روزی به پیر میکـده گفتم که عمر چیست؟
پلـکی به روی هم زد و گفتـا جهان گذشت
گفتم که مــرگ فــــرصــت دیـــدار میــدهـد
گفت این عروس از بر صدها جوان گذشت
گفتم که عشق چیست تهی کرد جـام و گفت
برهر کسی به شیوه ای این داستان گذشت
دیـشـب بـیـــاد گفتــه استــادم ایـن دو بیـت
از نــوک خامه بــود ولـی بـر زبان گذشت
کافسانــه حیـــات دو روزی نــبــود بیــش
آن هـــم کلیـم با تـــو بگــویم چنـان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگـر بـه کندن دل زیـــن و آن گذشت
پلـکی به روی هم زد و گفتـا جهان گذشت
گفتم که مــرگ فــــرصــت دیـــدار میــدهـد
گفت این عروس از بر صدها جوان گذشت
گفتم که عشق چیست تهی کرد جـام و گفت
برهر کسی به شیوه ای این داستان گذشت
دیـشـب بـیـــاد گفتــه استــادم ایـن دو بیـت
از نــوک خامه بــود ولـی بـر زبان گذشت
کافسانــه حیـــات دو روزی نــبــود بیــش
آن هـــم کلیـم با تـــو بگــویم چنـان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگـر بـه کندن دل زیـــن و آن گذشت