• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

هر شعری که دوست داری اینجا بنویس...

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات

چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرک میکنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
واندکی سکوت......


حسين پناهي
 

t92

متخصص بخش
حالیا مصلحت وقت در آن می‌بینم(حافظ)

حالیا مصلحت وقت در آن می‌بینم /که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم
جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم/یعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینم
جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم /تا حریفان دغا را به جهان کم بینم
سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو /گر دهد دست که دامن ز جهان درچینم
بس که در خرقه آلوده زدم لاف صلاح /شرمسار از رخ ساقی و می رنگینم
سینه تنگ من و بار غم او هیهات /مرد این بار گران نیست دل مسکینم
من اگر رند خراباتم و گر زاهد شهر /این متاعم که همی‌بینی و کمتر زینم
بنده آصف عهدم دلم از راه مبر /که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کینم
بر دلم گرد ستم‌هاست خدایا مپسند /که مکدر شود آیینه مهرآیینم

با صدای "بسطامی" در آلبوم "فسانه" میتونید بشنوید آواز این شعر زیبا رو.
 

gorg nama

متخصص بخش
كز عشق به غايتي رسانم اوماندو اگر چه من نمانم

گرچه ز شراب عشق مستم عاشق تر از اين كنم كه هستم

از عمر من آنچه هست بر جاي بستانو به عمر ليلي افضاي

ميداد پدر به سوي او گوش اين قصه شنيد گشت خاموش

فهميد كه دل اسير دارد دردي نه دوا پذير دارد
 

t92

متخصص بخش
یک قدم غافل*​


یک قدم غافل شدم صد سال راهم دور شد
زیور امیــــد ها از لحظه هایم چور شـــــد


حسرت دیدار در دل نا توانتر ساختــــــم​

آفتاب از نومیدی ها گهــــــی بی نور شد​


رد پای من به دنیا بی توجه مانده است​

با نگاه از فرامـــوشی حضورم گور شد​


جز فکاهت نیست دیگر دوستی در عصرما​

کی کند تزویر الا ، گر کسی مجبور شد​


عده ای در مسند بخت و گـــــروه ناامید​

من ندانم از کجایی این چنین منظور شد؟​


نیش اهل عیب را خوردن تحمل باید ت​

چون حریم شعر گفتن خانهء زنبور شد


(منیر)
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
پرنده بودیم

قفسی ساخته شد ...

در همان روز نخست ...
منو تو خوش تر از آن
که پرنده هستیم
پرو بالی داریم
پر ز شوق پرواز
بار ها و بارها
میزنم بر درو دیوار سکوت
می فشانیم ز دل
عطر آواز که ما
پر داریم .
آه و افسوس
که تنها خوشی بودنمان
دانه ی گندمکیست
تا بریزد صاحب بر سرمان ...
و بخوانیم دمادم آواز
تا مبادا صاحب
لطف یک گندمکش را
ز ما دور کند ...
ما پرنده بودیم ..
پر ز شوق پرواز ...

احسان هنرمند

immigrantsong.jpg


 

khodam

متخصص بخش ادبیات
زندگی
چون قفسی است
قفسی تنگ
پر از تنهایی
و چه خوب است
لحظه غفلت آن زندانبان
بعد از آن هم
پرواز.....

parvaz.jpg
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
در آینه به خودم نگاه می کنم
خیره می مانم و بهت زده
زیر لب زمزمه می کنم چه آشنای غریبی
از چشمان اشک آلودم هزار قصه تلخ می خوانم
و در چروک چهره ام هزار دیروز رفته از دست را می بینم
چه چیز مانده برایم از آن همه عذاب و اشک و ماتم
هیچ جز چهره ای پیر و شکست خورده
جز نگاهی همچنان منتظر
و جر خاطراتی که مشتی خاک گرفته
هچون کرم ابریشم که برگ می خورد و بزرگ می شود
لحظه لحظه این زندگی مرا می خورد و من هر روز نحیف تر از روزهای دگر
و امروزم آشفته تر و سردتر از هر دیروزی
اما در این همه سردی آنچه که هیزم گرمی است و تنم را از سرما می رهاند
چهره محو توست چرا که دیگر خوب به یاد نمی آرمت اما
بدون به یاد آوردن چهره ات هم هنوز عاشقت مانده ام
و اشکهایم هر روز مزار کهنه خاطرات را در سینه پوسیده ام
شستشو می دهند دیگر هیچ هراسی نیست چرا که دیگر
اندکی دقیقه بیشتر نمانده است به وصال همیشگی تنم با خاک
دیگر نه منتظر می شوم نه می خروشم تنها نظاره می کنم
آری نظاره می کنم این سرنوشت رفته از دست را
و رهایم رهاتر ازهر اندیشه آزادی که هیچ مقصدی در پیش ندارد
و دل کنده ام از هر چه که مرا به بودن وادار می کند
پلک فرو می بندم و باز هم در سکوتی مبهم تو را به یاد می آرم
آری برای همیشه به تو فکر می کنم
چرا که هر گاه پلک بر می بندم جر تو هیچ چیز آرامشم را تضمین نمی کند
پس برای ابد پلک فرو می بندم از این همه تشویش تا در
آرمشی شگرف از خیال تو آسوده بخوابم
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
پرواز


[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]پرواز فرصتی است برای گذر از سرزمینهای ناشناخته[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]
فرصتی برای تجربه آسمان و لمس آن
پرواز، بزرگی می دهد و انتظار فروتنی دارد
عظمت است و اما به تواضع نیازمند
پرواز، شوق سفر می خواهد و شور او
پرواز، هنوز بالا نیست بلکه میان بالا و پایین است
و معلوم خواهد کرد که آیا تسلیم جاذبه زمین خواهی شد یا جاذبه آسمان؟
در زمین بودن و جذب آن شدن، مرگی است آرام
، اما از آسمان فرو افتادن و جذبه زمین را پذیرا گشتن خرد و تکه تکه شدن است
و این مرگی است دردناک و وحشت انگیز
پرواز، پیمودن آسمان است و به آن سوی باران رفتن
وراء را بوسیدن و به فرا رفتن
شکافتن هوای زندگی و کاویدن فضای به چشم نیامدنی
پرواز، خود را به باد وزان سپردن است و وزیدن
عبور است و از دور به نظر رسیدن
پرواز،از بالا دیدن است و از پایین دیده شدن
گذشتن و گرفتار نشدن است
دوست داشتن است و دل نبستن
پرواز، سبکبال بودن است و نداشتن
پرواز، ارتباطی عمیق است با آنچه در عمق آسمان است
پرواز، کلید رهایی است و پرواز، سکوت است و گاه فریاد کشیدن
سکوت است و گاه فریاد کشیدن ...


Mute_Swan.jpg
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
بگذار طلوع كند
آفتاب
از هر طرف كه دلش ميخواهد
من
رهاكردم پرواز را
در خاطره ي ، آوازهاي بومي
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
شكنجه
شکنجه بیشتر از این‌؟
که پیش چشم خودت‌
کسی که سهم تو باشد
به دیگران برسد
چه می‌کنی‌
اگر او را که
خواستی یک عمر
به راحتی
کسی
از راه ناگهان برسد...
رها کنی‌
برود
از دلت جدا باشد
به آن‌که دوست‌تَرَش داشته‌
به آن برسد
رها کنی‌
بروند و
دو تا پرنده شوند
خبر
به دورترین نقطه جهان برسد


matn.jpg


 

khodam

متخصص بخش ادبیات
pic11.JPG


مرو ای روح از جانم


خداحافظ مگو با من
مرو ای روح از جانم
در این دنیای عاشق کش
تو هستی جان و جانانم
نهال خاطراتم را
به دیده آب می دادم
گل یاد تو می‌روئید
در رویای گلدانم
و گاهی بغض می‌کرد
ز چشمم ژاله می‌روئید
زمان آبستن غم بود
از پائیز مژگانم
پس از تو آسمان بر دوش
من آواره می‌گردم
و می‌گیرم در آن دست
سرم را در گریبانم.
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
sedaye%20baroon.jpg


من می روم و تو می مانی
به اميد همه ي باور هايت
با عشق مدارا مي كني و مي گويي
كسي ديگر مي ايد ........
تو كه مي روي
من مي مانم و من.....
بي مدارا.....بي عشق....
به اميد هيچ كس ديگري...
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
در برابر خدا

از تنگنای محبس تاریکی
از منجلاب تیره این دنیا
بانگ پر از نیاز مرا بشنو
آه ای خدای قادر بی همتا
یکدم زگرد پیکر من بشکاف
بشکاف این حجاب سیاهی را
شاید درون سینه من بینی
این مایه گناه و تباهی را
دل نیست این دلی که به من دادی
درخون تپیده آه رهایش کن
یا خالی از هوی و هوس دارش
یا پای بند مهر و وفایش کن
تنها تو آگهی و تو میدانی
اسرار آن خطای نخستین را
تنها تو قادری که ببخشائی
بر روح من صفای نخستین را
عشقی به من بده که مرا سازد
همچون فرشتگان بهشت تو
یاری به من بده که در او بینم
یک گوشه از صفای سرشت تو
یک شب زلوح خاطر من بزدای
تصویر عشق ونقش فریبش را
خواهم به انتقام جفاکاری
در عشق تازه فتح رقیبش را
آه ای خدا که دست توانایت
بنیان نهاده عالم هستی را
بنمای روی و از دل من بستان
شوق گناه و نقش پرستی را
راضی مشو که بنده ناچیزی
عاصی شود بغیر تو روی آرد
راضی مشو که سیل سرشکش را
درپای جام باده فرو بارد
از تنگنای محبس تاریکی
از منجلاب تیره این دنیا
بانگ پر ازنیاز مرا بشنو
آه ای خدای قادر بی همتا

فروغ فرخزاد
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
576.jpg

بیا ای اشک امشب محرم من باش
برای یک دوست
بازباران
گناه
خداحافظ نگو هرگز
دیگه قلبی ندارم که ببازم... (آدمک برفی)
و بعد از رفتنت...
کاش قاصدک میشدم...
زیر گنبد کبود
از بخت بد
 
آخرین ویرایش:

mohammadshamosi

کاربر ويژه
من خدا را دیده ام
بین تابش های نور
روی اکلیل دعا
عمق دریا های شور

آشنا و مهربان
مثل شبنم روی گل
مثل ذرات عبور
روی تنهایی پل

جاری و بی انتها
روی امواج غروب
زیر پرهای نسیم
آبی و تنها و خوب

در سکوت لحظه ها

می شود نزدیک من
مثل خونی در رگم
در شب تاریک من

دانه های سبز عشق
در تمام جان من
مانده جای خنده ای
در غم پنهان من

رو به رویم شاپرک
می پرد تا بیکران
پوستم گل می دهد
غنچه های بی زبان

روی این سکوی دل
پله پله تا بلور
می روم اما کمی
و حشت از مرز عبور


سر به ایوانش زدم
او صدایم را شنید
بین گنجشکان من
یک نفس تااو پرید

قلب من یک قاصدک
او چنان نوری عظیم
شرم مانده در تنم
از زمانهای قدیم

آرزوها را فقط
لا به لا و تو به تو
پرده پرده می زدم
تا هوای جستجو

روی این حوض حضور
من چو خاکستر شدم
یا گیاهی بوده ام
این زمان پرپرشدم

من فقط بازیچه ام
روی گرداب امید
انتظار و انتظار
فکر فردای سپید

من که همپای دعا
آمدم تا این حریر
جای خواهش مانده است
ای خدا دستم بگیر ....
 

Reza

متخصص بخش اسکریپت
2w738zp.jpg

دشتها آلوده ست؛
در لجنزار گل لاله نخواهد رویید؛
در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید؛
فکر نان باید کرد ٬
و هوایی که در آن
نفسی تازه کنیم.
گل گندم خوبست٬
گل خوبی زیباست.
ای دریغا که همه مزرعه دلها را
علف هرزه کین پوشانده ست.
هیچکس فکر نکرد
که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست؛
و همه مردم شهر بانگ برداشته اند
که چرا سیمان نیست؛
و کسی فکر نکرد
که چرا ایمان نیست.
و زمانی شده است٬
که به غیر از انسان
هیچ چیز ارزان نیست.
 
آخرین ویرایش:

baroon

متخصص بخش ادبیات
همیشه آب طلب نکرده مراد نیست
گاهی دهند آب که قربانی ات کنند
تا کی به کورسوی همین شمع قانعی ؟
عین القضات شو تا چراغانی ات کنند
ای دل چو یوسفی و گناهی نکرده ای
هرچند می برند که زندانی ات کنند
ای ابر چشم من که نباریده ای هنوز
جمعی قنوت بسته تا بارانی ات کنند
زنهار دل به طره هر شاهدی مبند
کز دین برون ببرده ونصرانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق بین رحیم ورجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن میروی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
با هر بهانه در غزلهایم ترا تکرار خواهم کرد
با زنگ نامت این سکوت آباد را آزار خواهم کرد

نام تو را تا بام دیوار بلند شهر خواهم برد
زآنجا تو را بر خواب این خوش باوران آوار خواهم کرد

هر بار عزمی داشتم چیزی مرا ازکار وا می داشت
امّا قسم بر نام تو آن کار را این بار خواهم کرد

دیگر نیارم طاقت دلتنگی دور از تو بودن را
آری ... همین فردا همین فردا تو را دیدار خواهم کرد

هرجا که باشی در محاق ابرها و درّه ها حتی
تا دیدنت هر راه ناهموار را هموار خواهم کرد

یک بارِدیگر در تو ای آیینه ی باورنما خود را
می یابم و این خویشِ در تسلیم را انکار خواهم کرد
 
بالا