• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

هر شعری که دوست داری اینجا بنویس...

sasan

Banned
پشت دیوارهمین کوچه بدارم بزنید...



من که رفتم...بنشینیدوفریادم بزنید...



باد هم آگهی مرگ مرا خواهد برد...



بنویسید که بد بودم دارم بزنید...



من از آیین شما سیر شدم...



پنجه درهرچه که واهمه دارم بزنید...



دست هایم چقدر بود که به دریانرسید؟؟؟



خبر مرگ مرا طعنه به یارم بزنید...
 

sasan

Banned
سوال؟



من نمی دان

- وهمین درد مرا سخت می آزارد-

که چرا این انسان، این دانا

این پیغمبر

در تکاپوهایش

- چیزی از معجزه آن سوتر-

ره نبردست به اعجازِمحبت

چه دلیلی دارد؟

چه دلیلی دارد؟

که هنوز

مهربانی را نشناخته است؟

و نمی داند در یک لبخند چه شگفتی هایی پنهان است؟

من برآنم که در این دنیا

" خوب بودن" به خدا سهل ترین کار است

و نمی دانم که چرا انسان تا این حد با خوبی بیگانه ست؟

و همین درد مرا

سخت می آزارد..
 

mary.brayant

کاربر ويژه
بی تو من تنهای تنها می شوم رهسپار کوه غم ها می شوم

مینشینم گوشه ای تاریک و سرد خسته از امروز و فردا می شوم

تا که می بینم تو را بی اختیار غرق دریای تمنا می شوم

با تو صادقانه می گویم عزیز بی تو من تنهای تنها می شوم
 
آخرین ویرایش:

myfs2

کاربر ويژه
نبسته ام به کس دل، نبســـــته کس به من دل
چو تخــــته پــاره بـــر موج رهـــا رهـــا، رهـــا من

ز مــــن هر آنکــه او دور، چـو دل به سينه نزديک
به مـــن هر آنکـه نزديک، ازو جــــــدا، جــــدا من

نه چشــــم دل به ســـــويي، نه باده در سبويي
که تــــر کـــــنم گـلـــــــويي، به ياد آشنــــــا من

ســــــتاره هــــا نهـــــــفتم در آسمـــــان ابــــري
دلــــــم گرفته اي دوست، هـــــواي گريــه با من

نبسته ام به کس دل، نبســـــته کس به من دل
چو تخــــته پــاره بـــر موج رهـــا رهــــا، رهـــا من
 

myfs2

کاربر ويژه
ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر
بر من منگر تاب نگاهتو ندارم
بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه توندارم
ای رفته ز دل ، راست بگو ! بهر چه امشب
با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من او نیم او مرده و من سایه ی اویم
من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودازده از عشق شرر داشت
او در همه جا با همه کس در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر ! به سرداشت
من او نیم این دیده ی من گنگ و خموش است
در دیده ی او آن همه گفتار ،نهان بود
آن عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تیرگی ی شامگهان بود
من او نیم آری ، لب من این لب بی رنگ
دیری ست که با خنده یی از عشق تونشکفت
اما به لب او همه دم خنده ی جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد
او در تن من بود و ندانم که به ناگاه
چون دید و چه ها کرد و کجا رفت و چرامرد
من گوریم و گوریم ، بر تن گرمش
افسردگی و سردی ِ کافور نهادم
اومرده و در سینه ی من ، این دل بی مهر
سنگیست که من بر سر آن گورنهادم
 
آخرین ویرایش:

sinareza

متخصص بخش ادبیات
کوه پرسید ز رود
زیر این سقف کبود

راز ماندن در چیست؟ گفت : در رفتن من

کوه پرسید: و من؟ گفت : در ماندن تو

بلبلی گفت : و من؟

خنده ای کرد و گفت: در غزلخوانی تو

آه از آن آبادی

که در آن کوه رَوَد

رود،مرداب شود

و در آن بلبل سرگشته سرش را به گریبان ببرد

و نخواند دیگر

من و تو ، بلبل و کوه و رودیم

راز ماندن جز

در خواندنِ من
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
بشنو عشقم ای عزیزم
این كلامم بوی باران می دهد
آسمانم مهربانم
این سخن ها تا سر انجام با تو ماندن را حكایت میكند

حرف من اشك من است
در میان موجی از طوفان خشم صنم دریای صحبت های تو
حرف من این گونه است
چون سِتاری بر لب پنجره ی احساسی می چكاند قطره قطره ازدلم اشكم را
تا بگوید راز این اشعار را

تا بگوید وقت آن است كه لبخند گل اطلسی خاطره ها آن كه بین من و توست
بگسلد فاصله را آن كه بین من وتوست

ای عزیزم
گل یاس و مهربانم
این گل اطلسی خاطره ها منتظر مانده است
در پی كسب اجازه از وجودت بی شكفتن مانده است
بی جوابش مگذار
 

myfs2

کاربر ويژه

حمیدمصدق
تو به من خندیدی ونمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب الود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست توافتاد به خاک وتو رفتی و هنوز سالهاهست که در گوش من ارام ارام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد ازارم ومن اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا باغچه خانه ما سیب نداشت.

پاسخ فروغ فرخ زاد
من به تو خندیدم چون که می دانستم توبه چه دلهره از باغچههمسایه سیب رادزدیدی
پدرم از پی تو تند دویدونمی دانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است
من به تو خندیدم تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهمبغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان منو سیب دندان زده از دست من افتاد به خاکدل من گفت برو
چون نمی خواست به خاطر بسپاردگریه ی تلخ تورا ومن رفتم وهنوز سالهاست که در ذهن من ارام ارام
حیرت وبغض تو تکرار کنان می دهد ازارم ومن اندیشه کنان غرق اینپندارم که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت





 
آخرین ویرایش:

sinareza

متخصص بخش ادبیات
در فـراقت سـوختیم همــدم پیمـــانه شدیم
با رقیبان ســاختیم محـــرم بیـــگانه شدیم

ره سپردیم ورسیدیم به ســـــر منزل مقصود
چــون به دنبـال دل عــــاشق دیـوانه شدیم

گر به بال و پر خــود آتش جــانســــوز زدیم
در ره عشق تو مشهورچــــــو پروانه شدیم

چـون ندیدیم زهوشــــیاری خود خــیری ما
لاجـــــــرم رفته مقیم در میـخـانه شدیم

عمــر مــــا نیست قصه ای کوته سیـــــنا
مـا حقیقت گـــــوی این قصه افسانه شدیم

 
آخرین ویرایش:

صاینا

متخصص بخش آموزش خیاطی
شانه های تو چه داستان غریبی است
برای دل تنگیهای من ....

i134293_tumblr-lsacn05odg1qmc077olarge.jpg
 

صاینا

متخصص بخش آموزش خیاطی
شبیه برگ پاییزم
پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ولی هرگز
نخواهی رفت از یادم
خداحافظ این یعنی در اندوه تو می میرم...
3254.jpg



 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
دلم شکست
عیبی ندارد شکستنی است دیگر، می شکند
اصلا فدای سرت
قضا و بلا بود
از سرت دور شد
اشکم بی امان می ریزد
مهم نیست
آب روشنی است
خانه ات تا ابد روشن
 

صاینا

متخصص بخش آموزش خیاطی
عشق آفتاب بارانیست

چترها را باید بست
نگاهم که می کنی
تر می شوم
از آفتاب !


[/CENTER]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
نصیبِ من
تو راست
به وعده ی دیدار
هزار واژه ی مبهم
گمشده در رویشِ آوا

نصیبِ من
تو راست
به ناباورِ خاموش
هزار خواهشِ اعجاز
حریص در جذبه ی ایمان

نصیبِ من
تو راست
به اعوجاجِ نیاز
هزار بی رنگیِ احساس
نشسته به خواهش
در ربایشِ آغاز

در سرزمینِ بی تو
تسخیرِ توست
نصیب
فتح را
در یورشِ قلعه ی آغوش!


رضا نیکخو


zlq0i8.jpg
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
یکی بیاید

دست این
خاطره ها را بگیرد

ببرد
گردش ..

کلافه
کرده اند مرا،

بس که
نق می زنند به جانم ...
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
زن بی سواد قد كوتاه
چادری سياه بر سر داشت
نان بربری به دستش بود
و هزار فكر در سر داشت

خوش به حالت ای زن ساده
كه به فكر خانه و نانی
اين مهم نيست كه در فكری
اين مهم است كه خندانی

شنبه ها را خوب می دانی
آرزوهايی در سرت داری
كودكی كنار دستت هست
میهمان به پشت در داری

خوش به حالت ای زن ساده
پرده های خانه ات رنگی
ميل و كاموا و هزاران عشق
روی ایوان ، هاونی سنگی

زندگی را دوست می داری
خيره از پنجره می نگری
می روی در نسیم پاییزی
می روی و باز می گردی

ظرفی از محبت و گرمی
بر سر اجاق گاز خود
خوش به حالت ای زن ساده
گریه داری با نماز خود

می روی به ديدن مادر
رو به آن کوچه بن بست
خوش به حالت ای زن ساده
انتظاری در نگاهت هست

عمق ديد تو ساده
ارتفاع خواهشت بی رنگ
خوش به حالت ای زن ساده
زندگی برايت آبی رنگ

roatipii55hixyjrwooz.jpg
 
آخرین ویرایش:

South Boy

متخصص بخش فوتبال
اعتماد نکن به حرفای قشنگ عاشقونه
اعتماد نکن به اونکه میگه منتظر میمونه
انتظار نداشته باش تنها باتو باشه وبس
شک نکن مطمئن باش باکسای دیگه هم هست
هرچی که داری تو سینه واسش رونکن نگو که ایینه
برای گفتن رازت لبای اون در کمینه
به خندهاش دل نبازی تو با گریه هاش نسازی
اینا همش یه فریبه که تورو بگیره به بازی
مواظب باش که نریزی اشک رو شونه ظریفش
مطمئن باش که تو با احساس نمیشی حریفش
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
چه پرسشی؟ چه پاسخی؟
خودم جواب می دهم ...
تو را شبيه دسته گل...
شبی به آب می دهم!

شبی كه شعرهای من...
دگر تمام می شود...
شبي كه دست های تو...
به من حرام می شود!

شبی كه بوسه ی اجل
مرا به خواب می دهد...
چه باشكوه و بی صدا...
به من شراب می دهد!

شبی كه آخرين نفس
ز غصه پاك می شود...
تمام خاطرات من ...
اسير خاك می شود!

شبی كه سيب می دهد
درخت خانه ی خدا !
و من دخيل بسته ام ...
تو را به شاخه ای جدا !

نگو كه بی وفا شدم!
نگو ز ياد برده ام !
كفن بكن مرا ولی...
گمان مبر كه مرده ام!

فقط نهان نمی كنم...
دگر تو را ز ديگران ...
مرور می كنم تو را ...
به زير خاك مهربان !

__________________
فریبا شش بلوکی - کتاب بهانه


10079817.jpg
 
بالا