• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

هر شعری که دوست داری اینجا بنویس...

eliza

متخصص بخش

دفتر سوم عصیان - شعر گره - مونیخ 12 ژوئیه 1957

فردا اگر ز ره نمی آمد من تا ابد کنار تو می ماندم

من تا ابد ترانه ی عشقم را در آفتاب عشق تو می خواندم
در پشت شیشه های اتاق تو آن شب نگاه سرد سیاهی داشت
دالان دیدگان تو در ظلمت گویی به عمق روح تو راهی داشت
لغزیده بود در مه آئینه تصویر ما شکسته و بی آهنگ موی تو رنگ ساقه ی گندم بود موهای من خمیده و قیری رنگ
رازی درون سینه ی من می سوخت می خواستم که با تو سخن گوید
اما صدایم از گره کوته بود در سیاهی بوته هیچ نمی روید
زآنجا نگاه خسته ی من پر زد آشفته گرد پیک من چرخید در چارچوب قاب طلایی رنگ چشم مسیح بر غم من خندید دیدم اتاق درهم و مغشوش است در پای من کتاب تو افتاده سنجاق های گیسوی من آن جا بر روی تختخواب تو افتاده
از خانه ی بلوری ماهی ها دیگر صدای آب نمی آمد فکر چه بود گربه ی پیر تو کو را به دیده خواب نمی آمد؟
بار دگر نگاه پریشانم برگشت لال و خسته به سوی تو
میخواستم که با تو سخن گوید اما خموش ماند به روی تو
آنگه ستارگان سپید اشک سوسو زدند در شب مژگانم دیدم که دستهای تو چون ابری آمد به سوی صورت حیرانم
دیدم که بال گرم نفسهایت سائیده شد به گردن سرد من
گویی نسیم گمشده ای پیچید در بوته های وحشی درد من
دستی درون سینه ی من می ریخت سرب سکوت و دانه ی خاموشی
من خسته زین کشاکش دردآلود رفتم به سوی شهر فراموشی

بردم ز یاد اندوه فردا را گفتم سفر فسانه ی تلخی بود
ناگه به روی زندگی ام گسترد آن لحظه ی طلایی عطر آلود
آن شب من از لبان تو نوشیدم آوازهای شاد طبیعت را
آن شب به کام عشق من افشاندی ز آن بوسه قطره ی ابدیت را
 

Nethunter

متخصص بخش شبکه و اینترنت


دیریست دلم گرفته باران


girl2.jpg


دیریست دلم گرفته باران



اشکم که ز غم سرشته باران


چندیست "اسیر دست اویم"



بر لوح دلم نوشته باران!



باران! دل من چو راز دارد،



از او طلب نیاز دارد،


آن ماه سفر کرده ی دیروز،



مرغیست خموش و ناز دارد.



باران به دلم غمی نشسته



من بال و پرم. ولی شکسته!


باران مه من چه حال دارد؟؟؟



این دل ز تو هم سوال دارد!



باران برِ من ببار باران



از او خبری بیار باران


آه ای دل ناصبور، صبری



آرام بمان، قرار قدری...

 

eliza

متخصص بخش
دهانت را می‌بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می‌دارم.
دلت را می‌بویند

روزگارِ غریبی‌ست، نازنین و عشق را
کنارِ تیرکِ راهبند
تازیانه می‌زنند.
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بُن‌بستِ کج‌وپیچِ سرما
آتش را
به سوخت‌بارِ سرود و شعر
فروزان می‌دارند.
به اندیشیدن خطر مکن.

روزگارِ غریبی‌ست، نازنین

آن که بر در می‌کوبد شباهنگام
به کُشتنِ چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند
بر گذرگاه‌ها مستقر
با کُنده و ساتوری خون‌آلود

روزگارِ غریبی‌ست، نازنین

و تبسم را بر لب‌ها جراحی می‌کنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کبابِ قناری
بر آتشِ سوسن و یاس

روزگارِ غریبی‌ست، نازنین

ابلیسِ پیروزْمست
سورِ عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد


31 نیر ماه 1385
از مجموعۀ «ترانه‌های کوچک غربت»

__________________

 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
معنای زنده بودن من با تو بودن است


نزدیک ـ دور


سیر ـ گرسنه
رها ـ اسیر


دلتنگ ـ شاد


آن لحظه ای که بی تو سر آید مرا مباد!


مفهوم مرگ من


در راه سرفرازی تو در کنار تو


مفهوم زندگی ست .


معنای عشق نیز


در سرنوشت من


با تو همیشه با تو
برای تو زیستن...

فريدون مشيری
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
پرواز در هوای خيال تو ديدنی ست
حرفی بزن که موج صدايت شنيدنی ست

شعر زلال جوشش احساس های من
از موج دلنشين کلام تو چيدنی ست

يک قطره عشق کنج دلم را گرفته است
اين قطره هم به شوق نگاهت چکيدنی ست

خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی
بار غمت ـ عزيز تر از جان ـ کشيدنی ست

من در فضای خلوت تو خيمه می زنم
طعم صدای خلوت پاکت چشيدنی ست

تا اوج ، راهی ام به تماشای من بيا
با بالهای عشق تو پرواز ديدنی ست
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
سه نقطه هاي تو گاهي هزار واژه ومن
هنوز در تب يك نقطه از لبت بي تاب


هميشه معني صد اضطراب ... من، بي تو
هميشه ديدن بي پرده ی شما در خواب


چه عاشقانه ی پوچي! تو خوب مي داني
ميان اين همه رويا ، فقط تويي كمياب


و من چه خسته تو را چون سراب مي جويم
چه فصل خالي و تلخي ست سهم من زين خواب!
...


كجاست آنكه ز من آتشي بگيراند
بسازد از تن من قطعه قطعه هاي مذاب


و يا حضور تو را قصّه قصّه ، فصل به فصل...
بخواند از تو غزل هاي نابِ بي پاياب
...


خدا کند که غزلهای آخرم باشد
خدا کند که شوم در غمت خراب،خراب


چه روزگار غریبی ست نازنین، آری
نه حرف مانده برایم ، نه عشق های مجاب


بیا... تمام کن این انتظار را در من
بدون شرح و سه نقطه ... پر از حکایت ناب
...


یکی نبود و یکی بود و او نبود ... و من
هنوز در تب یک نقطه از لبت بی تاب
 

eliza

متخصص بخش
اهل کاشانم.

روزگارم بد نيست.

تکه ناني دارم، خورده هوشي، سر سوزن ذوقي.

مادري دارم، بهتر از برگ درخت.

دوستاني ، بهتر از آب روان.

و خدايي که در اين نزديکي است:

لاي اين شب بو‌ها ، پاي آن کاج بلند.

روي آگاهي آب، روي قانون گياه.

من مسلمانم.

قبله‌ام يک گل سرخ.

جانمازم چشمه، مُهرم نور.

دشت سجاده من.

من وضو با تپش پنجره‌ها مي‌گيرم.

در نمازم جريان دارد ماه.

جريان دارد طيف.

سنگ از پشت نمازم پيداست:

همه ذرات نمازم متبلور شده است.

من نمازم را وقتي مي‌خوانم.

که اذانش را باد، گفته باشد سر گلدسته سرو.

من نمازم را، پي «تکبيرة الاحرام» علف مي‌خوانم،

پي «قد قامت» موج.

کعبه‌ام بر لب آب،

کعبه‌ام زير اقاقي‌هاست.

کعبه‌ام مثل نسيم، مي‌رود باغ به باغ، مي‌رود شهر به شهر.

«حجرالاسود» من روشني باغچه است.

اهل کاشانم.

پيشه‌ام نقاشي است:

گاه ‌گاهي قفسي مي‌سازم با رنگ، مي‌فروشم به شما

تا به آواز شقايق که در آن زنداني است

دل تنهايي‌تان تازه شود.

چه خيالي ، چه خيالي ، ... مي‌دانم

پرده‌ام بي جان است.

خوب مي‌دانم، حوض نقاشي من بي ماهي است.
 

خانمی

کاربر ويژه
وقتی جهان

از ریشه ی جهنم

و آدم

از عدم

و سعی

از ریشه های یأس می آید

وقتی که یک تفاوت ساده

در حرف

کفتار را

به کفتر

تبدیل می کند

باید به بی تفاوتی واژه ها

و واژه های بی طرفی

مثل نان

دل بست

نان را

از هر طرف بخوانی

نان است !
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
[FONT=Vazir, times, serif]
rain.jpg

[FONT=Vazir, times, serif]
[FONT=Vazir, times, serif]باران که می بارد تو می آیی
[FONT=Vazir, times, serif]باران گل باران نیلوف[FONT=Vazir, times, serif]ر
باران مهر و ماه و آئینه

باران شعر و شبنم و شبدر
[FONT=Vazir, times, serif]باران که می بارد تو در راهی
[FONT=Vazir, times, serif]از دشت شب تا باغ بیداری
از عطر عشق و آشتی لبریز

با ابر و آب و آسمان جاری
[FONT=Vazir, times, serif]غم می گریزد غصه می سوزد
[FONT=Vazir, times, serif]شب می گدازد سایه می میرد
تا عطر آهنگ تو می رقصد

تا شعر باران تو می گیرد
[FONT=Vazir, times, serif]باران که می بارد تو می آیی
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
هیچکس با من نیست ! ...
مانده ام تا به چه اندیشه کنم
مانده ام در قفس تنهایی
در قفس میخوانم
چه غریبانه شبی ست
شب تنهایی من ...
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
در رویاهایت جایی برایم باز کن
جایی که عشق را بشود
مثل بازی های کودکی
باور کرد
خسته شدم از بی جایی ...
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
یادم نیست پاییز بود یا من چشم براهی جاده را خندیم
آن روز تمام سرنوشت یک برگ مرگ بود و من انگار .....
اینک من در افکاری مرده
پیراهن سیاه.....
چند متر کف سپید من..... و تو
اشک نریز مرگ ....
آمدنت دیر نمی شود ...!
 

..::آبی دل::..

متخصص بخش
images


قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام...​



زنده یاد قیصر امین پور عزیز
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
من به درماندگی صخره و سنگ

من به آوارگی ابر و نسیم

من به سرگشتگی آهوی دشت

من به تنهایی خود می مانم
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]
khodahafez.jpg

[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]خواب من بعداز تو جز كابوس نيست
برلبم جــز آه و جــز افســوس نيست
درد همراهــــم شود تا پاي مـــــرگ
دم بدم مي ميرم و محسوس نيست
از من مشتــاق بعــد از تو بجـــــاي
جـــز دلي از زندگـــي مايـوس نيست
حرف ما را كس نمي فهمد ، دريـــغ!
همدمي جــــز نالـــه ناقـوس نيست
اندرين ظلمت ســــــراي زندگــــــي
بي تو در دستــــم دگر فانوس نيست
فهـــم مـــا درد آشنايان كس نكــرد
معني ايـن درد در قامـــــوس نيست
ظاهـــر دنيا چــو رؤيـايي خوش است
ليك بي تـــو غيـر يك كابوس نيست
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]شاعر:مهدی نقوی

 

khodam

متخصص بخش ادبیات
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]
daghdare%20eshgh.jpg

[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]مي ريـــزد اشك شـــورم بر زخــم جانگــدازم
چـــون مي رسد بـه يـادم هجــران شبِ درازم
روزي چــــو نرگسي مست بــودم پُر از تكبــر
اكنــون چـو مفلسي پست ، پا تا به سر نيازم
صـــدها قمــــار كـــردم بازنــده در تمــامي
چيـــزي نمانـده در كف تا ايـن زمـــان ببازم
پروانــــه بر گل و ، جــام بر باده چـــو لعلش
من هــم ز تنگدستي بر يــــاد تو بنـــــــازم
رويم ز گـــريه سرخ و قلبم ز غـــم سيه پوش
چـــون لاله اي فســرده ، خشكم نه دلنـــوازم
از آن زمــان كه رفتي بخت از سراي من رفت
اينك چـــو نو عروسي بي حُسن و بي جهـازم
از درد دوري تــــو چــــون مــــوج بي محابا
هـــر ســو روم به تدبير ، تـا آنكه چاره سازم
شب مي كنـــد بزرگـي با مـــــاه و اخترانش
مـــن داغــــدار عشقم اينگـــونه سر فــرازم
صدها حديث مانده ست درسينـــه ام خـدايا
گـــو بر چــه كَس گشايم قفـــل ظريف رازم
هــر شب گريزد ازمن خواب از هجوم هق هق
شاهـــد بر اين ندارم جـــز ديده هاي بــازم
هرشب‌به ‌سجده‌ از‌صدق، مي خواهم از خدايت
آنسان كه ميچكــد نــــور از سجــدة نمازم
مهـــدي ! دوا چه جوئي از دهــر عافيت ســوز
اي يــار مرهمي نِه بـــــر درد جانگـــــــدازم

[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]شاعر: مهدی نقوی

 

..::آبی دل::..

متخصص بخش
gallery3_mother_baby.jpg

به بهشت نمیروم ....
اگر مادرم آن جا نباشد ...


حسین پناهی

_______________________
bridge.jpg

روزگاری
کوه ها را به هم وصل می کردی
آدم ها را
قلب ها را
اما حالا...
آه ای پل شکسته!
حالا دیگر
فقط ابرها می توانند
از روی تو بگذرند!


رسول یونان
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
دفترم را که باز می کنی
چشمانت را ببند
خاک چشمانت را احاطه خواهد کرد !
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
دنیا را با بستن یک چشم با دست
نادیده می گیرم
تو را هرگز
تو از دنیا جدایی !
 
بالا