• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

هر شعری که دوست داری اینجا بنویس...

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
[COLOR=#00000]
باز در چهره خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت
باز من ماندم و یك مشت هوس
باز من ماندم و یك مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
كه ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد ترا نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش طوفان بود
یاد آن شب كه ترا دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق
یاد آن بوسه كه هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
یاد آن خنده بیرنگ و خموش
كه سراپای وجودم را سوخت
رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده اشك
حسرتی یخ زده در خنده سرد
آه اگر باز بسویم آیی
دیگر از كف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فكند بر جانت


[/COLOR]

 

baroon

متخصص بخش ادبیات
امشب به قصه ی دل من گوش می کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی
این در همیشه در صدف روزگار نیست
می گویمت ولی توکجا گوش می کنی ؟
دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش می کنی ؟
در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست
هشیار و مست را همه مدهوش می کنی ؟
می جوش می زند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می کنی
گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی
جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی
سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع
زین داستان که با لب خاموش می کنی

 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
ای يوسف خوش نام ما، خوش می روی بر بام ما

ای در شکسته جام ما، ای بر دريده دام ما

ای نور ما، ای سور ما، ای دولت منصور ما

جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما

ای دلبر و مقصود ما، ای قبله و معبود ما

آتش زدی در عود ما، نظاره كن در دود ما

ای يار ما عيّار ما، دام دل خمّار ما

پا وا مكش از كار ما، بستان گرو دستار ما

در گل بمانده پای دل، جان می دهم چه جای دل!

وز آتش سودای دل، ای وای دل ای وای ما ...
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
[COLOR=#00000]
این کیست که با این همه غم می خندد ؟
زخمی شده ... باز دم به دم می خندد
در مرگ چه رازی است که این کهنه درخت
با هر تبری که می زنم می خندد ؟!
[/COLOR]
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
نشسته اند ملخ های شک به برگ یقینم
ببین چه زرد مرا می جوند سبزترینم

ببین چگونه مرا ابر کرد خاطره هایی
که در یکایک شان می شد آفتاب ببینم

شکستنی شده ام اعتراف می کنم امّا
ز جنس شیشه ی عمر توام مزن به زمینم

برای پرزدن از تو خوشا مرام عقابان
کبوترانه چرا باید از تو دانه بچینم؟

نمی رسند به هم دست اشتیاق تو و من
که تو همیشه همانی که من همیشه همینم
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
ای نوش کرده نيش را، بی خويش کن با خويش را
با خويش کن بی خويش را، چيزی بده درويش را
تشريف ده عشاق را، پر نور کن آفاق را
بر زهر زن ترياق را، چيزی بده درويش را

با روی همچون ماه خود، با لطف مسکين خواه خود
ما را تو کن همراه خود، چيزی بده درويش را
چون جلوه ی مه می کنی، وز عشق آگه می کني
با ما چه همره می کني؟ چيزی بده درويش را

درويش را چه بود نشان، جان و زبان دُر فشان
نی دلق صد پاره کشان، چيزی بده درويش را
هم آدم و آن دم تويی، هم عيسی و مريم تويي
هم راز و هم محرم تويی، چيزی بده درويش را

تلخ از تو شيرين می شود، کفر از تو چون دين می شود
خار از تو نسرين می شود، چيزی بده درويش را
جان من و جانان من! کفر من و ايمان من !
سلطان سلطانان من! چيزی بده درويش را

ای تن پرست بو الحزن، در تن مپيچ و جان مکن
منگر بتن، بنگر بمن، چيزی بده درويش را
امروز ای شمع آن کنم، بر نور تو جولان کنم
بر عشق جان افشان کنم، چيزی بده درويش را

امروز گويم: چون کنم؟ يک پاره دل را خون کنم
وين کار را يکسو کنم، چيزی بده درويش را
تو عيب ما را کيستي؟ تو مار يا ماهيستي؟
خود را بگو تو چيستي؟ چيزی بده درويش را

جانرا در افکن در عدم زيرا نشايد ای صنم
تو محتشم او محتشم چيزی بده درويش را




مولانا جلال الدين محمد بلخی

 

khodam

متخصص بخش ادبیات
هوای امروز...
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]​
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]عطر باران
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif][FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif][FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]و بوی نم[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif] ِ خاک
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]گاهی نوای [FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]غرش آسمان
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]و خنکای [FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]نسیمی که یواشکی[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif] می خزد زیر پوستت
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]بقول [FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]یکی از بچه ها
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif][FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]"هوای [FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]امروز ،
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]شدیداٌ [FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]دونفره است..."

[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]
44633.jpg
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
سلام ای غروب غریبانه ی دل
سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
سلام ای غم لحظه‌های جدایی
خداحافظ ای شعر شب‌های روشن

خداحافظ ای شعر شب‌های روشن
خداحافظ ای قصه ی عاشقانه
خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعر شبانه

خداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
تو تنها نمی‌مانی ای مانده بی من
تو را می‌سپارم به د‌ل‌های خسته

تو را می‌سپارم به مینای مهتاب
تو را می‌سپارم به دامان دریا
اگر شب نشینم اگر شب شکسته
تو را می‌سپارم به رویای فردا

به شب می‌سپارم تو را تا نسوزد
به دل می‌سپارم تو را تا نمیرد
اگر چشمه ی واژه از غم نخشکد
اگر روزگار این صدا را نگیرد

خداحافظ ای برگ و بار دل من
خداحافظ ای سایه‌سار همیشه
اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم
خداحافظ ای نوبهار همیشه
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
تو شبستون چشات پای پله های پلکت مچ مهتابو می گیرم

اون دمی که گرگ و میشه با یه گله ی شقایق پیش پای تو میمیرم

من شبو به خاطراتم وصله می کنم می دوزم

من به هر رعد نگاهت گر می گیرم و میسوزم

اگه روز و خواسته باشی شبو تا تهش می نوشم

می زنم به آبو آتیش با خود خورشید می جوشم

زخم خورشیدی تن رو با شب و شبنم می بندم

اگه مقتول تو باشم دم جون دادن می خندم

تو شبستون چشات پای پله های پلکت مچ مهتابو می گیرم

اون دمی که گرگ و میشه با یه گله ی شقایق پیش پای تو میمیرم

تو با این نگاه یاغی قرق سینه ی مایی

فاتح قلعه ی رویا کی به فتح ما میایی؟
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
[COLOR=#00000]یا
به تو می اندیشمـــــــــــــــ
یا
به این می اندیشمـــــــ
كه چرا؟
به تو می اندیشمــــ
[/COLOR]
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
حرفها دارم اما ... بزنم یا نزنم؟
با توام، با تو خدا را! بزنم یا نزنم؟

همه حرف دلم با تو همین است که دوست...
چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟

عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟

گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟

از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:
دست بر میوه‌ی حوا بزنم یا نزنم ؟

به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم؟

دست بر دست همه عمر در این تردیدم:
بزنم یا نزنم؟ ها؟ بزنم یا نزنم؟

 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز
ته این جاده سرابه مگه نه؟/ نبض این ترانه خوابه مگه نه؟

جایی که کلاغ قصه گم میشه/ برگ آخرکتابه مگه نه؟

یه نفر نشسته روبروی من؟/کسی که دلش میخواد غریبه شه

کسی که ساکت وبی تفاوته/ولی شعرامو به شعله میکشه

باورش سخته که همزاد دلت /بتونه اینجوری باتو بد کنه

اونی که یه روز بهت نفس میداد/حالا راه نفست رو سدکنه

جا بذار منو رفیق نیمه راه/تو چیکار کردی بااین شکسته تن

خاطرم میمونه بی وفاییات/خاطرت بمونه گریه های من
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
من فکر می کنم
هرگز نبوده قلب من
این گونه گرم و سرخ

احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگ زای
چندین هزار چشمه خورشید
در دلم
می جوشد از یقین

احساس می کنم
در هر کنار و گوشه این شوره زار یأس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می روید از زمین

آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه های آینه لغزیده تو به تو
من آبگیر صافیم، اینک! به سحر عشق
از برکه های آینه راهی به من بجو

من فکر می کنم
هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد

احساس می کنم
در چشم من
به آبشر اشک سرخگون
خورشید بی غروب سرودی کشد نفس

احساس می کنم
در هر رگم
به تپش قلب من
کنون
بیدار باش قافله ای می زند جرس

آمد شبی برهنه ام از در
چو روح آب
در سینه اش دو ماهی و در دستش آینه
گیسوی خیس او خزه بو، چون خزه به هم

من بانگ بر کشیدم از آستان یأس:
« آه ای یقین یافته، بازت نمی نهم!»
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
نشود فاش کسی آنچه میان من و تو ست

تا اشارات نظر نامه‌رسان من و توست


گوش کن با لب خاموش سخن می‌گویم

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست


روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید

حالیا چشم جهانی نگران من و توست


گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید

همه جا زمزمه عشق نهان من و توست


گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ار نه

ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست


این همه قصه فردوس و تمنای بهشت

گفت و گوئی و خیالی ز جهان من و توست


نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل

هر کجا نامه عشق است نشان من و توست


سایه ز آتشکده ماست فروغ مه و مهر

وه ازین آتش روشن که به جان من و توست
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
جدا از تو نمی خواهم ببینم روی دنیا را
بیا تا درشب چشمت ببازم صبح فردا را

[FONT=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]

بیا بگشا سر خم را بیاور پیش مینا را
به روی زلف های من بریز عِقد ثریا را


به عطر گل خدا را بین که در گلزار می پیچد
ز نیلوفر که عاشقتر که بر دیوار می پیچد


مخور صائب فریب فضل از عمّامه ی زاهد
که در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می پیچد


بیا با چشم دل بینیم شوق موج دریا را
کدام عشق کهن آلوده پر کرده صدفها را


بیا ای هم نفس در هم بریزیم این نفسها را
بیا با عشق خود آتش زنیم این کهکشانها


صدای عشق تنها در دل هوشیار می پیچد
بیا میخانه آنجا هم صدای یار می پیچد


مخور صائب فریب فضل از عمامه ی زاهد
که در گنبد ز بی مغزی صدا بسیار می پیچد


 

amininho

متخصص بخش کامپیوتر
تا توانی می گریز از یار بد یار بد بدتر بود از مار بد
مار بد تنها تو را بر جان زند یار بد بر جان و بر ایمان زند
 

mario8344

متخصص بخش
سلام

يه توپ دارم قلقليه
سرخ و سفيد و آبيه
مي زنم زمين هوا ميره
نميدوني تا کجا ميره
من اين توپو نداشتم
مشقامو خوب نوشتم
بابام بهم عيدي داد
يه توپ قلقلي داد
:شاد::نیش::غش2::نی نی::نی نی:

:دست::دست::دست::دست::دست:
:دست::دست::دست::دست::دست:

 
آخرین ویرایش:

baroon

متخصص بخش ادبیات
رفته بودم که در آن منظره چشمی بچرانم
نه که تا چشم مرا هست ، بر او خیره بمانم


چه گذشته است که من ، مرد سفرهای دو روزه
دیرگاهیست ، سفر کردن از او را نتوانم؟

بزن ای ناب ترین پنجه که در پهنه ی این دشت
دوست دارم همه از ، گوشه ی عشّاق بخوانم

درّه میداند و آن قلّه ی پنهان شده در مه
که من پیر ، چرا این همه امروز جوانم

درّه ام پای گرفته است که دیگر بنشینم
قله ام دست گرفته است که خود را برسانم

می دوم همنفس رود و در آئینه ی صافش
پرسشی می کنم از خویش ، که خود پاسخ آنم

 
بالا