• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

هر شعری که دوست داری اینجا بنویس...

Maryam

متخصص بخش ادبیات
قربانی ...

از باغ می برند چراغانی ات کنند

تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند "صبح" تو را "ابرهای تار"
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف، به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مبر به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق "رحیم" و "رجیم" نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه است که قربانی ات کنند
فاضل نظری
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات


قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ،‌اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار ازین در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو ، دروغ
که فریبی تو. ، فریب
قاصدک! هان ، ولی ... آخر ... ای وای
راستی ایا رفتی با باد ؟
با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای
راستی ای ...
 

شبگرد

کاربر ويژه
گر بدين سان زيست بايد پست
من چه بي شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائي نياويزم
بر بلند كاج خشك كوچه بن بست

گر بدين سان زيست بايد پاك
من چه ناپاكم اگر ننشانم از ايمان خود، چون كوه
يادگاري جاودانه بر تراز بي بقاي خاك
!

شاملو
 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز
دلم گرفته از این روزگار دلتنگی
گرفته اند دلم را به کـار دلتنگی

دلم دوباره در انبوه خستگی ها ماند
گــــرفت آینــــــه ام را غـبار دلتنگی

شکست پشت من از داغ بی تو بودنها
به روی شـــــانه دل مانـــد بار دلتنگی

درون هاله ای از اشک مانده سرگردان
نگاه خســـــــته مـــن در مدار دلتنگی

از آن زمان که تو از پیش ما سفر کردی
نشسته ایم من و دل کـــــنار دلتنگی

دگر پرنده احساس مــن نمی خواند
مگر سرود غم از شاخسار دلتنگی

بیا که ثانیه ها بی تو کند می گذرد
بیا که بگذرد این روزگـــــار دلتنگی
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
دلتنگم از این قاب‌های مضحک بی روح
لبخندهای خشک
احوال‌پرسی‌های معمولی
چشمان من
تصویری از جنس تو می‌خواهد
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
دسـت بـه صورتـم نـزن!
می تـرسم بیـفتـد
نقـاب ِ خنـدانـی کـه بـر چهـره دارم!
و بعــد ...
سیـل ِ اشـک هـایـم
تـو را بـا خـود ببــرد!
و بـاز ...
مـن بـمانـم و تنهـــایـی ...
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
جواب سؤالم تو باشی اگر
ز دنیا ندارم سؤالی دگر



که من پاسخی چون تو می خواستم
مباد آرزویم از این بیشتر



نشستم به بامی که بامیش نیست
شگفتا! دلم می زند باز پر



نفس گیر گردیده آرامشم
خوشا بار دیگر هوای خطر



بر آن است شب تا به خوابم کشد
بزن باز بر زخم من نیشتر



دلم جرأتش قطره ای بیش نیست
تو ای عشق ! او را به دریا ببر




 

M.Ryder

کاربر ويژه
باده پر خوردن و هشیار نشستن سهل است
گر به دولت برسی مست نگردی مردی

:گل:
 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز
نمی دانی چه دلتنگم
چه بی تابم
چه غمگینم چه تنهایم
تو را هر شب صدا کردم
نمی بینی نمی خوابم

بیا تا باورت گردد
که بی تو کمتر از خاکم
ولی با تو به افلاکم

بیا با آرزوهایم
بسازم خانه ای در دل
سراغم را نمی گیری
مگر بیگانه ای با دل؟
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
واحد اندازه گیریِ فاصله "متر" نیست؛
"اشتـیـاق" است...
مشتاقش که باشی، حتّی یک قدم هم فاصله ای دور است
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
وقتي نگاه شيشه اي ام بي هوا شكست
بغضي درون حنجره ام بي صدا شكست
وقتي نماز حاجت شب را خدا شنيد
دردستهاي پينه ي غم دل زجا شكست
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
حالمان بد نيست غم کم مي خوريم . . . . . . . کم که نه! هر روز کم کم مي خوريم

آب مي خواهم، سرابم مي دهند . . . . . . . عشق مي ورزم عذابم مي دهند

خود نميدانم کجا رفتم به خواب . . . . . . . از چه بيدارم نکردي آفتاب؟؟

خنجري بر قلب بيمارم زدند . . . . . . . بي گناهي بودم و دارم زدند

دشنه اي نامرد بر پشتم نشست . . . . . . . از غم نامردمي پشتم شکست
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد
سارا به سین سفره مان ایمان ندارد


بعد از همان تصمیم کبری ابرها هم
یا سیل می بارد و یا باران ندارد


بابا انارو سیب و نان را می نویسد
حتی برای خواندنش دندان ندارد


انگار بابا همکلاس اولی هاست
هی می نویسد این ندارد آن ندارد


بنویس کی آن مرد در باران میاید
این انتظار خیسمان پایان ندارد


ایمان برادر گوش کن نقطه سر خط
بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ویرانه ندارد


دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد


گفتم مه من از چه تو در دام نیفتی
گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد


در بزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست
آن شمع که می سوزد و پروانه ندارد


در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد


تا چند کنی قصه ی اسکند و دارا
ده روزه عمر این همه افسانه ندارد
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
آب وهــــوای دلــــــم آنقدر بارانیست ..

که رختـــهای دلتنگیـــــم را

فرصتـــی برای خشک شدن نیست ...
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
در حیرتم
آنجا
که آدم
سیب میدزدید
تا حوّا
آتش ویارش را
در سرخی سیب
به زیر بکشد
درخت سیب دیگری نداشت؟
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
صبر کن ای دل پر غصه در این فتنه و شور
گرچه از قصه ی ما می ترکد سنگ صبور
از جهان هیچ ندیدم و عبث عمر گذشت
ای دریغا که ز گهواره رسیدیم به گور
تو عجب تنگه ی عابرکُشی ای معبر عشق
که به جز کشته ی عاشق نکند از تو عبور
در فرو بند برین معرکه کان طبل تهی
گوش گیتی همه کر کرد ز غوغای غرور
تیز برخیز ازین مجلس و بگریز چو باد
تا غباری ننشیند به تو از اهل قبور
مرگ می بارد از این دایره عجز و عزا
شو به میخانه که آن جا همه سورست و سرور
شعله ای برکش وبرخیز ز خاکستر خویش
زان که تا پاک نسوزی نرسی سایه به نور
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
[COLOR=#00000]
با قلم مي گويم:

- اي همزاد، اي همراه،

اي هم سرنوشت

هر دومان حيران بازي هاي دوران هاي زشت.

شعرهايم را نوشتي

دست خوش؛

اشك هايم را كجا خواهي نوشت؟
[/COLOR]


pen%20and%20paper.jpg
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
قـــلــبم را عــــــصب کـــــــــشــــــــی کرده ام
دیگـر نه از ســـــــــردی نگـــــــــاهی می لرزد . . .
و نـه از گرمــــــــی آغوشــــــــی مــــــــی تپد
 
بالا