• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

هر شعری که دوست داری اینجا بنویس...

eliza

متخصص بخش
خوشا هر آنچه كه تو باغ باغ می خواهی

زمانه وار اگر می پسندیم كر و لال
به سنگفرش تو این خون تازه باد حلال
مجال شكوه ندارم ولی ملالی نیست
كه دوست جان كلام مناست در همه حال
قسم به تو كه دگر پاسخی نخواهم گفت
به واژه ها كه مرا برده اند زیر سوال
تو فصل پنجم عمر منی و تقویمم
بشوق توست كه تكرار می شود هر سال
ترا ز دفتر حافظ گرفته ام یعنی
كه تا همیشه ز چشمت نمی نهم ای فال
مرا زدست تو این جان بر لب آمده نیز
نهایتی ست كه آسان نمی دهم به زوال
خوشا هر آنچه كه تو باغ باغ می خواهی
بگو رسیده بیفتم به دامنت � یا كال ؟
اگر چه نیستم آری بلور بارفتن
مرا ولی مشكن گاه قیمتی ست سفال
بیا عبور كن از این پل تماشایی
به بین چگونه گذر كرده ام ز هر چه محال
ببین بجز تو كه پامال دره ات شده ام
كدام قله نشین را نكرده ام پامال
تو كیستی ؟ كه سفركردن از هوایت را
نمی توانم حتی به بالهای خیال

__________________
 

خانمی

کاربر ويژه
هرکه عزم عاشقی دارد ،گو دل از جان بردارد.
هرکه قصد حرم دارد ،گو راه بادیه فرو گذارد..
عاشق را دلی بی غش باید و سینه ای از شور آتش...
دل عاشق خانه شیر است..
کسی درآن درآید که از جان سیر است...
عیب است بزرگ برکشیدن خود را
وز جمله خلق برگزیدن خود
از مردمک دیده بباید آموخت
دیدن همه کس را و ندیدن خود را​
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
دلم را هرس می کنم
تا برای با تو بودن جوانه بزند .‏
خدا را چه دیدی
شاید بهار امسال در زمستان بود ..
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
vg_shoes.jpg


کفشهای مرا ندیدید؟

کسی کفشهای مرا ندید؟
در عجب روزگاررفته
علامتی سوال(؟) هستم
درسرزمین های محال دیدنش
سوار بر شاهین خیال....
کسی کفشهای مرا ندید؟
من:
ایینه ای از رخ "من "تصویری ندارد
پاهایم سوار بر کفش های "من" همچنان میروند....
در ذهن من علامتیست بس بزرگ
گویی برای "من" و برای کفشهای "من"
همچنان میرود....
کسی کفشهای مرا ندید؟
همچنان من:
ردپایم در هررهی رهسپار بود
رفت و رفت و رفت و از "من" دورشد
همسفرمن بیگانه ای جز "من" نبود
چه راه های صاف باور و عشق را پیمود
از چه کوچه های پشیمانی که نگذشت
اما همچنان رفت....
کسی کفشهایم را ندید؟
اخرین بار مرا تا ته جاده احساس
تا ته بن بست نیاز تا سر اغاز گناه
تا سراب هوس گذران گذراند
سرم از بار تفکرخالی ....
رد شدم تا که رسیدم به دعا
کفش هایم مرا نیست
کسی کفشهایم را ندید؟
 

khodam

متخصص بخش ادبیات

bhynn.jpg


خوشه های خمِ گندم

مترسک های کج

حصاری از آفتاب گردان


آفتاب را به من برگردان

تخمه های شکسته رد پای هیچ عشقی نیست

هیچ روباهی پنیر تلخ مزرعه ام را ندزدیده است.

و هفته هاست

کلاغ ها

ماهِ مُرده ام را نوک می زنند

اینجا


ته این چاه

در قلبم


 

khodam

متخصص بخش ادبیات

آدمک آخر دنیاست بخند
آدمك مرگ همینجاست بخند
آن خــدایی كه بزرگش خوانـدی
به خدا مثل تو تنهاست بخنــــد
دستخطی كه تو را عاشق كرد
شوخی كاغذی ماست بخنــــد
فكـر كـن فكـر تو ارزشـمند اسـت
فكر كن گریه چه زیباست بخنــــد
صبح فردا به شبت نیست كه نیست
تازه انگار كه فرداست بخنــــد
راستی آن چـه بـه یـادت دادیـم
پر زدن نیست كه درجاست بخنــــد
آدمك نغمه اغاز نخوان
به خدا آخر دنیاست بخند...
rain.jpg
 

khodam

متخصص بخش ادبیات

MMM_011_by_scarabuss.jpg


خيالت دلبرا نازنين يارا
چراغان مي كند خانه ما را
شبانگاهان كه بي تابم براي تو
خوشم با گريه كردن در هواي تو
مي بارد نو به نو ديدگانم
مي جوشد نام از زبانم
باده تلخ غمت هر كه نوشد
كنج غم را كي به شادي مي فروشد
باز هم اين چشم ابري با من است
خانه و فانوس اشكم روشن است
عاشقي در من غزل خوان مي شود
كوچه هاي دل چراغان مي شود
شب‌كه سوزنهان‌شعله‌ريزد‌ به‌جان‌اين‌من‌واين‌شور شيدايي
ديده درياي غم سينه صحراي غم كو دگر تاب شكيبايي
قرار جان از كه جويم
غم دل را با كه گويم
دلبرا از داغ تو لاله گل كرد
هركجا نام تو آمد ناله گل كرد
باده تلخ غمت هركه نوشد
كنج غم را كي به شادي مي فروشد
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
چشمان ِ تو گل ِ آفتابگردانند

به هر کجا که نگاه کنی
خدا آنجاست ...
حسین پناهی
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
دلم خون شد از این افسرده پاییز
از این افسرده پاییز غم انگیز
غروبی سخت محنت بار دارد
همه درد است و با دل کار دارد
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
من که بی تاب شقایق بودم
همدم سردی یخ ها شده ام
کاش چشمان مرا خاک کنید
تا نبینم که چه تنها شده ام
 

خانمی

کاربر ويژه
با شدتی وحشیانه و جنون آمیز

آن چنان که قلبم را سخت به درد آورد

آرزو کردم ای کاش هم اکنون همچون مسیح

بی درنگ آسمان از روی زمین برم دارد

یا لااقل همچون قارون

زمین دهان بگشاید و مرا در خود فرو بلعد

اما … نه

من نه خوبی عیسی را داشتم و نه بدی قارون را

من یک “متوسط” بی چاره بودم و ناچار

محکوم که پس از آن نیز ” باشم و زندگی کنم “

نه ، باشم و زنده بمانم

و در این “وادی حیرت” پر هول و بیهودگی سرشار، گم باشم

و همچون دانه ای که شور و شوق های روییدن دردرونش خاموش می میرد

در برزخ شوم این “پیدای زشت “

و آن “ناپیدای زیبا” خرد گردم

که این سرگذشت دردناک و سرنوشت بی حاصل ماست

در برزخ دوسنگ این آسیای بی رحمی که …

“زندگی ” نام دارد
 

..::آبی دل::..

متخصص بخش
marg_va_ajal.jpg

روز مرگم هر که شیون کند از دور وبرم دورکنید
همه را مست و خراب از می انگور کنید
مزد غسال مرا سخت شرابش بدهید
مست مست از همه جا حال خرابش بدهید
بر مزارم مگذارید بیاید واعظ
پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ
جای تلقین بالای سرم دف بزنید
شاهدی رقص کند جمله شما دست بزنید
روز مرگم وسط سینه من چاک کنید
اندورن دل من یک قلم تاک زنید
روی قبرم بنویسید وفادار برفت
انجگر سوخته خسته از این دار برفت
 

eliza

متخصص بخش
ظهور....! تمام راه ظهور تو با گنه بستم
دروغ گفتم آفا كه منتظر هستم

كسي به فكر شما نيست راست مي گويم
دعاي براي تو بازيست راست مي گويم

اگر چه شهر براي شما چراغان است
براي كشتن تو نيزه هم فراوان است

من از سرودن شعر ظهور مي ترسم
دوباره بيعت و بعدش عبور،مي ترسم

كسي كه با تو بماند به جانت آقا نيست
براي آمدنت اين جمعه هم مهيا نيست

او بيايد دلش بي شكيب است...
بين ما شيعيان هم غريب است...!

از ظهور ولي مي خروشيم
زود او را به زر مي فروشيم

گرد غم كي ز رويش زدوديم
يار خوبي برايش نبوديم...!

شاعر اهل بيت: سيد اميرحسين حسيني

oyrit5eo6aed7hnvq0e.jpg

__________________
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
شیشه ای می شکند...
یک نفر می پرسد...
چه شکست؟
مادر می گوید...
شاید این رفع بلاست ...
یک نفر زمزمه کرد...
باد سرد وحشی مثل یک
کودک شیطان آمد شیشه پنجره را زد شکست.
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست ...
عابری خنده کنان می آمد ...
تکه ای از آن را برمیداشت ...
مرهمی بر دل تنگم میشد ...
اما امشب دیدم ...
هیچ کس هیچ نگفت
غصه ام را نشنید ...
از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من ،
از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟
دل من سخت شکست اما ،
هیچ کس هیچ نگفت ونپرسید چرا؟؟
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
روز، شب میشود و شب، روز.

تاریک میشود و روشن. وهمه عادت کرده ایم....

خوش نیست اما عادت است؛ عادتی معقول!

روزگار بر وفق مراد عاقلان است وماهم..

سرگرمیم و دلسرد،

که سر با «عقل» گرم میشود و دل با «عشق»...
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
مرور می کنم خودم را

مرور می کنم مرارت هایم را

دورویی هایم را

منت ها یم را

و منت کشیدن هایم را هم

چقدر زندگی من در جریان است...!

چقدر عادت کرده ام به مرارت مرورهایم !

عجیب است

چقدر هنوز تنهایم....
 
بالا