• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

هر شعری که دوست داری اینجا بنویس...

Maryam

متخصص بخش ادبیات
شد ز غمت خانه سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلم

در طلب زهره رخ ماه رو
می نگرد جانب بالا دلم

فرش غمش گشتم و آخر ز بخت
رفت بر این سقف مصفا دلم

آه که امروز دلم را چه شد؟!
دوش چه گفته است کسی با دلم؟!

از طلب گوهر گویای عشق
موج زند موج چو دریا دلم

روز شد و چادر شب می درد
در پی آن عیش و تماشا دلم

از دل تو در دل من نکته‌هاست
آه چه ره است از دل تو تا دلم

گر نکنی بر دل من رحمتی
وای دلم وای دلم وا دلم

ای تبریز از هوس شمس دین
چند رود سوی ثریا دلم

مولانا
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
در حلقهٔ فقیران قیصر چه کار دارد؟
در دست بحر نوشان ساغر چه کار دارد؟

در راه عشقبازان زین حرف‌ها چه خیزد ؟!!
در مجلس خموشان منبر چه کار دارد ؟!!

جایی که عاشقان را درس حیات باشد
ایبک چه وزن آرد؟ سنجر چه کار دارد؟

جایی که این عزیزان جام شراب نوشند
آب زلال چبود؟ کوثر چه کار دارد؟

وآنجا که بحر معنی موج بقا برآرد
بر کشتی دلیران لنگر چه کار دارد؟

در راه پاکبازان این حرف‌ها چه خیزد ؟!
بر فرق سرفرازان افسر چه کار دارد؟

آن دم که آن دم آمد، دم در نگنجد آنجا
جایی که ره برآید، رهبر چه کار دارد ؟!

دایم، تو ای عراقی، می‌گوی این حکایت:
با بوی مشک معنی، عنبر چه کار دارد؟

عراقي
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم

در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم

سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روی در این منزل ویرانه نهادیم

در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مهر لب او بر در این خانه نهادیم

در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم

چون می‌رود این کشتی سرگشته که آخر
جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم

المنه لله که چو ما بی‌دل و دین بود
آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم

قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ
یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم


حافظ
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد

در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد

تو را بر در نشاند او به طراری که می‌آید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد

به هر دیگی که می‌جوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که می‌جوشد درون چیزی دگر دارد

نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد

بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد

بنه سر گر نمی‌گنجی که اندر چشمه سوزن
اگر رشته نمی‌گنجد از آن باشد که سر دارد

چراغست این دل بیدار به زیر دامنش می‌دار
از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد

چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمه‌ای گشتی
حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد

چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی
که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد

مولانا
 

admin

Administrator
عضو کادر مدیریت
اي گل تازه كه بويـي زوفا نيست تو را *** خبر از سرزنش خــار بلا نيست تورا
رحم بر بلبل بي برگ و نوا نيست تو را *** التفاتي به اسـيران بـلا نيــست تو را
ما اسير غم و اصلا غـم ما نيست تو را *** با اسير غم خود رحم چرا نيست تورا

جان من, سنگدلی...!دل به تو دادن غلط است


بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است

چشم امید به روی تو گشادن غلط است

روی پر گرد به راه تو نهادن غلط است

رفتن اولاست, ز کوی تو ستادن غلط است

جان شیرین به تمنای تو تو دادن غلط است

تو نه انی که غم عاشق زارت باشم

چون شود خاک بر ان خاک گزارت باشم

مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست

عاشق بی سرو سامانم و تدبیری نیست

از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست

خون دل رفته به دامانم و تدبیری نیست

از جفای تو بدین سانم و تدبیری نیست

چه توان کرد پشیمانم و تدبیری نیست

دیگری جز تو مرا این همه آزار نکرد

آنچه کردی تو به من هیچ ستم کار نکرد

شرح درماندگی خود به که تقریر کنم

عاجزم.! چاره ئ من چیست چه تدبیر کنم
 

Reza

متخصص بخش اسکریپت
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بــــــکن!آینه این قدر تماشایی نیست

حاصل خــــــــیره در آیینه شــــــدن ها آیا

دو برابر شدن غصـــــــــه تنهایی نیست؟!

بی سبب تا لب دریا مکشان قایـــــــق را

قایقت را بشکن!روح تو دریــــــــایی نیست

آه در آینه تنها کـــــــــــــدرت خواهد کرد

آه!دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست

آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست

حال وقتی به لــــب پنجره می آیی نیست

خواستم با غم عشقش بنویسم شعری

گفت:هــر خواستنی عین تـــوانایی نیست
 

Reza

متخصص بخش اسکریپت
آسمان نوشت :::پس مراقب خواسته هايت باش كه گاهي تو را در قعر چـــــاه خواهد كشاند ...

ظاهر زيبايي خواهد داشت ولي باطن زشت ...

همه در تنـــــــــــــــهايي خويش آرام آرام جان مي سپاريم ...:::



می شنوی آوای جیرجیرکان از دورهــــــــــا به گوش مي رسد...

و سكوت در پستوي راه رو هاي شب شكسته مي شود...

و ....

تو همچنان تنهــــــــــــا در گوشه اي تاريك به شمار نواها مي افزايي...



هنگامه خواب براي تمام بودن هايش شكر ميگوييم و در خواب عميق فرو ميرويم ...


براي همه نداشتنها و داشتنها...

شكرگزار و شرمنده هستم ...



چرا ....
 

Reza

متخصص بخش اسکریپت
چمدانت را از در پشتی به ما دادند

از لای زیپ

یک تکه مـــــــــــــاه و کمی پروانه

نامت را به زخم می‌خواندند

حالا نه از استخوان‌هایت خبری داریم

نه دست تو بر شیشه‌های مــــــــــــلاقات لک می‌اندازد

تابستان همان تابستان است

شهر همان شهر

همسایه‌ها ولی

به هر گنجشکی که می‌رسند

فاتـــــــــــــحه می‌خوانند

شعر مفهومی زیبا از رضا حیرانی


آسمان نوشت ::شهر همان شهر است ولی آسمان همان آسمان نیست ...

هوا برای تنفس کم هست ... و دل پر شده از سنگ ریزه ها...



جا ماندم ...


تسلیت برای این روزهای غــــــــــــم ...


ضامن چشمان آهو به دادم میرسی...؟؟؟

من دخیل التماسم را به چشمانت بسته ام ...

هشتمین دردانه زهرا به دادم میرسی؟؟؟
 

Reza

متخصص بخش اسکریپت
پشت كاجستان برف.

برف، یك دسته كلاغ.

جاده یعنی غربت.

باد، آواز، مسافر، و كمی میل به خواب.

شاخ پیچك و رسیدن و حیاط.

من، و دلتنگ، و این شیشه ی خیس.

می‌نویســــــــــــم، و فـــــضا.

می‌نویسم، و دو دیوار، و چندین گنجشك.

یك نفر دلتنگ است.

یك نفر می‌بافد.

یك نفر می‌شمرد.

یك نفر می‌خواند.

زنـــــــــــــــدگی یعنی: یك ســــــــــــــــــــــــــار پرید.

از چه دلتنگ شدی؟

دلخوشی‌ها كم نیست: مثلاً این خورشید،

كودك پس فردا،

كفتر آن هفته.

یك نفر دیشب مرد و هنوز، نان گندم خوب است.

و هنوز آب، می‌ریزد پایین اسب‌ها می‌نوشند.

قطره‌ها در جریان،

برف بر دوش سكوت

و زمان روی ستون فقرات گل یاس.

شعر حكيمانه و بسيار زيباي سهـــــراب


آسمان نوشت ::: و سار پريد ... پشت كوه زمان ... به همين سادگي ... به همين آرامي...

و تمام... زمزمه ميكند مرگ ... نفس مي كشد بودن ... تا....

چه آسان , سخت ميتواني بروي... آرام ...آرام:::
 

Reza

متخصص بخش اسکریپت
دهانت را می بویند

مبادا که گفته باشی دوستت می دارم

دل ات را می بویند

روزگار غریبی ست نازنین

و عشق را

کنار تیرک راه بند ...تازیانه می زنند .

عشق را در پستوی خانه نــــــهان باید کرد...

در این بن بست کج و پیچ سرما

آتش را به سوختْ بارِ سرود و شعر

فروزان می دارند...به اندیشیدن خطر مکن

روزگار غریبی ست نازنین

آن که بر در می کوبد شباهنگام

به کشتن چراغ آمده است .

نور را در پستوی خانه نــــــهان باید کرد...

آنکه قصابان اند بر گذرگاه ها مستقر

با کنده وساتوری خون آلود

روزگار غریبی ست، نازنین

و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند

و ترانه ها را بر دهان .

شوق را در پستوی خانه نــــــهان بایدکرد...

کباب قناری...بر اتش سوسن و یاس

روزگار غریبي ست، نازنین

ابلیس پیروزْ مست

سور عزای ما را بر سفره نشسته است

خدا را در پستوی خانه نــــــهان باید کرد

شعرزیبا از احمد شاملو



و دي هم تمام شد ...با تمام صفا و دلتنگيِ غريبش ...

دي ...ماه سردي هست ...براي متولد شدن ...و غريبانه ماندن ...عزيز دل...

گاهي به دلتنگيام حسودي ميكنم ... دوست ندارم تنهام بذارن ...

خودم نيستم كه دارم كلمه كلمه تايپ ميكنم ... يكي در درونم پچ پچ كرد كه بيام ...

حال همه‌ی ما خوب است...اما تو باور نکن! ...

ولي شايد بايد باور كنــــــي...

من ... نـــــــــهان



آسمان نوشت ::: آری نازنین ...دنیای عجیبی ست ... پیچکان بر تن درختان رخنه کرده اند ...

همانند عشق ... عشق, سوختن و خشكيدن خواهد بود ... و در نهايت شـــــــــــــكفتن ...

روزگار عجيبي ست نازنين...ميگويند در آن دورها ديگر كسي را به نام صدا نمي كنند...

با چشمانشان شناخته شده اند...دنياي غريبي ست ... و غربت تا ناكجاها كشيده شده...

شايد يادمان آيد روزگاري در آسمان منزل داشتيم ...هم خانه خدا بوديم...

هم دل ستاره ... و هم خواب مــــاه ...

روزگار عجيبي ست ... نازنين ... چرا خانه ات را ويران كردي؟؟ :::


برداشت آزاد است ...



نوشته نهان 1:۵۰ نيمه شب ۱۳۸۹/۱۱/۱ جمعه زمستان,بهمن من و پايان دي... ت.ب ۶۰


بعد نوشت نيمه شب :::گنجشک، لالا...سنجاب، لالا... تنها ترانه اي كه با شنيدنش حس رهايي

و آرامش دارم ... لينكش براتون ميذارم ...

بخواب كودك درونم ...آرام ...تا صبح فردا بازبيدار خواهي شد
 

Reza

متخصص بخش اسکریپت
فرشــــــته...

يک فرشــــــــته داشت می دويد
توی کوچــــــــه های آســــــمان
روی سنگـــــفرش کهکـــــــشان
می دويد و هرکجا که می رسيد
با گچ ستاره ها
عکس يک شـــــــهاب می کشيد

می دويد و خنــــده هاش نور بود
غصــــــه را بلـــــــــــد نبـــــــود
غصــــــه از بهشـــــت دور بــود
می دويد و بوی رفتنش عجيب بود
رد پايش از شکوفه های سيب بود

می دويد و ناگهان
دامنش به ابرها گرفت و ليز خورد
از کــــــنار خانه خدا چکــــــــــــيد
قطــــره قطــــره روی خاک مــرد
هيچکـــــــس ولـــــــــی نگفت
آن فرشته ای که می دويد کــــو!

جای او چقدر خالی است
آی ای خدا ؛ تو لا اقل بگو



قلم نوشته آسمانی عرفان نظر آهاری


شاید فرشته رفته پشت رنگین کمان ... اونجا هر کسی نمی تونه بره و ببینه ...

من مطمئنم که اونجاست بانو عرفان ...زنده هست ... پری وار...
 

Reza

متخصص بخش اسکریپت
و آغاز ...آغازي ديگـــــــــــر ...
21342772173610446676.jpg


و آغاز ...آغازي ديگـــــــــــر ...



آغازي از جنس غربت و سرما... آغازي از جنس تبسم ... از جنس دلتنگي...

دخترك قلم به دست مي كشد تصوير تكه برفي كه با آرامش بر تن آدم برفي مي نشيند ...

روي ميزش يك قاب عكس پر قاصدك دارد...قاصدكان خفته اند ... و صبح سحر سوار بر باد با طلوع

خورشيد خواهند رفت و در آبي آسمان غرق خواهند شد... خبري از ماه برايش خواهند آورد ... خبر از

ابرهاي دلتنگ ...و از بوته هاي كنار كلبه دسته اي گل يخ خواهند چيد ...

و بر گيسوان سياهش تاجي درست خواهند كرد ... او خواهد شكفت ...

دخترك دست بر سينه... موافق باد ... آغوشش هم ره نسيم .. چشم بر هم گذاشته ..

دعــــــــــــا و آرزوي سعادت و سلامتي خواهد كرد...

براي ....همدمش (معصومه)...برای همدم همیشه در سفرش ...براي پروانه مهربونش...

دوستان نازنينش..., براي خانواده اش ,براي بابابزرگ مهربونش(ياد ايام)

براي همه ...

و

براي عـــــــــــــلي داداش كوچكش...



او قلم بر دست , بــــــــــــــــــــــــاد خواهد كشيد و

چشم بر هم خواهد گذاشت تا سوار بر قاصدكان اوج بگيرد...

و او خواهد رفت ...
 

Reza

متخصص بخش اسکریپت
روحش ديگه داره نفس نفس مي زنه ... مدتي ميشه كركس ها دارن روحش رو نشخوار ميكنن ...

رو تن خسته اش چنگ ميزنن... شايد بيدار بشه ... شايد ...

مدتها ميشه خون بالا مياره ...مدتها ميشه نفس تنگي داره ...

بايد بري ... تو برا اينجا نيستي ... تو خودت نيستي ... نديدي؟؟ بهت نشون دادن ...

نمي شنوي قاصدكا تو گوشت زمزمه ميكنن؟؟ چرا كر شدي؟؟ قرار بود جير جيركا رو جمع كني!!!

چي شد پس ؟؟ سنگ ريزه ها كو كه دونه دونه شمردي گذاشتي تو جيب پيراهنت ... چند تا بودن ؟؟؟

ببين شمعدونياتم خيلي زود گل دادن ... ببين با خودت چي كار كردي ؟؟ ناخنامو بذار تو جيبم ...

لازمشون دارم ...

4 روز مونده ... ديگه تموم ميشه ...ديگه كلاغا هم بهت سر نميزنن ... دلم برات تنگ شده ...

پاييز اومد و رفت ... و تو همچنان ايستادي و نگاه كردي... فقط نگاه ...

ویران شدی...و حالا میخوای بین این همه ویرانی و خرابی خودت پیدا کنی؟؟؟

به چه خوش کرده اید افکار باطلتان را ... که سر گردان خواهید ماند ...


اين وقت شب ... بيدار ... نشستي ...براي چي ؟؟

مدتي ميشه آسمون بغض كرده ... چرا نمي باري؟؟ چــــــــــــــــــرا ...؟؟

...........

با تو ام ... تو هم بــــــــــــــرو ... نميخوام بموني تو سياهي... برو ...تموم خاطرات بمونه كنار رودخونه

زير درخت ...بذار خودم باهاش كنار بيام ...

برو ... برو برا كسي كه هستي باش ... كاش بتوني بشنوي كلماتمُ...

ولي...

............
 

Reza

متخصص بخش اسکریپت
امشب بـــــاران ببارد خواهم رفت ...

بــــــــــــــــــــرف ببارد خواهم نوشت ...

...
خواهم نوشت براي چشمان خسته ات ... دخترك زمستان ...

شايد ماه را مهمانت كنم ...

تا لرزش شانه هایت برای پنهان کردن بغضت آرام گیرد ...
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
به قبرستان گذر کردم صباحی
شنیدم ناله و افغان و آهی

شنیدم کله ای با خاک میگفت:
که این دنیا نمی ارزد به کاهی!!
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
شب بود و نسیم بود و باغ و مهتاب
من بودم و جویبار و بیداری و آب

وین جمله مرا به خامشی می گفتند
کاین لحظه ناب ِ زندگی را دریاب !!
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت
محراب ابرویت بنما تا سحرگهی
دست دعا برآرم و در گردن آرمت
گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی
صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت
خواهم که پیش میرمت ای بی‌وفا طبیب
بیمار بازپرس که در انتظارمت
صد جوی آب بسته‌ام از دیده بر کنار
بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت
خونم بریخت و از غم عشقم خلاص داد
منت پذیر غمزه خنجر گذارمت
می‌گریم و مرادم از این سیل اشکبار
تخم محبت است که در دل بکارمت
بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دل
در پای دم به دم گهر از دیده بارمت
حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست
فی الجمله می‌کنی و فرو می‌گذارمت

حافظ
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
[COLOR=#00000]کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم
و من چون شمع می سوزم
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد
و من دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم
درون سینه ی پرجوش خویش اما
کسی حال من تنها نمی پرسد
و من چون تک درخت زرد پاییزم
که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند.
2.gif

[/COLOR]
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
تو از اوّل سلامت پاسخ بدرود با خود داشت
اگرچه سِحر صوتت جذبه ی داوود با خود داشت

بهشتت سبزتر از وعده ی شدّاد بود امّا
برایم برگ برگش دوزخ نمرود با خود داشت

ببخشایم اگر بستم دگر پلک تماشا را
که رقص شعله ات در پیچ و تابش دود با خود داشت

سیاوش وار بیرون آمدم از امتحان گرچه
دل سودابه سانَت هر چه آتش بود با خود داشت

مرا با برکه ام بگذار دریا ارمغان تو
بگو جوی حقیری آرزوی رود با خود داشت
 
بالا