدار، به زير دامنش مي دار
از اين باد و هوا بگذر، هوايش شور و شر دارد

چو تو از باد بگذشتي مقيم چشمه اي گشتي
حريف همدمي گشتي كه آبي بر جگر دارد


چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را ماني
كه ميوهي نو دهد دايم درون دل سفر دارد
 

..::آبی دل::..

متخصص بخش
Cheshm0_%DA%86%D8%B4%D9%85%20%D8%AA%D9%88.JPG


گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو برو
شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو
از پی ديدن رخت همچو صبا فتاده ام
خانه به خانه در به در کوُچه به کوچه کو به کو
ميرود از فراق تو خون دل از دو ديده ام
دجله به دجله يم به يم چشمه به چشمه جو به جو
دور دهان تنگ تو عارض عنبرين خطت
غنچه به غنچه گل به گل لاله به لاله بو به بو
ابرو و چشم و خال تو صيد نموده مرغ دل
طبع به طبع دل به دل مهر به مهر و خو به خو
مهر تو را دل حزين بافته بر قماش جان
رشته به رشته نخ به نخ تار به تار پو به پو
در دل خويش "طاهره" گشت و نديد جز تو را
صفحه به صفحه لا به لا پرده به پرده تو به تو​
 

kami

کاربر ويژه
خدایا بنده ی گناهکاریم ولی بگو جز تو کی رو داریم
بیشتر از اینا به تو بدهکاریم ولی به لطف تو هنوز امیدواریم
پروردگار منو بنده هات جای تو در قلب ماست
شرمنده ایم از کرده ها مرهم بذار بر درد ما
:بله::ایول:
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
[FONT=Vazir, times, serif]پایان همه چیز
[FONT=Vazir, times, serif]وقتی می رسد
[FONT=Vazir, times, serif]که ثبت می شوی
[FONT=Vazir, times, serif]به نام پدرت
[FONT=Vazir, times, serif]دست آخر
[FONT=Vazir, times, serif]اجاره می شوی
[FONT=Vazir, times, serif]در سندی رسمی
[FONT=Vazir, times, serif]سر ماه ، حالت تهوع
[FONT=Vazir, times, serif]کوتاهی دنیا را بخش می کنی
[FONT=Vazir, times, serif]در رحم کوچک
[FONT=Vazir, times, serif]در سرمشق
[FONT=Vazir, times, serif]با نامه ای از معلم که تو را
[FONT=Vazir, times, serif]"مادر" یادداشت می کند.
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بودن ، برخاسته از پس زيبايي است

حتي آن گاه كه شما را به لبه پرتگاه كشاند

و او بال دار باشد و شما بي بال

وگرچه او از لبه پرتگاه نيز فراتر رود

او را دنبال كنيد

زيرا جايي كه زيبايي نباشد

هيچ نيست....
 

..::آبی دل::..

متخصص بخش
زنی را می شناسم من((حتما بخونید))

b442e25c399e4ba29858.JPG

زنی را می شناسم من

که شوق بال و پر دارد

ولی از بس که پر شور است

دو صد بیم از سفر دارد



زنی را می شناسم من

که در یک گوشه ی خانه

میان شستن و پختن

درون آشپزخانه



سرود عشق می خواند

نگاهش ساده و تنهاست

صدایش خسته و محزون

امیدش در ته فرداست



زنی را می شناسم من

که می گوید پشیمان است

چرا دل را به او بسته

کجا او لایق آنست



زنی هم زیر لب گوید

گریزانم از این خانه

ولی از خود چنین

پرسد

چه کس موهای طفلم را

پس از من می زند شانه؟



زنی آبستن درد است

زنی نوزاد غم دارد

زنی می گرید و گوید

به سینه شیر کم دارد



زنی را با تار تنهایی

لباس تور می بافد زنی در کنج تاریکی

نماز نور می خواند



زنی خو کرده با زنجیر

زنی مانوس با زندان

تمام سهم او اینست

نگاه سرد زندانبان



زنی را می شناسم من....



زنی را می شناسم من....

که می میرد ز یک تحقیر

ولی آواز می خواند

که این است بازی تقدیر



زنی با فقر می سازد

زنی با اشک می خوابد

زنی با حسرت و حیرت

گناهش را نمی داند



زنی واریس پایش را

زنی درد نهانش را

ز مردم می کند مخفی

که

یک باره نگویندش

چه بد بختی چه بد بختی



زنی را می شناسم من

که شعرش بوی غم دارد

ولی می خندد و گوید

که دنیا پیچ و خم دارد



زنی را می شناسم من

که هر شب کودکانش را

به شعر و قصه می خواند

اگر چه درد جانکاهی

درون سینه اش دارد



زنی می ترسد از رفتن

که او شمعی ست در خانه

اگر بیرون رود از در

چه تاریک است این خانه



زنی شرمنده از کودک

کنار سفره ی خالی

که ای طفلم بخواب امشب

بخواب آری

و من تکرار خواهم کرد

سرود لایی لالایی



زنی را می شناسم من

که رنگ دامنش زرد است

شب و روزش شده گریه

که او نازای پردرد است



زنی

را می شناسم من

که نای رفتنش رفته

قدم هایش همه خسته

دلش در زیر پاهایش

زند فریاد که بسه



زنی را می شناسم من

که با شیطان نفس خود

هزاران بار جنگیده

و چون فاتح شده آخر

به بدنامی بد کاران

تمسخر وار خندیده



زنی آواز می خواند

زنی خاموش می ماند

زنی حتی شبانگاهان

میان کوچه می ماند



زنی در کار چون مرد است

به دستش تاول درد است

ز بس که رنج و غم دارد

فراموشش شده دیگر

جنینی در شکم دارد



زنی در بستر مرگ است

زنی نزدیکی مرگ است



سراغش را که می گیرد

نمی دانم؟

شبی در بستری کوچک

زنی آهسته می میرد



زنی هم

انتقامش را

ز مردی هرزه می گیرد

زنی را می شناسم من

زنی را....


سیمین بهبهانی عزیز
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی٬چه نیازی٬چه غمیست...
یا نگاه تو ٬که پر عصمت و ناز٬بر من افتد
چه عذاب و ستمی ست
دردم این نیست ولی
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم
پوپکم! آهوکم!
تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم...!
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بی بهانه

مثل آرزوهایم عاشقانه می میرم

بر سر مرام خود عاجزانه می میرم

شوق زندگی مرده در دلم رهایم کن

آتشم زدی اما بی زبانه می میرم

مال تو غزلهایم خاطرات شبهایم

مثل شعر موزونم شاعرانه می میرم

بی گناه و بی جرمم صادقانه می گویم

مثل کودکی معصوم کودکانه می میرم

بعد من نکن گریه بعد من نکن زاری

مثل آفتاب هر شب بی بهانه می میرم

ناله ای نمی خواهم بیتی از نگارم خوان

تا اجل بداند که عارفانه می میرم
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
در تنهایی می گریم

ودر باران

خود را به باد می سپارم

و قلبم سکوت می کند

این پایان راه

و اغاز خوشبختی است

انگاه که بتوانم

بدرود بگویم زندگی را

سلام دهم ابد یت را

وجاودانگی را

وعظمت را
 

..::آبی دل::..

متخصص بخش
شما همتون دوست های خودمین(^_^)

820d9656c468474f8907.jpeg

من دلم مي خواهد


خانه اي داشته باشم پر دوست

کنج هر ديوارش

دوستهايم بنشينند آرام

گل بگو گل بشنو

هرکسي مي خواهد

وارد خانه پر عشق و صفايم گردد

يک سبد بوي گل سرخ

به من هديه کند

شرط وارد گشتن

شست و شوي دلهاست

شرط آن داشتن

يک دل بي رنگ و رياست

بر درش برگ گلي مي کوبم

روي آن با قلم سبز بهار

مي نويسم اي يار

خانه ي ما اينجاست

تا که سهراب نپرسد دگر

خانه دوست کجاست؟

 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
پنجره را باز میکنم
احساس قشنگ ِ " تو " می آید
می نشیند
بر پرده
بر دیوار...

من
گیج ِ این همه " تو "
مست ِ مست
کنار می آیم با خودم
و
با احساس ِ قشنگی که " تـــو " یی
زندگی می کنم

زیر یک سقف
 
بالا