• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

هر شعری که دوست داری اینجا بنویس...

صاینا

متخصص بخش آموزش خیاطی

  • سوختن با تو به پروانه شدن می ارزد
  • عشق اینبار به دیوانه شدن می ارزد
  • گر چه خاکسترم و همسفر باد ولی
  • جستجوی تو به بی خانه شدن می ارزد
 

گل همیشه بهار

متخصص بخش اینترنت
بعد از آن سیب من آدم شده ام میدانی؟

همدم و یار حوا من شده ام میدانی؟


تو بگو از تو کدامین نفس عشق رسید

که من اینگونه تهی غم شده ام میدانی؟


روز اول که من آن نرگس چشمت دیدم

از دلم داغ جنون زد به سرم میدانی؟


من به ولله و احد کفر نگویم هرگز

ولی انگار خدا من شده ام میدانی؟


دوش من جرعه ای از لعل لبت نوشیدم

دلبرم باز جنون زد به سرم میدانی؟


شاعر :سید حامد رحمتی
 

myfs2

کاربر ويژه
مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
ای
با شما هستم
این درها را باز کنید
من به دنبال فضایی می گردم
لب بامی
سر کوهی
دل صحرایی
که در آن جا نفسی تازه کنم
آه
میخواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من به فریادهمانند کسی
که نیازی به تنفس دارد
مشت میکوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
محتاجم
من همان آوازم را سر خواهم داد
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما خفته ی چند
چه کسی می آید با من فریاد کند؟
 

mary.brayant

کاربر ويژه
قلب مرا ميان غمت جا گذاشتي
تا در حريم غربت من پا گذاشتی
رفتي و در سكوت تماشا نموده ام
تنهايي ‌‌ِ مرا تو چه تنها گذاشتي
رفتي و سهم عشق براي دل تو بود
سهمي براي اين دلم آيا گذاشتي ؟
يك بغض كال، يك سبد از درد بي كسي
سهم من غريب كه اينجا گذاشتي
گفتي بهار مي رسد اما دروغ بود
در قلب من غمي چو اهورا گذاشتي
مجنون ديگري شدي و دشت پيش روت
من را ميان غصه چو ليلا گذاشتي
گفتي كه از بهشت نصيبي نبرده اي

آن را تمام گردن حوا گذاشتي
يك قطره اشك سهم من از روزگار شد
در لحظه اي كه پاي به دنيا گذاشتي
 
آخرین ویرایش:

myfs2

کاربر ويژه
هیچکس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود از ما می گریخت
چند روزیست حالم دیدنی است
حال من از این و آن پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفال می زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت, یک غزل آمد که حالم را گرفت
ما ز یاران چشم یاری داشتیم, خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
 

myfs2

کاربر ويژه
زندگی
برگ بودن در مسیر باد نیست
امتحان ریشه است
ریشه هم هرگز اسیر باد نیست
زندگی
چون پیچکیست
انتهایش می رسد
پیش
خدا:دعا:
 

گل همیشه بهار

متخصص بخش اینترنت
آی گول علی گولن یوخ دردی غمی بیلن یوخ

دریا دولی آغلادیم گوز یاشیمی سیلن یوخ


دوستلار گئنه یاد اولدی دشمن باخیب شاد اولدی

سنن دئییب دانیشدیق خاطره لر یاد اولدی

گوزللرده گوزؤم یوخ جان ایسته سون سوزؤم یوخ

منن اوزاغ دولانما آیریلیقا دوزؤم یوخ


سرو آغاجی قوجالماز نامرد باشی اوجالماز

انسان گوزی توخ اولسا دنیا بویی آجالماز


کهلیک اوچار قفسدن قاناد چالار هوسدن

بیر بیروزی آتمئیون ایستی گله ر نفسدن


داغ اوستونه يئل گله ر ياغيش ياغار سئل گله ر


سونسه شمعي "زاهدين" آغلاماغا ائل گله ر


زعفر نظرزاده زاهد
 
آخرین ویرایش:

Maryam

متخصص بخش ادبیات
آی گول علی گولن یوخ دردی غمی بیلن یوخ

دریا دولی آغلادیم گوز یاشیمی سیلن یوخ


دوستلار گئنه یاد اولدی دشمن باخیب شاد اولدی

سنن دئییب دانیشدیق خاطره لر یاد اولدی

گوزللرده گوزؤم یوخ جان ایسته سون سوزؤم یوخ

منن اوزاغ دولانما آیریلیقا دوزؤم یوخ


سرو آغاجی قوجالماز نامرد باشی اوجالماز

انسان گوزی توخ اولسا دنیا بویی آجالماز


کهلیک اوچار قفسدن قاناد چالار هوسدن

بیر بیروزی آتمئیون ایستی گله ر نفسدن


داغ اوستونه يئل گله ر ياغيش ياغار سئل گله ر


سونسه شمعي "زاهدين" آغلاماغا ائل گله ر


زعفر نظرزاده زاهد



حسرت عزیز کاش معنیش رو هم میذاشتی :ناراحت:
بچه ها ببخشید پست اسپم دادم زحمتش با خودتون :نیش2:
 

myfs2

کاربر ويژه
گفتی که می بوسم تورا، گفتم تمنا می کنم
گفتی اگربیند کسی ،گفتم که حاشا می کنم
گفتی زبخت بد اگر ناگه رقیب آید زدر
گفتم که با افسون گری اورا ز سروا می کنم
گفتی که تلخی های می گرنا گوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم
گفتی چه می بینی بگو در چشم چون آیینه ام
گفتم که من خود را در او عریان تماشا میکنم
گفتی که ازبی طاقتی، دل قصه یغما می کند
گفتم که با یغماگران باری مدارا می کنم
گفتی که پیوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم
گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گویم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
گفتی اگر از پای خود زنجیر عشقت واکنم
گفتم زتو دیوانه تر دانی که پیدا می کنم
 

sasan

Banned

از پس شیشه ی عینک استاد
سرزنش وار به من مینگرد
باز از چهره ی من میخواند
که چه ها در دل من میگذرد
می کند صحبت خود را دنبال...
بچه ها عشق گناه است گناه!!!
وای اگر بر دل ناخواسته ای لشگر عشق بتازد بیگاه...
مبصر امروز که اسمم را خواند
بی خبر داد کشیدم غایب
جمع خندیدندو گفتند که جنون گشته به طفلی غالب
دگر آنها نمیدانند که من اینجا و دلم جای دگر
دل آنهاست پره درس و کتاب
دل من در پی سودای دگر
 

myfs2

کاربر ويژه
دنگ...

دنگ...، دنگ
....
ساعت گيج زمان در شب عمر
مي زند پي در پي زنگ
.
زهر اين فكر كه اين دم گذر است
مي شود نقش به ديوار رگ هستي من
.
لحظه ام پر شده از لذت
يا به زنگار غمي آلوده است
.
ليك چون بايد اين دم گذرد،
پس اگر مي گريم
گريه ام بي ثمر است
.
و اگر مي خندم
خنده ام بيهوده است
.

دنگ...، دنگ
....
لحظه ها مي گذرد
.
آنچه بگذشت ، نمي آيد باز
.
قصه اي هست كه هرگز ديگر
نتواند شد آغاز
.
مثل اين است كه يك پرسش بي پاسخ
بر لب سر زمان ماسيده است
.
تند برمي خيزم
تا به ديوار همين لحظه كه در آن همه چيز
رنگ لذت دارد ، آويزم،
آنچه مي ماند از اين جهد به جاي
:
خنده لحظه پنهان شده از چشمانم
.
و آنچه بر پيكر او مي ماند
:
نقش انگشتانم
.

دنگ
...
فرصتي از كف رفت
.
قصه اي گشت تمام
.
لحظه بايد پي لحظه گذرد
تا كه جان گيرد در فكر دوام،
اين دوامي كه درون رگ من ريخته زهر،
وا رهاينده از انديشه من رشته حال
وز رهي دور و دراز
داده پيوندم با فكر زوال
.

پرده اي مي گذرد،
پرده اي مي آيد
:
مي رود نقش پي نقش دگر،
رنگ مي لغزد بر رنگ
.
ساعت گيج زمان در شب عمر
مي زند پي در پي زنگ
:
دنگ...، دنگ
....
دنگ
...
 

sasan

Banned

مثله سر باز فراری پشت پرچین نگات
میگیرم سنگر عشق...میگم آهسته فدات
توی اون خطه مقدم میون جبهه ی عشق ...
تو ببین مثله شهیدا یه نفر مرده برات
 

sasan

Banned
دلم میخواست:بند ازپای جانم بازمیکردند.. که من تا روی ابرها پروازمیکردم... ازاآنجا باکمند کهکشان تا آسمان عرش میرفتم... درآن درگاه درد خویش را فریاد میکردم!... که کاخ صد ستون کبریا لرزد... مگریک شب ازاین شبهای بی فرجام... زیک فریاد
بی هنگام... به روی پرنیان آسمانها،خواب در چشم خدا لرزد... دلم میخواست دنیا ،رنگ دیگربود... خدا با بنده هایش مهربانتر بود... ازاین بیچاره مردم یاد می فرمود... دلم میخواست زنجیری گران ،ازبارگاه خویش می آویخت... که مظلومان خداراپای آن زنجیر ... زدرد خویشتن آگاه میکردند... چه شیرین است :وقتی بیگناهی داد خویش رااز خدای خویش میگیرد...چه شیرین است اما من....
 

sasan

Banned
دلم میخواست اهل زور و زر ناگاه!... زهر سو راه مردم را نمیبستندوزنجیر خدارابرنمی چیدند... دلم میخواست دنیا خانه ی مهر و محبت بود... دلم میخواست مردم درهمه احوال با هم آشتی بودند.... طمع درمال یکدیگر نمیکردند... کمر بر قتل یکدیگر نمی بستند... مراد خویش را برنامرادی های یکدیگر نمی جستند... از این خون ریختن ها ،فتنه ها پرهیز میکردند.... چو کفتاران خون آشام،کمتر چنگ و دندان تیز میکردند!... چو شیرین است وقتی،سینه ها از مهر آکنده است... چو شیرین است وقتی زندگی خالی زنیرنگ است... دلم میخواست،دست مرگ را از دامن امید ما کوتاه میکردند!... دراین دنیای بی آغاز و بی پایان... در این صحرا که جز گرد وغبار از مانمی داند... خدا،زین تلخکامی های بی هنگام بس میکرد!... نمی گویم پرستوی زمان را در قفس میکرد!... نمی گویم به هرکس بخت و عمر جاودان میداد... نمی گویم به هر کس عیش و نوش رایگان میداد... همین ده روز هستی را امان میداد!... دلش را ناله ی تلخ سیه روزان تکان میداد...
 

sasan

Banned
... دلم میخواست عشقم را نمی کشتند... چنان از شاخسار هستیم،آسان نمی چیدند... گلی عشقی چنان شاداب را پرپر نمی کردند..... دلم میخواست یک بار دگر او را کنار خویش... به یاد اولین دیدار در چشم سیاهش خیره می ماندم... دلم یک بار دیگر همچو دیدار نخستین ،پیش پایش دست و پا می زد... شراب اولین لبخند در جام وجودم های و هو میکرد
دلم میخواست....
 

sasan

Banned

آب را گل کردند چشم ها را بستند ، و چه با دل کردند وای سهراب کجایی آخر؟ زخم ها بر دل عاشق کردند ، خون به چشمان شقایق کردند تو کجایی سهراب؟ که همین نزدیکی، عشق را دار زدند ، همه جا سایه ی دیوار زدند وای سهراب دلم را کشتن
 

sasan

Banned
چه می گویید ؟
کجا شهد است این آبی که در هر دانه ی شیرین انگور است ؟
کجا شهد است ؟ این اشک است
اشک باغبان پیر رنجور است
که شب ها راه پیموده ،
همه شب تا سحر بیدار بوده
تاک ها را آب داده
پشت را چون چفته های مو دوتا کرده
دل هر دانه را از اشک چشمان نور بخشیده
تن هر خوشه را با خون دل شاداب پرورده
چه می گویید ؟
کجا شهد است این آبی که در هر دانه ی شیرین انگور است ؟
کجا شهد است ؟
این خون است
خون باغبانی پیر و رنجور است
چنین آسان مگیریدش !
چنین آسان منوشیدش !
شما هم ای خریداران شعر من !
اگر در دانه های نازک لفظم
و یا در خوشه های روشن شعرم
شراب و شهد می بینید ، غیر از اشک و خونم نیست
کجا شهد است ، این اشک است ، این خون است
شرابش از کجا خواندید ؟ این مستی نه آن مستی است :
شما از خون من هستید ،
از خونی که می نوشید،
از خون دلم مستید !
مرا هر لفظ ، فریادی است کز دل می کشم بیرون
مرا هر شهر دریایی است ،
دریایی است لبریز از شراب خون
کجا شهد است این اشکی که در هر دانه ی لفظ است ؟
کجا شهد است این خونی که در هر خوشه شعر است ؟
چنین آسان میفشارید بر هر دانه لب ها را و بر هر خوشه دندان را
مرا این کاسه ی خون است ...
مرا این ساغر اشک است ...
چنین آسان مگیریدش
چنین آسان منوشیدش
 

sasan

Banned
ندارم چشم من، تاب نگاه صحنه سازيها...
من يكرنگ بيزارم، از اين نيرنگ بازيها....
زرنگي، نارفيقا! نيست اين، چون باز شد دستت...
رفيقان را زپا افكندن و گردن فرازيها....
تو چون كركس، به مشتي استخوان دلبستگي داري...
بنازم همت والاي باز و، بي نيازيها....
به ميداني كه مي بندد پاي شهسواران را...
تو طفل هرزه پو، بايد كني اينتركتازيها....
تو ظاهرساز و من حقگو، ندارد غير از اين حاصل....
من و از كس بريدنها، تو و ناكس نوازيها....
 
بالا